۱۴۰۲ دی ۵, سه‌شنبه

تهش چی؟

   دیشب تا کی خوابم نمی‌برد،  تصاویر دختران حضرت پدر که به دیار باقی شتافته اند یک به یک برجسته‌ می شد و من لحظه به لحظه دلتنگ. بخصوص شهلا خانم که کل بچگی من به وحشت از از او گذشت. ولی آخر داستان هم خونی خوب بود. بزرگترین درس های زندگی را از سفر ناگهانی شهلا


گرفتم.

یک الگوی ژنتیک در دختران پدر. پسران دختر نمای حضرت پدر . چنان غافل‌گیر شد و غافل گیر شده رفت که تو گویی او هرگز به دنیا نزاده شده.

اما دلتنگی دیشب بدجور بود.  یعنی این آدم ها به همین سادگی از حساب دنیا حذف شدند؟ حتا حضرت پدر و روزی هم من.  همان لحظه‌ای که یک عمر از وحشت فکرش رو ایگنور کردیم. 

نمی دانم چه وقت ولی هر زمان حتم دارم غافلگیر و متاسف خواهم بود.


۱۴۰۲ دی ۳, یکشنبه

من و خودم

   گاهی دلت می‌خواد محبتی بکنی یا حتا ذره‌ای از زیبایی مورد مشاهده‌ ات رو با یکی به اشتراک بگذاری. 

طبق معمول هم هیچ کس به‌ ذهنت نمی‌آد و در واقع کسی نداری. مانند مواقعی که حرفی توی حنجره گیر کرده بپره بیرون و کسی نیست دهان باز کنی.  


مدت هاست مثلن در Instagram یا Spotify  خیلی دلم هوس تسهیم داشته باشد،  برای خودم در   WhatsApp میفرستم. مهم فقط لحظه‌ای است که ارسال می‌شود.  باور کن ماجرا بیش از این‌که دلی باشد ذهنی است.

البته در این‌که عشقی بی حد در وجود دارم تردید نیست اما این روزها پای هر بساطی یک مرحله به اشتراک‌گذاری گذاشتند و محصولی دلی نیست.




۱۴۰۲ آذر ۱۵, چهارشنبه

مکررات

 روزی شبی يا حتا در بی زمانی لکه‌ای انرژی بر تارک هستی شکل گرفت به نام من.

از جایی که انرژی از بين رفتنی نیست، بعد از مرگ هم اثر حضور این لکه یعنی من هم از بین نخواهد رفت.

حالا من در کدام نقطه از زمان ابدی ازلی که به‌ قولی حقيقت هم ندارد و از سکنه ی ذهن‌ بشری است در حال پرسش این سوال هستم؟ 

گذشته من که به فرض در تکراری بی پایان به آینده ای که آن هم پایان ندارد‌، قصه ای از آغاز به‌ پایانی می رسد که‌ هر صبح در نقطه آغاز،  دوباره زاده می شود.

خودمم گیج شدم. خيلی خيلی وحشتناکه اگر بخشی از تو هر ثانیه دوباره تکرار بشه! تولد و مرگ های بسیار در تکراری مکرر.


باری به‌ هر جهتی

 اصلن شدنی نیست در زندگی حد تعادل را برای هیچ نگهدارم. خوبه اختیار تنفس دستم نیست، یا یادم می رفت یا تهش را در می آوردم.

کل زندگی مشغول کشیدن آه تا وقتی اصل جنس بیاد هستم. تا رسیدن حسرت مزبور. بلافاصله چنان خودم را خفه می کنم تا رسیدن به درجه تنفر. 

وای خنده داره وقت رفتن که باور می‌کنم زندگی هم تمام شدنی بود و اصلن یک لقمه‌اش را درست نجویدم، مزه نکردم، عطرش چی بود؟  نفهمیدم. زیرا همیشه بود.

۱۴۰۲ خرداد ۷, یکشنبه

خاندان کاریابی

مراسم هفت پدر، تیرماه هزار و سیصد پنجاه و هشتم بود که تمام مسیرهای منتهی به خانقاه سفی علیشاه از شدت ترافیک بسته شد و یکی از پای بلندگو التماس میکرد یک عده بروند تا جا برای جماعت منتظر در خیابان باز کنند.
حالا در سفر ششمین پیوسته به جمع خانواده در عالم دگرسو؛ چیزی که از نه اولاد به جا مانده این چند نفر به علاوه هفت نوه غایب دیار فرنگ است.
 ملوک بانو،  من یعنی شهرزاد و علی یا نادر کاریابی
حتا تصورش برای پدر دردناک بود. 
نمی دانست خودش تنها برای تفرش کافی بود. 
تفرشی های قدردان و نمک شناس. 
از چپ ، علیرضا صفائیان،  پسر ژاله کاریابی. لاله دختر حسین ( شهرام کاریابی ).  نوژن و لاله طیبی دختران بانو مریم کاریابی. علی ( نادر کاریابی ). خانم ملوک کاریابی. شهرزاد کاریابی.  پریسا جزایری دختر شهرزاد و آرمان پسر لاله نوه شهرام کاریابی. 

این سه نفر

آخرین مرتبه برای سوگ شهرام شیون زدم تا مرز از حال رفتن،  حدود سال 1369.
اما دیروز این سه نفر باقیمانده ته خون ابراهیم کاریابی است که آرزو داشت اسمش از طریق بچه‌ها همیشگی بشه،  غافل از این‌که جوری زیسته بود که در قلب ملتی همیشگی شد.
و اما سفر ژیلا،  پایان عصر مامان شمسی و به نوعی عصر پدر بود.  آخرین پنجره‌ای که از آن به خاندان کاریابی دل خوش داشته بودم هم بسته شد.
و سوگ پیوسته، موجود من هم از بسته شدن بخش مهمی از تاریخچه ام شد. 
ولی خدایی ژیلا حیف بود. نه
زندگی حیف می‌شود بی ژیلا 



زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...