۱۳۸۴ آبان ۳, سه‌شنبه

من و جبرئيل



سلامي هنوز تلخ
جاي شكرش باقي است , اينجا مي شود گفتني هاي ناگفته را گفت , حتي اگر جوابي نيابي .
همين كه گفته ميشه از حجم فشارهاي دروني كاسته مي شود !ا
دست اين خالق اينترنت درد نكنه كه رحمتش بيش از خداي لايزال امروز نصيبمان شد !ا
بعد از ظهر دراز كشيدم شايد خواب از يادم برد , امروز , روزي است تلخ ! ا
ديوار شكاف خورد و جبرئيل وارد
اتاق شد , همچي بگي نگي قندي در دلمان آب شد , همه شهرت ايوب اين بود
ستم كشيد و ناز خريد و هيچ نگفت ! ا
.........
با خودم گفتم : اين دستگاه آفرينش امروز دلش به رحم آمد و
در اين قرعه كشي هاي وقت نيم وقت كه خالي از پارتي بازي نيست , اسمم را رد كرد و از ايل و تبار انبيا شدم ! ا
جبرئيل هم كه اينجاست , بايد براي سوگند و اين چيزها آماده بشم
كه قراره وحي الهي را شخصا تحويل گرفته و نبي بشم !ا
چرا كه نه ؟
مگر نه اينكه : ستم كش تر و مظلومترين بندگان خدا به نبوت برگزيده مي شدن ؟
از آن جا كه بخت يارم نيست , داستان از نوع , حكايت دلجويي و رتبه و مقام نيست !ا
.......

دارو دسته ابليس به ما ركبي زدند و سوسه اي زير گوش خالق نجوا نمودند و حالا هم كه ادامه را بخوان ...ا گفتم : ا
چشمم به جمال پاك و مطهرت نوراني خوش آمدي !ا
گفت : ذوق نكن , آمدم حالت را به گونه اي الهي بگيرم تا قدر عافيت نيكو بداني .ا
گفتم : غير از تلخي و سياهي به ما چه داده ايد كه , به تاوانش حال مان را بگيريد ؟
گفت : امروز در بارگاه كبريايي , مراسم استيظاحي برايم بر پا بود كه :
تقصير من است بندگان خدا رويشان را زياد كرده اند و ليچار بار خداوندگار بزرگ مي نمايند
من هم آمدم حالت را بگيرم
تا تو باشي ديگر با ابليس همدستي نكني كه او به ما ركب بزند و مرا سين جين نمايند .
عمري هر جور بيچارگي را تحمل نكردم كه شما از راه نرسيده حكم بازنشستگي مرا معلق كني ؟!
خجالت هم چيز خوبي است , از نسل ننه حوا ما هيچ ورژن آن را نديديم !
گفتم : بعد ميگي : چرا ؟
تا به حال به هر يك كه نازل شدي , فرموديد اقراء , نوبت به من كه رسيد, آسمان طبق معمول تپيد ؟
از قرار همان بهتر و نيكوتر , شما را چند صباحي به گوانتاناما بفرستند تا هوايي تازه كني .
سرت را درد نياورم نازنين , قهوه اي مي همانش كردم تا طعم تلخي را بشناسد
از گلويش پايين نرفته بود , از جايش برخاست و به سمت ديوار رفت .
گفتم : چي شد , باب سليقه نبود ؟
دماغي بالا كشيد و جواب نداد .
گفتم : حضرت جبرئيل تكليف من چي شد ؟
گفت :
من جبرئيل نيستم , گاو مش حسنم , كتاب گم كردم و بايد قبل از كبري كتاب را , زير درخت پيدا كنم و پيش از اينكه چوپان دروغگو در ارش , زير پايمان را خالي كند , برگرديم
بالا و غروب غم انگيز جمعه را با سطلي قهوه تلخ سياه , قورت دهيم .
اين هم از اندكي توقف در فضاي انسان خدايي , جناب جبرئيل دور از چشم خداوند , سيستم قاطي كرد و ارور داد !
اين خالق ,چه توقعاتي كه از انسان ندارد !!
واقعا" كه !!
خوبه درد دل نكردم , گرنه سيل اشكش خانه را با خود ميبرد !
من كه هيچ , فكر كن اگر جبرئيل نباشد , منجي هم نخواهد بود
كه احكام رسالت را ابلاغ كند
اوضاع قمر در عقرب و هر كي هر كي مي شد !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...