برزخ یعنی همین نقطهای که درش قرار دارم
بین بودن ونبودن، موندن و رفتن
از صبح ساکها کنار اتاق نگاهم میکنند،
ساکهایی که ذره ذره ازدیروز بسته شدن
از هفت صبح دورخودم میچرخم و ساک کامل میکنم
سالی که نکوست ار بهارش پیداست
مال مام که از اولش سه از کار درآمده
دو روزه بخاریها روشن و منتظرن از راه برسم
دو روزه از اتاق بیرون نرفتم، چون تحمل فضای سنگینی که درش هستم را ندارم
انگار صدای پریا سه روزه در گوشم تکرار میشه.
در هیچ نقطه مادر خوبی نبودم، از قول پریسا هم همچنین
خب پس منی که خوب نیستم، چرا باید بود و نبودم تفاوت داشته باشه؟
شاید چون همیشه بهشون چسبیدم و تحملشون کردم !
پس چرا، آخرش مادر هم نبودم؟
رفتن به چلک، از این خونه به اون خونه رفتنه
اما در ایام عید تا بهحال تنهایی اونجا نبودم
و لابد جملهی معروف چه مادر بدی هستم که تنهایی رفتم و بچهها رو نبردم
از در و دیوار خونه آویزون خواهد بود
اما کدوم بچهها؟
بچههایی که ...............؟
خدایا اگه هستی کمک کن تصمیم بگیرم
اگه بمونم ، یعنی خیلی هم
دست همگی درد نکنه
بهعلاوه اینکه تحمل جو، خونه رو ندارم
و اگه برم نمیدونم با بخش مادریم چکار کنم؟
مادری که بهکل از سه جهت مردوده
دو جهت از طرف اولادی و یک جهت از سمت و سوی زنانهی خودم که رسما
زنده بهگورش کردم که مادرم