۱۳۹۲ تیر ۲۱, جمعه

شبی رویایی با گوگل



می‌خوام برم بخوابم
اما فضولی که نه
طمع نمی‌ذاره
دو دقیقه پیش دردم این بود وی‌پی‌ان راه نمی‌ده برم یه نخود بنویسم
دلم باز شه
حالا که راه داده، به شکل معجزه باید تهش رو در بیارم تا آرومم بگیره
عکس که نشد آپلود کنم
اومدم صفحه رو ببندم برگردم به رختخواب، ولی.... دل و به دریا زدم بل‌که صفحه‌ی اطلی را باز کنه
راه نداد
فقط دسترسی به داشبورد
کم مونده بود گوگل یه ایمیل فحش و ناسزا برام بفرسته
که بابا بی‌خیال
چه‌قدر حرص داری؟
با این حال و روزی که تو داری، به فرضم که باز بشه
  از هیجان   مردی...  
همه‌ی آرزوهاتون ان‌قده کوچیکه؟
می‌خواستی بنویسی. نوشتی. چی دیگه از جونم می‌خوای؟ 


تا پوست و استخون زندگی کنیم



یکی از تفریحات ایام قدیم این بود که بعد از ظهر‌های تابستون
که مردم زیر باد پنکه، چرت نیم روز می‌زدند، بچه تخم سگای محله، زنگ می‌زدن و در می‌رفتن
الان منم یه حالی تو همون مایه‌ها دارم
انگار دارم خواب می‌بینم
دلم می‌خواد هی بنویسم
به جان حضرت خانم والده، از بچگی هم از کارای یواشکی و ... اینا بدم می‌اومد
آدم باید مثل آدم بتونه بدونه وی‌پی‌ان توی مملکتش این وقت شب که خواب‌زده شده
یه چیزی بنویسه که خل نشه یانه؟
مثلا؟



چیز


با همه این‌ها تا صبح نشه و با اون یکی وارد جهان کذا نشم
اطوینان حاصل نخواهم کرد که این لحظات در صحت عقل در حال نوشتار این شواهد تاریخی هستم
حس اولین آدمی رو دارم که رفت به ماه
به هر حال برای من تفاوتی هم نداره ، زیرا همین جهان واقعی وهمی بزرگ می‌دونم
که برای هر یک از ما تعریفی کاملا متفاوت داره و باز هم‌چنان
تنها واقعیتی‌ست که سراغ داریم
من برای خودم تعریف خودم را از خدا گرفته دارم .......... تا آقای پاکی که صدای جاروی نیمه شبش می‌آد
خیلی وقت‌ها برای اون قصه سر هم می‌کنم
مثلا از ریتم سایش جارو بر آسفالت گمان می‌کنم، امشب نگرانه....؟ اوه.... ! جدی؟ لابد پول نداره؟ شاید ....؟ یا.....؟ اوه فهمیدم برای اون دختر کوچیکش خواستگار اومده
چرا که لابد مردم جهیزیه دختر بزرگه رو از بچگی جمع می‌کنن
شاید هم...؟ از کجا معلوم دختر داشته باشه؟
خلاصه که تمام دنیا را بر اساس شناخت خودم تعریف می‌کنم
یک آدم معمولی مثل تو
تو هم اگر معمولی نبودی، وقت نمی‌ذاشتی تا این‌جا بیای که ببینی من چی می‌گم؟



خلاصه که یه کم ولش کنیم
کمتر سخت بگیریم از قضاوت دست برداریم و برای همه مهر بخواهیم بی توقع و خواست به هر آیین و مسلکی سازگاری داره
باقی را باید به شناخت حقیقی خودم برسم
باقی باد هوا 
فرق منو تو به اینه که من یکی دوبار تا حالا همه جونم مرگ را درک کرده و می‌دونم هر لحظه، پشته دره
و شماها قلبا باور ندارید
حالا
کو .......................... تا...................................................................................... اون روز
   هیچ کدوم جاودانه نیستیم
و به‌قول شیخ عبدالقادر دون خوان: هیچ قدرتی در هیچ نقطه از جهان، نمی‌تونه تضمین بده من و تو تا یک ساعت دیگه حتما زنده باشیم
در شب بم هم کسی از وقوع حادثه اطلاع نداشت
اگه باور کنیم می‌میریم، بل‌که شد از اون به بعد تا پوست و استخون زندگی کنیم








 

۱۳۹۲ تیر ۱۹, چهارشنبه

مجيد، شخصيتي افسانه‌اي



 دست تمام خانم‌والده‌های ایرانی جمیعا درد نکنه با این آش شله‌قلمکاری که از دختران حوا پخته‌اند
آش با چاشنی سرکه
یه عمر برنامه ريزي شدم، خودم نباشم 
 ديگران هم خودشون نبودند
مجاز در مجاز مي‌شه اعجاز ! 
بد تر گم شدم .

 اول خودم و بعد برنامه‌اي كه به خاطرش اومده بودم
خانم والده گفت: اين شب است. 

گفتيم : چشم
فرمود: زمين گرد و شبيه توپ مجيد پسر همسايه است كه، نبايد با او بازي كنم يا اجازه ندم آمپولم بزنه .

گفتیم، حتما
كمي كه گذشت گفتند:

 با پسر هايي كه صداشون دو رگه شده حرف نزن. مثل: مجيد شمسي خانوم اينا.
مدتي بعد هم امريه صادر شد: «  در راه مدرسه از پسراني شبيه مجيد شمسي خانوم اينا فريب نخوری. »
روزي هم :

 اگه پسري دعوتت كرد قبول نمي كني. حتما مثل مجيد شمسي خانوم اينا  يه خوابي برات ديده.
يك روز به خودم اومدم

 مجيد شخصيتي افسانه‌اي شده بود كه نمي دونم چرا هيچ وقت هيچ كدوم از كارهايي كه خانم والده پيش بيني كرد را انجام نداد و عمر من به خماري مجيد شمسي خانوم اينا گذاشت ؟!


روزی صفحه برگشت و خانم‌والده در کوزه گشود، پرسید:
« مادر بو ترشی گرفتی، چرا نمی‌ری با پسر شمسی خانم بازی ؟
گفتم: مادر ایشون الان دوتاهم نوه داره. به‌جای ترس از مجید شمسی خانم اینا باید یادم می‌دادی،‌   توی چشم‌ها زل بزنم و محرم را از نامحرم تشخیص بدم
ولی آزاده زندگی کنم
 

آحر هم تنها آروزم شد، آقای شوهر و در رفتن از چنگال مادر

۱۳۹۲ تیر ۱۷, دوشنبه

تا که خورد؟




شیخ بر لب آبی نشسته بود و با رفیقی گپ می‌زد
مردی از آن‌جا می‌گذشت نزد شیخ آمد و پرسید:
یا شیخ، تو راستم بگو، آیا خدا هست؟
شیخ سری به انکار جمباند و گفت: خیر. او نیست
مرد با خوشحالی دور شد
دقایقی گذشت و مردی دیگر رسید و همان سوال را پرسید
شیخ با اطمینان سر تکان داد و گفت: آری هست
مرد دوم هم رفت
ساعتی بعد یکی دیگر می‌گذشت و دوباره پرسید:
یا شیخ، تو بگو، آیا خدا هست؟
شیخ   به تردید فرمود : آری
رفیق شیخ پیش از هیجان و چاک دادن گریبان و دریدن جامگان از جا جست و پرسید:
دیوانه شدی مگر؟ به هر یک چیزی گفتی؟ آخر هست یا نه؟
شیخ لبخندی زد و گفتا:
تا که بپرسد؟







شمس از راهی می‌گذشت ، گذر را گرفتند و پیش از دریدن جامه پرسیدند:
ای شیخ، شراب حلال است یا حرام؟
شیخ فرمود:
تا که خورد؟ گاه مشکی آب دریا را نیالاید
گاه قطره‌ای ، حوضی نجس سازد
آن‌گاه بود که مریدان سر به کوهستان گذاشته، جامه دریده و سینه‌ها چاک کرده 
و هنوز در حال دویدنند

۱۳۹۲ تیر ۱۵, شنبه

اداراه‌ی فخیمه‌ی مالیه





یادم باشد، 
اگر بنا شد بار دیگه به این جهان برگردم
و
  بنا نیست به ایران برگردم؟
 هم‌چنان زن باشم
اگر بناست همین‌جا دوباره به دنیا بیام؟
 مرد
یکی از اون سیبیل کلفتای قلدر که نتونی نگاه چشمش کنی
یادم باشد، عقیم به دنیا بیام
یادم باشد در جنگلی دور دست و تا حد ممکن دور از امکانات تکنو آلرژی
یادم باشد فقیر باشم و زشت
روحم که تغییر نمی‌کنه، بلده خودش راه باز کنه
مهم چیزهایی‌ست که در این زندگی آموختم تا دیگر بار تکرار نکنم
یادم باشد یا تا آخر عمر بی‌سواد باشم.     یا، از هیچ آزمون و درس پس دادنی نترسم
یادم باشد طوری به جهان برگردم که از اول خرداد تا اول تیر از فکر اداره دارایی دل پیچه نگیرم
یادم باشد بار دیگه از زیر بوته عمل بیام که به هیچ نقطه‌ای وابستگی نداشته باشم
یادم باشد، در عمر بعدی با داغی بر پشت دست برگردم که هرگز در طلب عشق نباشم
.................... و خیلی موارد دیگه که حوصله سربر و زمان بر می‌شه

یادم باشه،  در زندگی بعدی وابسته‌ی هیچ چیز نباشم مگر نعمت آزادگی  روحم
یادم باشه،      بار دیگه تارزانی به دنیا بیام که قرار نیست هیچ کس پیداش کنه
تنها و در جزیره‌ای دور دست





یعنی تو بگو سالی یک‌بار امتحان نهایی می‌دم
از خرداد همه‌ی ذهنم اداره‌ی دارای و ماه شریف تیر می‌شه
سال پیش که پیش دستی کردم آخرای خرداد،  خود اظهاری کردم و قبل از این‌که مجبور شم طی تیر ماه
همه‌ی کسبه و اهل محل را در راهروهای دارایی ملاقات کنم رفتم خدمت جناب، ممیزی
ذهنت بد راه نده
هم چین مالیاتی هم نمی‌دم که فکر کنی خبریه
شاید اگر بنا بود من هم مثل دیگران پای محاسبه بیام، می‌رفتم دنبال شریک تراشی و دو دره بازی

چه‌می‌دونم والا
آدم یه چیزا تو این اداراه‌ی فخیمه‌ی مالیه می‌بینه که از آدم بودن خودش شرمش می‌آد
منم از جایی درگیرش می‌شم که می‌دونم این قورباغه زشته رو بالاخره باید قورت بدم
چه دردیه؟
 همون اول ماه می‌اندازمش بالا که تا آخر تیر نصف انرژی‌م نمونه در اداراه‌ی فخیمه‌ی مالیه
اما عجب کار خوبی شده امثال
اظهارنامه رو اینترنتی پر و ارسال می‌کنی بعد با کپی مدارک و کد رهگیری تشریف می‌بری اداراه‌ی فخیمه‌ی مالیه
و اگه این ملتی که من می‌بینم تو فکر کنی از پس این تکنوآلرژی بر نیان
چی فکر کردی؟
این‌جا همان ایرانی‌ست که به همه عمر شریفش یه کورش به خودش دیده
بعد از دو هزار و چند صد سال ولش نمی‌کنن و ازش آویزونن که:
من آنم که کورش بود، قهرمان
ما چی؟
هیچی؟





درباره دولت و نظام هم همین باور را دارم
پای نق و نوق و ناله که می‌شه، یه جوری درباره‌ی همه‌اش بحث می‌کنیم که تو گویی، جمعی بیگانه از فرازمین به ایران حمله کرده و زمام امور را به دست گرفته‌اند
دولت و ملت که از هم جدا نیست
می‌گی نه؟ همین اداراه‌ی فخیمه‌ی مالیه
همین بگیر ببند ماه تیر، سر ممیزی محل تشریف برده بودن مکه معظمه
و ممیزی بنده هم هفته‌ی پیش مرخصی بودند برای مراسم حتا بندان کذا و کذا
چهارشنبه رفتم توی دفتر رئیس و می‌گم، خب این اظهارنامه‌های اینترنتی فلان ایرادش را چه کنیم؟
یه جور نگام می‌کنه که ته گویی درباره نرخ  خواروبار حرف می‌زنم
در کمال خونسردی دست‌هاش را از هم باز کرد و در حالی که می‌خندید صادقانه گفت:
ترابی: والا به‌خدا ما هم نمی‌دونیم. یه امسال رو باهاش سر کنید عوضش یک عمر راحت بشید
سی ساله همه دنیا این‌کار را کردن،‌ما تازه شروع کردیم
خلاصه که سه طبقه رو گشتم، هیچ کس هیچی از نحوه‌ی جدید پر کردن اظهارنامه‌های دیجیتال پیشخوان دولت خبر نداشت
ای رحمت به روحت کورش هخامنش که در این آب و خاک تو کم از معجزه‌ی تمام هزاره‌ها نبودی



آخی، قلبم سبک شد
یک هفته این همه حرف توی دل و زیر لبم مونده بود و چون نمی‌خواستم انرژی منفی روی مسیرم بندازم ، دم برنیاوردم
امروز کار دارایی گذشت و بغض ناگفته، شکست


 










۱۳۹۲ تیر ۱۳, پنجشنبه

به خود آ




بیرون زتو نیست آن‌چه در عالم هست
در خود بنگر، هر آن‌چه خواهی در تواست


چند ساله می‌نویسم؟

چند ساله شماها به قلمم یا به دیوونه‌بازی‌هام لطف دارید و به این صفحه می‌آیید و شاهد زندگی من هستید؟
جند نفر از شما از نوشته‌های من این برداشت را داشته که ، رسیدم؟
به ته اون گمگشتگی عمیق آدمی
گمگشتگی که همه دچارشیم
چند بار تا ته خط رسیدم و باز جنگیدم؟
من فقط جنگیدم
با ذهنم
با باورهای جمعی که نسل‌های خیلی پیش‌تر از من بنا نهادند
من فقط جنگیدم با،   وابستگی به کسی غیر از خودم و خدای درونم
تنها راهی که همیشه رفتم، صرفا در جهت شناخت من از من بود که هر نیک و بد از من به من می‌رسد
و این تنها باوری‌ست که به آن ایمان دارم
و دیگر،                باور به خداوند خالق

همانی که بارها معجزاتش را از من و خانواده‌ام دریغ نساخت
در نتیجه همه می‌دونید که من هم‌چنان گم گشته‌ام
زندگی در خط رسیدن به خویشتن خویش، آنی نیست که شما برای خودت ول بزنی
مردم آزاری کنی و یا با توهمات فردی زندگی غیر را به خطر اندازی
این‌ها همه در مسیر خودخواهی و پرورش ذهنی‌ست که به اعتقاد من بیگانه و تمامی مکاتب نبردی ندارند
مگر چیره شدن به ذهن و رسیدن به سکوت درون
و این همان جهانی‌ست که آینه‌وار همیشه برابرم قد علم داشته
هر چه کنی، پس می‌گیری.
 هر  تفکرت را تجربه خواهی کرد.
به هر چه بیاندیشی وارد مسیر زندگی‌ات خواهد شد
از همین روی همه شاهدید بعد از شش سال مداومت در کتابت، کل کتابم را سوزاندم و قید هر گونه نوشتار را زدم
چون باور کردم که این ماییم که به هر چه می‌اندیشیم وارد مسیر خود می‌کنیم

و من تنها به زیبایی طبیعت و خداوند درون و برون می‌اندیشم




این‌که از رویا بینی گفتم
همه‌ی ما رویا بین هستیم. زیرا دو جسم داریم. جسم فیزیکی و جسم رویایی یا انرژی
که می‌شه رویاها را به اختیار خود در آورد و به جهان رویا حکومت کرد
می‌شه قصد را صرفا بر مشاهده‌ی وقایع گذشته یا آینده گذاشت
و این امکانات از باب روح الهی‌ست و حتا بارها در قرآن هم بدان اشاره شده
و این همه ممکن نیست مگر به همت فردی
عدم تولید انرژی بد
پرهیز از مردم آزاری یا حتا آسیب به سایر موجودات زنده ....... و خلاصه باید مشق خدایی کرد تا به امکانات خدای‌گونه رسید
وقتی بچه‌ام از چهار طبقه افتاده بود، تنها نقطه‌ی اتکام ، خودم بودم و این‌که

 تا کنون هیچ موجود زنده‌ای از من نرنجیده
این‌که جز خیر برای هیچ کس نمی‌تونم بخوام،
 این‌که در پشت سر،  هیچ دشمنی ندارم چون
همه را می‌بخشم .        قلبا

و از همین روی آزادم . 
آزادانه به جهان پروردگار بال می‌کشم ودر انزوا تنها او را جستجو می‌کنم
گلی شاهدی تمام قد بر این مدعاست
حالا اگر تو که نمی‌دانم کیستی یا شاید هم بدانم به روی خودم نیارم


هرگاه توانستی دست از آزار دیگران برداری.
 انرژی‌های الهی‌ت را به درون خودت سرریز کنی
امکانات الهی‌ت در دسترست خواهد بود

چه گمان کردی؟ راست راست راه بری. ول بزنی تا حد انگ دیوانگی، توقع داری خداوند درونت در باز کنه؟
برخی از ما صرفا دچار توهمیم



برای نجات از همه آن‌چه گفتی، تنها یک راه داری
با خودت، با خدای درونت خلوت کن
برای آرامش روحت نماز بخوان
با خودت به صلح برس
هر چه می‌کشیم از عمل‌کرد و باورهای خودما به سمت ما میاد
باورهات را شناسایی کن و ببین چه کردی با زندگی و خودت تا کنون؟؟؟؟؟؟؟؟
 
این  کل کاری‌ست که من در همه عمرم انجام دادم و هم‌چنان می‌دم

به چیزی نرسیدم ،  هنوز گم گشته‌ام،  اما یک چیز خیلی مهم را به‌دست آوردم. خدا
ایمان به وجود او تنها چیزی‌ست که در زندگی‌م همیشگی بوده

 دو پست پایین‌تر مگر این همه ننوشتم که، به هر چه باور داشتم جواب داد
به هر چی باور داشته باشی بهت جواب می‌ده
مراقب باش کدام باور را برمی‌گزینی



در آخر
وارد هر مکتبی شدم، به تهش نرسیدم. 
حتا کاستاندا
زیرا به چیزی ایمان دارم که در آن مکاتب جا نمی‌گیره

               ایمان به خدا و انسان خدایی


 


 

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...