۱۳۸۴ آبان ۶, جمعه

تضمين عشق




گريه مي كرد مثل ابر بهار , واويلا
اوه راستي سلام شهره جون و مي گفتم : مدتي است دلباخته شده
از نوع خونه خراب كن
ديشب با چشمهاي پف كرده و دماغ قرمز مثل اجل معلق وارد شد .
تا امروز يك درميون گريه كرده و حرف زد در نتيجه فقط فهميدم با يارش كودتا كرده
امروز گفت : اون بايد با من ازدواج كنه وگرنه معلومه سر كارم گذاشته و دوستم نداره-
مگه نشونه علاقه , امضا ثبت با سنده ؟
ا- بله . اگه عاشق منه بايد ثابت كنه ؟
ا- ولي شهره جون ازدواج از عشق حمايت نمي كنه ؟
قانون فقط از قوانين ازدواح حمايت مي كنه نه علاقه اين دو نفر به هم-
ا- يعني چي ؟ بشينم عمرم حروم بشه بعد تازه آقا بگه ديگه دلم و زدي نمي خوامت ؟
ا- اگه قرار باشه به اينجا برسه , تو زنش هم كه باشي ميرسه . چند تا مرد نشونت بدم كه بعد از ازدواج تازه مزه عشق را در بستري ديگه چشيدن و همه چيز و ول كردن رفتن -
من زنش بشم , مي دونم چطور نگهش دارم-
تو عاشق حبيبي ؟- معلومه . حاضرم براش جونم و بدم -
الان گفتي عمرم حروم مي شه اگه زنش نشم ؟
پس چطور جونت و مي خواهي بدي ؟ تو تر سيدي , از آينده مي ترسي ,چون عاشق نيستي
اگر بودي تحمل همين حالا برات كار دشواري بود
ديگه به اينكه سال ديگه , كي , كجا باشه نمي تونستي فكر كني چون در اينك بي قراري
تو براي عشقت دنبال تضمين مي گردي؟
مطمئني عشقي وجود داره ؟
عشق امنيت نداره . ولي ريشه داره
ازدواج امنيت نسبي داره وريشه نخواهد داشت
هر آن ممكنه تموم بشه؟
از ازدواجت عشق نخواه و از عشقت ازدواج
اينها با هم محال و بعيد است
باور كن

۱۳۸۴ آبان ۴, چهارشنبه

راز

بخشي از زندگي ما در پرده اي از ابهام قرار داره
شايد اين مربوط به يك چيز مشخص، يا كسي يا وضعيتي باش؟!اا
. به هر حال ما هرگز ياراي حل كردن اين معماي بزرگ را نخواهيم داشت
در چنين وضعيتي عدم دريافت پاسخ روشن مي تواند ماهيت ناراحت كننده داشته باشد و انسان را
به مرز نااميدي و اضطراب سوق دهد
در چنين مواقعي انسان مي تواند داراي تمايلاتي جنون آميز و عصبي شود و به همه چيز و همه كس شك كند و پيوسته در اين فكر باشد كه پرده از اين راز نهاني بر دارد
اصرار براي رسيدن به پاسخي هر چند ناقص بيهوده است و
بپذيريد كه اسراري الزاماً در زندگي هر انساني وجود دارد
................................
شكست براي خيلي از ما غيرقابل پذيرش و حتي تحقيرآميز
حتي به نظر مي رسد كسي حاضر نيست كنار شخص بازنده بما ند مبادا به درد او دجار شود
با اين حال بدون شكست هيچ موقعيتي وجود ندارد و درس عبرتي وجود نخواهد داشت
شايد قرار است به گونه اي با تجربه يك شكست مورد آزمايش قرار گيريم
شايد اين شكست مربوط به كس ديگري باشد
امكاني به وجود آمده تا شما عميقا ً رشد كنيد
فراموش نكنيم اين به توانايي ما بستگي دارد كه
تا چه اندازه شكست را بپذيريم ؟؟؟

۱۳۸۴ آبان ۳, سه‌شنبه

روياهاي وفادارانه



ديشب با خودم ميثاقي نو, بستم : به روياهايم وفادار بمانم .
تا حدوثش دل از آن ها بر ندارم كه تنها راه ورودش باور و حفظ روياهاست .

از رفتن و گفتن خدا نگه دار نهراسم كه در پسش سلامي نو انتظارمي كشد
كه اينك از آن بي خبرم !

نايستم , بيهوده متوقف نشوم , حوادث در پس سنگهاي راه نهفته است و ديدارهاي نو !!
ماندي و چيزي نيافتي پس حركت آغاز كن .

كسي جز آب از حجم تنهايي ماهي خبر ندارد كه
تنها او
وزنش را مي شناسد .
****
اگر بمانم و دست در دست تو دهم , بايد براي ابد بمانم و خود را نيابم .
اگر بروم و تو را بدرود گويم
خود را بيابم ممكن است ديگر تو را نيابم
اما باز مي روم تا خود بيابم .
پس ببخش مرا كه ميان غرقه تو شدن تا غرق خود شدن
غرقگي خود را بيش پسندم !!

فاصله و تهيياي بين نرده هاست كه نرده بان را به مقصد مي رساند .
******

ديشب خواب شب پره اي زرين ديدم كه نگاهم مي كرد , حالا كه به خواب مي انديشم , نمي فهمم , من بودم
كه در خواب شب پره بودم , يا شب پره در خواب من بود ؟؟

زماني كه به انتظار عشق مي نشينم , هيچ كس سراغم را نمي گيرد !
وقتي براه مي افتم , همه به دنبالم مي آيند !!
چه حكمتي در اين انتظار است كه نميدانم ؟؟!!
****

زمان نقابي است كه حوادث بر چهره دارند .

باغبان با ديدن درخت كه از خود مي رود بالا ميرود
ذوق مي كند و قند در دلش آب مي شود .

آب از فواره هزار , هزار بار به بالا مي پره اما هرگز نا اميد نميشه و دوباره
ميپره تا به سمت مامش ابر بره .

آينه كهنه را عوض خواهم نمود كه زماني است خراب شده و مرا پير مي نماياند .
آينه هم بود آينه هاي قديم !!

*****
*
قصد سفر بود ولي تنها , او گفت : بمان و با هم رويم .
گفتم : اگر با تو سفر روم بايد كه پابه پاي تو باشم .
ليك من لنگ و تو تيز رو
با خود روم كه با پاي خود به راه خويش روم كه راه , راه من است .
*******

آدمها عادت دارند كارها را به فردا هاي نامعلوم سپارند .
نمي دونم اين امروز چه گناه كرده بود كه از حساب ها بماند ؟؟!!
******

وقتي مي گويم خدايا فلان چيز را به من بده .
خواستي است براي آينده .
در حاليكه ما فقط در اكنون زندگي مي كنيم .
بايد گفت : خدايا ممنونم كه فلان نياز من اكنون در راه مي آيد .



******



كافي است دخترها باور كنند : 

اين شاهزاده سوار بر اسب سپيد را
نه ما و نه هيچ يك از ايزد بانوان گذشته هم نديدند كه به انتظارش نشسته اند
هميشه يا پشت چراغ قرمز نعل اسبش شكسته و يا پليس به جرم پارك ممنوع اسب را ضبط كرده
يا در يكي از ترافيك هاي تهران بزرگ با دختري ديگر آشنا خواهد شد و تو را از ياد خواهد برد
بگرد و اسب خود را جستجو كن كه آن سهم تواست .

من و جبرئيل



سلامي هنوز تلخ
جاي شكرش باقي است , اينجا مي شود گفتني هاي ناگفته را گفت , حتي اگر جوابي نيابي .
همين كه گفته ميشه از حجم فشارهاي دروني كاسته مي شود !ا
دست اين خالق اينترنت درد نكنه كه رحمتش بيش از خداي لايزال امروز نصيبمان شد !ا
بعد از ظهر دراز كشيدم شايد خواب از يادم برد , امروز , روزي است تلخ ! ا
ديوار شكاف خورد و جبرئيل وارد
اتاق شد , همچي بگي نگي قندي در دلمان آب شد , همه شهرت ايوب اين بود
ستم كشيد و ناز خريد و هيچ نگفت ! ا
.........
با خودم گفتم : اين دستگاه آفرينش امروز دلش به رحم آمد و
در اين قرعه كشي هاي وقت نيم وقت كه خالي از پارتي بازي نيست , اسمم را رد كرد و از ايل و تبار انبيا شدم ! ا
جبرئيل هم كه اينجاست , بايد براي سوگند و اين چيزها آماده بشم
كه قراره وحي الهي را شخصا تحويل گرفته و نبي بشم !ا
چرا كه نه ؟
مگر نه اينكه : ستم كش تر و مظلومترين بندگان خدا به نبوت برگزيده مي شدن ؟
از آن جا كه بخت يارم نيست , داستان از نوع , حكايت دلجويي و رتبه و مقام نيست !ا
.......

دارو دسته ابليس به ما ركبي زدند و سوسه اي زير گوش خالق نجوا نمودند و حالا هم كه ادامه را بخوان ...ا گفتم : ا
چشمم به جمال پاك و مطهرت نوراني خوش آمدي !ا
گفت : ذوق نكن , آمدم حالت را به گونه اي الهي بگيرم تا قدر عافيت نيكو بداني .ا
گفتم : غير از تلخي و سياهي به ما چه داده ايد كه , به تاوانش حال مان را بگيريد ؟
گفت : امروز در بارگاه كبريايي , مراسم استيظاحي برايم بر پا بود كه :
تقصير من است بندگان خدا رويشان را زياد كرده اند و ليچار بار خداوندگار بزرگ مي نمايند
من هم آمدم حالت را بگيرم
تا تو باشي ديگر با ابليس همدستي نكني كه او به ما ركب بزند و مرا سين جين نمايند .
عمري هر جور بيچارگي را تحمل نكردم كه شما از راه نرسيده حكم بازنشستگي مرا معلق كني ؟!
خجالت هم چيز خوبي است , از نسل ننه حوا ما هيچ ورژن آن را نديديم !
گفتم : بعد ميگي : چرا ؟
تا به حال به هر يك كه نازل شدي , فرموديد اقراء , نوبت به من كه رسيد, آسمان طبق معمول تپيد ؟
از قرار همان بهتر و نيكوتر , شما را چند صباحي به گوانتاناما بفرستند تا هوايي تازه كني .
سرت را درد نياورم نازنين , قهوه اي مي همانش كردم تا طعم تلخي را بشناسد
از گلويش پايين نرفته بود , از جايش برخاست و به سمت ديوار رفت .
گفتم : چي شد , باب سليقه نبود ؟
دماغي بالا كشيد و جواب نداد .
گفتم : حضرت جبرئيل تكليف من چي شد ؟
گفت :
من جبرئيل نيستم , گاو مش حسنم , كتاب گم كردم و بايد قبل از كبري كتاب را , زير درخت پيدا كنم و پيش از اينكه چوپان دروغگو در ارش , زير پايمان را خالي كند , برگرديم
بالا و غروب غم انگيز جمعه را با سطلي قهوه تلخ سياه , قورت دهيم .
اين هم از اندكي توقف در فضاي انسان خدايي , جناب جبرئيل دور از چشم خداوند , سيستم قاطي كرد و ارور داد !
اين خالق ,چه توقعاتي كه از انسان ندارد !!
واقعا" كه !!
خوبه درد دل نكردم , گرنه سيل اشكش خانه را با خود ميبرد !
من كه هيچ , فكر كن اگر جبرئيل نباشد , منجي هم نخواهد بود
كه احكام رسالت را ابلاغ كند
اوضاع قمر در عقرب و هر كي هر كي مي شد !

۱۳۸۴ آبان ۱, یکشنبه

هواشناسي




به گزارش هواشناسي باغ سيب
دوشب هواي تهران بد جور غضب كرده و يخ كرده
براي پيشگيري از عواقب ثانوي , لطفا به نكات زير توجه كنيد
اونهايي كه تنها هستند و كسي را ندارند تا در امر گرم كردن ياريشان كنند بيشتر مواظب سلامت خود باشند
........


اگه كسي هست تا بعد از سرماخوردن بهتون برسه و سوپي دهنتون بذاره , مي تونيد
براي قدم زدن حتي بيرون برويد و از اين هوا لذت ببريد , پارك جمشيديه
از همه بيشتر مي چسبه
يك ليوان بزرگ قهوه تلخ را هم مي توان نوش جان كرد تا با هوشياري بيشتر
از محيط و هواي مطبوع لذت ببريد
خدا را چه ديدي شايد يكي ديگه هم در شرايط شما در مسيرتان قرار داشت


...............


اونهايي كه ناز كشي ندارند ، لباس گرم بپوشيد
پنجره ها را ببنديد
به بيرون نگاه نكنيد
اگر لازم بود حتي بخاري يا يه نموره شومينه هم مي تونه كمك مفيدي واقع بشه
يك فنجان گل گاوزبان براي آرامش و خواب راحت تر تا كمتر به سرماي هوا فكر كنيد و كمتر به خود بلرزيد
اخطار
شديدا از نوشيدن قهوه كه اسباب بي خوابي است خود داري نماييد



گس

سلامي گس و دهن جمع كن
مي خوام يك چيزي بگم . ميگي باز داري نق ميزني
ولي من كه چه بگم و چه نگم يكي براي خودش نق برداشت مي كنه

 بذار لااقل خودم راضي باشم كه ناگفته اي ندارم
تا حالا شده براي خودت بري زير سوال ؟
بي ذليل . من دايم با و بي دليل زير سوالم

 خدا رو شكر كه زير هشت نيستم !!ا
گو اينكه زندگي خودش همه رقم شيش و هشت ميزنه

 اما گاهي ميشه با ريتم شيش رقصيد و گاه با هشت متوقف شد
وقتي هميشه بايد از چيزي آويزون بود پس بذار من از خودم آويزون بمونم .به قول شمس:
اگر با تو روم ،  چنان روم كه تو ميروي
اگر با خويش روم
همان روم كه خود ميروم

۱۳۸۴ مهر ۲۹, جمعه

روانشناس


چند شب تا صبح نتونستم بخوابم
امروز آسيمه سر خودم را به دكتر رساندم
خدايي نكرده فكر نكني مشكل رواني دارم
فقط براي پاره اي از مذاكرات
مطب آخرين مد دكتر جون تا دقايقي فكرم و دستگير كرده بود و در چرخ و فلك رنگها مي چرخوند
موزيك ملايم همه جا شنيده ميشد .چند دقيقه ديگه اگر نوبتم نشده بود , همون جا خوابيده بودم
وارد مطب شدم , دكتر با روي باز گفت كه بشينم
گفتم 

- دكتر من از زندگي سيرم
گفت:

- از اول برام بگو چه چيزايي تو رو از ادامه نا اميد كرده ؟:- خيلي چيزها ! اگه بخوام بشمرم تا شب وقت مي خواد
- از اونهايي بگو كه برات بزرگتره
- اوليش اينكه , كمبود عشق دارم
- مي خواي سوپ بپزي يا براي قاب عكس لازمش داري؟
- يعني چي , اگه اينطوري بود كه من غمي نداشتم . مي پريدم سوپر محل و يك بسته پاتري سوپ مي خريدم
- جوري گفتي كمبود داري كه فكر كردم براي كار خاصي بهش احتياج داريا:- خاص تر از عشق هم داريم ؟ با وجود شيرين و فرهاد يا ليلي مجنون شما چطور اينو پرسيدي؟
اگه به عشق فكر نكنم پس به چي ؟
بالاخره بايد كه به يه چيزي فكر كنم يا نه ؟
 از قرار يا بايد به خودت گير بدي يا به ديگران , درست نمي گم ؟:- نه , فقط با خودم مشكل دارم
عشق را , هم براي خواب لازم دارم هم بيداري
با نگاهش از پشت عينك مي خواست بفهمه چقدر اين عشق به سكس مربوطه ؟:- بذار دكتر خودم بگم , چي ميگم شما خودشو خسته نكن
من يا بايد عاشق باشم , يا آدمي غير قابل تحمل
دليلش هم ساده است . از صبح كه چشم باز مي كنم
گفتگوي دروني وحشتناك بالا دارم . يعني بلند بلند با خودم فكر مي كنم
گاهي حتي در خواب
افكار وجودم را مرتعش و ناراحت مي كنه
وقتي عاشقم , به هيچ چيز منفي در اطراف زندگي فكر نمي كنم
يعني همين قدره كه فكر كنم : ا
واقعا دوستم داره ؟
الان كجاست , چه مي كنه ؟
امشب مي بينمش ؟
چرا موبايل زنگ نمي خوره ؟
اما وقت هايي كه عشق ندارم .
چشم كه باز مي كنم از بدهي گرفته تا مريضي
زن نوه عموي زينت خانوم كه ميشه خانوم دايي خانوم برادرم , اسباب وحشت و نگراني من هستند
حتي از سايه خودم هم ترس دارم و از دنيا بيزارم . براي همين مثل همه آدم هاي دنيا روياي عشق را براي ذهنم انتخاب كردم .
بهتر از وحشت و نا اميدي به فرداست؟!ا:- پس تو تعادل هم نداري
چون دنيا رو يا تيره مي بيني يا نوراني . يك روز معمولي برات كافي نيست ؟
- دست خودم نيست
ذهنم دوست داره يه بند حرف بزنه . وقتي عاشقم در رويا ميره و تخيل به خرج ميده كه البته از نوع عاشقونه
وقتي هم كه عاشق نيست
دنيا را جاي تنگ موندن مي دونه و با هر ضرب و زوري كه باشه , سعي مي كنه از زنده بودن منصرفم كنه
در نتيجه دايم اضطراب دارم و نگران هستم كه فردا چي ميشه ؟

- جهل بزرگ بشري ؟!
تو با اين كار فقط در ذهنيات دروغينت زندگي مي كني . يا در گذشته , يا در ترس از آينده ؟!
در محاسبات تو جايي براي لحظه حال نيست ؟زندگي تنها در لحظه اكنون جريان داره . نه از جنس تخيل

به عبارتي : تو فكر نمي كني ! اين فكر كه تو رو مي كنه ؟!








حضرت اجل



هميشه از يه چيزي در وجودش خوشم ميومد و از شخصيتش لذت مي بردم
انقدر كه ديگه از غرور مرورم هم خبري نبود
به قدري برام بزرگ شده بود كه هيچ نيازي به هيچ تعبيري نبود و من آزادانه مي دويدم
كم كم متوجه شدم , يه جورايي داره شبيه همجنساش ميشه
مثلا : شوخي هاي منو به جدي مي گرفت و وارد كلاس ميشد
منم از وقتي فهميدم داستان چيه آفتابم رو از روبومش جمع كردم و گذاشتم رختهاش در آفتاب خودش خشك بشه
از اونجا كه ترك عادت موجب مرض است , گاهي هم عين غرض است
.....
هر بار كه صداش و مي شنيدم باز نيشم باز ميشد و ميزدم دنده دري وري
خوب اصلا تقصير من نبود كه ! خودش فقط از شوخي و جوك خوشش مياد
منم فقط باهاش شوخي كردم
تا اينكه خفت يكي از اين شوخي ها چند روز پيش گرفته شد
اتفاقي متوجه شدم كه اين جناب امروزي روشنفكر فقط حرفهاي خودش را شوخي مي دونه
از قرار تا به حال هر چي مزاح كرده بودم . به حسابم گذاشته بود
...
فقط بخش جذابيتش را و توجهي كه به او داشتم را شوخي انگاشته بود !!!!ا
خدايا اين چه حسابيه كه : ا
اون چيزهايي كه بايد باور كنند و جدي بگيرن , شوخي محسوب ميشه
اما براي شوخي هاي خالي , جدي و وارد عمل ميشن ؟؟؟!!ا
امان از دست ...............ا

۱۳۸۴ مهر ۲۵, دوشنبه

خواستگاري






اول اينو بگم
پسر دايناسوره به دختر دايناسور ميگه :ا
مياي بريم خونه ما ؟
ميگه : نه
ميگه : من بيام خونه شما ؟
دختره ميگه : نه
پسره ميگه :ا
خوب آخه همين كارهارو كرديد نسلمون منقرض شد ديگه ؟؟
........
در بارگاه پدر خداوندگار ما , امشب مراسم دختر بروني بر پا بود
عجب كارهايي مي كنن اين خدايان ؟؟!!
دختر اين‌همه سال بزرگ كردن ميشينن تصميم مي گيرن بدن به يه سيبيل داري ببره ؟؟
بعد هم يه نرخ براش تعيين مي كنند كه اگه معامله بهم خورد

دختر خيلي ضرر نكنه !!ا
يعني هم روحش زخمهاش خوب ميشه 

جبران چيزهايي كه از دست داده ميشه
باورهاي از هم شكسته ترميم ميشه و
هزار و يك كاري كه با اين پول بايد انجام بشه
خوب چرا ؟؟

۱۳۸۴ مهر ۲۳, شنبه

چي ميشد ؟؟




سلامي به خنكي طعم نعنا
نعناء چون حس مي كنم پاييز اومده و من هنوز تنهام و منتظر سرما .
فكر كن اگر يك شونه پر از مهربوني داشتي كه سرتو روش ميذاشتي و به چيزي هم فكر نمي كردي !!!ا
يا مثلا در حياط برف مياد و تو كنار شومينه نشستي با يك فنجان قهوه داغ چه حالي داشت !!
چرا داشت حتي تنهاش . فكر كن كه اگر همون برف بياد و تو بيرون زير برف مونده باشي چي ميشه ؟؟!!ا
....
يا حتي ميشه از تجسم خلاق هم استفاده كرد و باور داشت يكي همين الان پشت در و منتظره تو بري و در رابراش باز كني و تو اولين چيزي كه مي بيني شوق ديدار تواست
هر بار رد پايي روي برفها در جهت خونه مي بينم دلم تاپ و توپ ميزنه كه غلط نكنم : ديگه ايندفعه اومد!
اين صداي پاي خودش , از سنگيني قدم هاش كه با ديگران فرق داره معلومه كه صداي پاي آشناست .
من با روياها زندگي مي كنم شايد اينهم راه فراري باشه براي نداشته هام ؟
اما باز فكر كن : چي ميشد اگر ميشد با صداي بلند آرزو كني و زود هم بگيري ؟
بعد به راحتي آدم ها چهل تيكه ميشدن . چون ممكن بود يك نفر را ده نفر آرزو كنند!

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...