سالها عذاب کشیدم، من خواهان متارکه بودم و در نتیجه همیشه اسیر وجدان درد بودم
به همین دلیل هم از وقتی پریا بعد از سه سال اومد و با من زندگی کرد، تا چارسال پارسالا درگیر افرایترین ذهنیات نسبت به مراقبت ازش بودم
تا حتا وقت خواب همه نگرانیم این بود، نکنه من خواب باشم، زلزله بشه، دیوار اون اتاق بریزه و نتونم بهموقع برای کمک خودم را به پریا برسونم، در اتاق خوابم سالها باز بود
و ناخودآگاهم مدام درگیر خطرات احتمالی برای دخترها
صدای آژیر آمبولانس یا آتشنشانی از خیابون میاومد، چهار ستون بدنم به لرزه میافتاد که :
وای بچههام
و من روز به روز درگیر تر با داستان عدم امنیت برای بچهها و کیلو کیلو انرژی بیرون میریخت وساختار هستی هم بیجواب نیست، به هر چه که فکر کنی، تجربه خواهد شد. تا بالاخره روزی
من اینجا و پریا مدتی منزل پدرش، از همهجا بیخبر و درگیر سوگواری برای منه بیچارهام بودم که، تلفنی خبر رسید پریا بیمارستانه.
از چهار طبقه افتاده بود پایین.
مسافری از نیشابور یک ساعت از جاده رسیده. قد بیش از دو متر. « ماشالله » اندازهی دستهاش چهار برابر دست من« ماشالله » .... ماشالله رضا جان. ماشالله به این دست غیبی که از خدا رسیده بود تا اون زیر پنجره پریا رو بگیره
من نمیدونستم، پدرش خبر نداشت قراره یک روزی چنین رخ بده. اما خدای پریا که زودتر در لحظهی آفرینش حادثهی سقوط را دیده بود؛ اراده به حضور رضا در اون لحظهی خاص و زیر اون آپارتمان کرده و پریا رو از ..... دور داشت. رضا اون زیر پریا را گرفته بود. هیچ آدم دیگهای قادر نبود از اون فاصله ضرب سقوط یک دختر 18 ساله رو بگیره الا رضا و ارادهی خدای پریا « ماشالله » « ماشالله » « ماشالله »
فکر کن
این یعنی هزاران بار سجده الحمدلله شکر پروردگار
ولی باز هم به این زودی دو ریالیم نیفتاده بود کلی بعد به این نقطه رسیدم که:
عامو، تو هیچکس نیستی، هیچی هم نمیدونی، خیلی هم هنر کنی مراقب خودت باش
خدای تو فقط برای تو کار برد داره
پریا و پریسا خدای خودشون را دارند
این اهمیت بیحدی که برای خودت قائلی، که اگه نباشی
اگه هر لحظه از طریق « اساماس، تلفن، ایمیل، فیسبوک، اسکایپ و.... » حضور نداشته نباشی
حتما یه بلایی سر بچههات میآد که تو فکری خودپرستانه و بیمار گونه است
خیلی وقت بود، پیش از رفتنش به اتریش؛ قبل از خواب حتما در اتاقم رو میبستم و تخت میخوابیدم
بالاخره اگه بناباشه چیزی بیاد؟ میآد. من نمیتونم جلوی هیچ موضوع طبیعی و غیر طبیعی را بگیرم
من شزم نیستم
به اندازهی خودم مادرم
راستی اینم بگم، لال از دنیا نرم
دیوار نقاشی شدهی عکس بالا که تصویر کامل سفید برفی و هفت کوتوله بود، در عهد عتیق خودم روی دیوار اتاق پریسا کشیده بودم
یعنی اصولا مامان باحالی بودم
یا نبودم؟
خودشون که ازم راضی نیستن و بابت متارکه نمیبخشنم
ولی چه کنم، بیش از این معجزهای نداشتم