۱۳۸۴ مهر ۲۹, جمعه

حضرت اجل



هميشه از يه چيزي در وجودش خوشم ميومد و از شخصيتش لذت مي بردم
انقدر كه ديگه از غرور مرورم هم خبري نبود
به قدري برام بزرگ شده بود كه هيچ نيازي به هيچ تعبيري نبود و من آزادانه مي دويدم
كم كم متوجه شدم , يه جورايي داره شبيه همجنساش ميشه
مثلا : شوخي هاي منو به جدي مي گرفت و وارد كلاس ميشد
منم از وقتي فهميدم داستان چيه آفتابم رو از روبومش جمع كردم و گذاشتم رختهاش در آفتاب خودش خشك بشه
از اونجا كه ترك عادت موجب مرض است , گاهي هم عين غرض است
.....
هر بار كه صداش و مي شنيدم باز نيشم باز ميشد و ميزدم دنده دري وري
خوب اصلا تقصير من نبود كه ! خودش فقط از شوخي و جوك خوشش مياد
منم فقط باهاش شوخي كردم
تا اينكه خفت يكي از اين شوخي ها چند روز پيش گرفته شد
اتفاقي متوجه شدم كه اين جناب امروزي روشنفكر فقط حرفهاي خودش را شوخي مي دونه
از قرار تا به حال هر چي مزاح كرده بودم . به حسابم گذاشته بود
...
فقط بخش جذابيتش را و توجهي كه به او داشتم را شوخي انگاشته بود !!!!ا
خدايا اين چه حسابيه كه : ا
اون چيزهايي كه بايد باور كنند و جدي بگيرن , شوخي محسوب ميشه
اما براي شوخي هاي خالي , جدي و وارد عمل ميشن ؟؟؟!!ا
امان از دست ...............ا

۲ نظر:

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...