خیلی مثل همیشه مرطوب کننده می مالیدم صورتم که گفت:
یعنی چی اون وقت؟ می ترسی پیر بشی؟
نگاه بدگمان لاکردار همون داور بیرونی که به زور درم کدنویسی شده و حتا در خواب مراقبه چی میبینم و دین وعرف و خلاصه دنیام ازچارچوبش بیرون نزنه .... و اینا
خیلی زود کدهای جدید به روز رسانی شد و ندا آمد:
- ابله، بیرون خبری نیست. همهاش تویی. تصویرم در آینه در زمان گم شد و برای اولین بار تونستم درک کنم،
من همان خواب بینندهای هستم که در حال دیدن رویای جهان گندم تلخ است و اگر بنا باشد زمان را حذف کنم که در حقیقت تنها در اکنون حضور دارم و نه گذشتهای در اکنون هست و نه آینده ای.
جهان پشت رو شد و به یکباره درون قفسه سینه ام خزید.
و من همه اش شدم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر