۱۴۰۲ دی ۲۳, شنبه

منم، همه‌اش

 

 

 



 خیلی مثل همیشه مرطوب کننده می مالیدم صورتم که گفت:


  یعنی چی اون وقت؟ می ترسی پیر بشی؟


   نگاه بدگمان لاکردار همون داور بیرونی که به زور درم کدنویسی شده و حتا در خواب مراقبه چی می‌بینم و دین وعرف و خلاصه دنیام ازچارچوبش بیرون نزنه .... و اینا 

  خیلی زود کدهای جدید به روز رسانی شد و ندا آمد:

  - ابله، بیرون خبری نیست. همه‌اش تویی. تصویرم در آینه در زمان گم شد و برای اولین بار تونستم درک کنم،  

 من همان خواب بیننده‌ای هستم که در حال دیدن رویای جهان گندم تلخ است و اگر بنا باشد زمان را حذف کنم که در حقیقت تنها در اکنون حضور دارم و نه گذشته‌ای در اکنون هست و نه آینده ای. 

 جهان پشت رو شد و به یکباره درون قفسه سینه ام خزید. 

و من همه‌ اش شدم.





من و قمری‌های خونه

    یک عمر شب‌های بی‌خوابی، چشمم به پنجره اتاق بود و گوشم به بیرون از اتاق. با این‌که اهل ساعت بازی نیستم، ساعت سرخود شدم.     ساعت دو صبح ک...