۱۳۸۵ اردیبهشت ۸, جمعه

حقه‌های مردانه



گريه مي كرد مثل بارون بهار وقتي داستان را گفت
گفتم :اين آدم كه اينطور حوا براش غش مي كرد الحق كه نمونه هاي جالبي از خودش جا گذاشت !ا
پسران آدم در عصر دوهزار كه ديگه نوبر هر چي آدمند ! باور كن! الان ميگم چرا
چند تا پسر مي شناسي كه از شدت كلاس بالا روز اول نمي دونسته با كدوم ماشينش از كدوم خونه اش بياد ديدن تو و بعد از سه هفته از آشنايي با تو ورشكسته نشد ؟
چندتا مي‌شناسي اول داستان ازت پول دستي نخواسته ؟
چندتا مي‌شناسي همزمان با تو به چندتا ديگه نگه : عزيزم دوستت دارم ؟
چندتا از اونها هفته ي دوم يا سرطان داشتند و يا ام _ اس يا يك مرض خطرناكه ديگه ؟
لاكردارها زير بيست اكثرا سرطان خوني كليه يا يه چي تو همين مايه ها دارند كه تو رو وادار به ترحم و دلسوزي مي كنه . رخت تنگي
بر پيكر ترحم !ا
قرار يا جلسات جعلي و ابتذال پنهاني كه در دفترچه هاي اونها ديده ميشه و به راحتي تو رو مطمئن مي كنند كه : دوستت دارند و حواي احمق كه باور مي كنه
عده‌اي هم كه قربونشون برم , بعد از يكسال تازه مي فهمي , طرف زن داره ! يا دارن جدا ميشن
يا خانم رفته فرنگ و قراره جدا بشن . يا هزارتا چاخان ديگه كه سر هم مي كنن
چندتا رو مي شناسي بعد از چند بار سكس بازم مايل به ديدن تو بود ؟

۱۳۸۵ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

سن يا زندگي ؟


نزديك پنجاه ساله كه اگه اسمش رو بيارم حتما خيلي ها او را مي شناسند
مثل من كه قبل تر هم مي شناختم ! تمام رفتار و حركات يك خانم واقعي را به همراه مقدار متنابهي كرشمه داشت
شايد خيلي برازنده اش نبود اما چيزهايي مي گفت كه فهميدم
انسان ها هميشه به سن شان فكر نمي كنند و در واقع سن مفهومي كاربردي براي مدت اقامت ما روي زمين است
نمي تونست احساسات اين سن رو داشته باشه ولي اينچنين ظريف دلبري كنه كه من نه تنها مشمئز نشدم بلكه مطمئن بودم حركاتش ظرافت زنونه ي خاص و زيبايي هنوز داره
با شهامت گفت : زماني به سنم فكر مي كنم كه نگاهم به آينه مي افته ولي هنوز احساس پيري نمي كنم مگر زماني كه به انتظارات اطرافيان از نحوه ي رفتار و زندگيم فكر مي كنم , مي ترسم از اينكه همه با تمام اصرار سعي دارند به من حالي كنند پير شدم ! واقعا فكر نمي كني اين خيلي شخصي و اختياري است ؟!ا
چرا ما به خودمون كه هميشه در حال سه كردنيم حق مي ديم مردم رو قضاوت كنيم و حق آزادنه انساني را براي تجربه ي زندگي ناديده مي گيريم ؟
روح سن نداره و ما هميشه فكر مي كنيم هماني هستيم كه بوديم ولي شناسنامه اين را تائيد نمي كنه , مهم اينه كه نيازي در انسان وجود داشته باشه , براي او ايجاد حق نمي كنه ؟

به اين ميگن شانس


سلامي دخترانه
وقتي دختر بچه بودم , دوست داشتم سر از كار دنيا در بيارم و جهان رومكاشفه كنم . اما اين قوانين خانوادگي به قدري محكم و غير قابل سر پيچي بود كه ناچار كودن شدم تا بزرگتر كه شدم فهميدم كليد جديد براي رهايي از نكن , نگو , نپرس . ازدواج است.ا
دخترهاي همسايه , همين طور دخترهاي فاميل و شمسي خانم جون اينا كه مثل ميمون هم بودن تند و تند ازدواج مي كردند و من از صف جا مونده بودم .ا
ديگه كسي , كار به اين نداشت , سريال اوشين كي تموم ميشه يا ,كي اجازه داري به بعد از تهيه مواد لازم تونستم به جرگه ي آزادگان بپيوندم ! ا
ديكه كسي كاري نداشت با سينما رفتن من البته هنوز اون روي آقاي شوهر مونده و رو نشده بود
ديگه مجوز رسمي داشتم با افتخار سيگار رو مثل آدم بزرگها در جمع بين انگشتام بگيرم ! فكر كن آزادي رو مي داديم كه به خاطر چهارتا اسباب شيكي قاطي آدمها بشيم !ا
همه اش تقصير اين خانم والده بود , چشم باز كرده نكرده توي گوشمون خوند :ا
الهي عروس بشي مادر ! فكر كن , وقتي تو نمي دوني عروس چيه ياد مي گيري بزرگترين افتخار زندگيه !ا

همين آقاي شوهري كه مي تونه صادقانه در آن واحد چند نفر رو, واقعا دوست داشته باشه , باور كن اين خيلي مهمه !!!دست كم نگير . ا
زن ها نمي تونن , اما به وقت لزوم مي تونن گُرداني مرد رو به وعده دل خوش كنند كه البته طبق معمول , گندش در مياد خلاصه خواستيم ابرو برداريم , چشم درآورديم !ا

۱۳۸۵ اردیبهشت ۱, جمعه

غر



گوشي رو كه برداشتم اولين چيز كه شنيدم مف دماغش بود كه كشيد بالا ! 
نيازي به پرسش نبود چون مثل بمب ديجيتالي خودش در قدم دوم ماجرا را تعريف كرد
از تعجب شاخ درآوردم ولي شوخي به اين بي‌مزگي هم ممكن نبود ! بعد از پنج دقيقه هم اين‌جا بود
به زمين و زمان فحش مي داد
به دوره كودكي كه نفهميده بود چي شد و بلوغي كه در تب جنگ سوخت و نارس ماند !

اما اون تنها نبود اين درد خيلي از بچه هاي اون دوره بود و شد
هر كسي يه كاري كرده اما اون اينك در عين ناباوري منتظر مرگ نشسته بود ! من كه خيلي به اين دكترهاي كاسب كار اعتمادي ندارم ولي كي مي تونست اين رو حاليش كنه ؟
وسط ننه من غريبم خفتش رو گرفتم و گفتم
تو تا حالاشم كه كاري نكردي , چه فرقي مي كنه چقدر ديگه اين همه نكبت رو ادامه دادن ؟
تو هر چي ميگي جز بدبختي هيچي نبود .

ديگه چرا براش گريه مي كني ؟ 
اگه مي تونستي كاري بكني يك هفته هم كافي بود . 
وقتي نتونستي يعني نمي توني ديگه، چرا شلوغش كردي ؟
فقط اسم مرگ بد در رفته در حاليكه اين زندگي است كه ما در آن رنج رفتن ها را آموختيم
مرگ حدوث آخر بود كه هر كس يكبار بيشتر تجربه نخواهد کرد.







۱۳۸۵ فروردین ۳۰, چهارشنبه

هم‌كلاسي سلام




اين بار سلام به همه ي دختران دبيرستان مرجان، خيابان كاخ كه يك‌وقتي براي خودش برو بيايي داشت
سلام به هيجانات دخترونه وقت زنگ تعطيل
سلام به همه‌ي ريز خنده‌هاي ته كلاس

وقت درس تاريخ
ماتيك هاي هول هولي دور از چشم خانم مامقاني مديره مقتدر
راستي،  سلام خانم مامقاني ! ا
كه از بركت فاميلي پدري نذاشتي يك آب خوش از گلوم راحت بره پايين و

سلام به همه‌ي شيطنت‌هاي يواشكي كه دور از چشم ايشان و حضرت ابوي انجام داديم
سلام به همه پسرايي كه به انگيزه‌ي تعطيلي مدرسه 

به آب و آتيش مي‌زدن که سر وقت دم در باشند
 از، بچه‌ي ژنرال آجودان شاه با ماشين آخرين مدل  تا اكبر پسر مش حسن،‌ باباي مدرسه ! 
بسته به ذائقه
ياد، همگي به خیر
ياد برگاي سبز درختاي خيابان كاخ كه سبزي‌شون سبز بود و 

عطرشان قديمي
  چه روياها که  زيرشون ساختيم و به يكي‌ش هم عمل نشد
سلام به پسرهاي هشترودي دهه پنجاه و چند يا البرز
سلام به ابراهيم قاسم زاده،  دبير ادبيات كه دختران مرجان براش  ضعف مي‌كردن
سلام به همه آهنگ‌هاي داريوشي كه

زير پله‌هاي سلف‌سرویس،  گوش مي كرديم و گند نمره‌ها رو درآورديم
سلام به همه باوري كه ديگه در
م نيست
يا به سوار اسب‌سفيدي كه ديگه در راهم نيست
سلام به همه‌ي روزهاي شيريني كه دعا مي‌كرديم:

زودتر تموم بشه كه زودتر بزرگ بشيم
و بعد سلام
به نگاه مایوسی که در آینه، برابرمه

۱۳۸۵ فروردین ۲۴, پنجشنبه

همسايه





چي ميشد ؟
راستي اول سلام
حالا
چي ميشد اگه , اوني ما رو دوست داشت, كه ما هم مي خواهیم؟
يا مثلا
چي ميشد اگر ما هم اوني رو مي خواستيم كه اون هم ما رو مي خواد ؟
نه بذار اين جوري بگم
چي ميشد اوني كه ما مي خواهيم هم ,ما را مي خواست ؟
يا نه

يكي رو دوست داشتيم كه اونهم قبل تر از اينكه مجبور بشيم يه جوري حاليش كنيم , خودش حاليش شده باشه ؟
نمي دونم , اصلا چي ميشد اگر ميشد همگي يه مثقال ظرفيت داشتيم و با شنيدن , دوستت دارم يابو برمون نمي داشت تا براي طرف بريم توي افه و كلاس و اينا ؟
اگه بگي ميره
اگه نگي هم ميره
چون اون از كجا بايد بدونه كه ما هم آره ؟
ولي اگه بگي كه تو آره و اون مثل مجسمه نگاهت كنه و هيچي نگه , يا بگه من اصلا مي خوام سر به تنت نباشه ؟

ولي شايدم اينو نگه و به جاش , برات قلبش و باز كنه تا با هم پرواز كنيد ؟
راستش همه اش دارم فكر مي كنم كه , اينهاکه عاشق ميشن چطور به هم اينو نشون ميدن كه
نه تو ذوقشون بخوره , نه غروره له بشه , هم طرف بدونه ؟
هم اونهم بتونه مثل تو با خودش صادق باشه و به تو, از احساسش به همون سادگي تو حرف بزنه
...
چرا كه نه ؟احمقانه است؟
اگه كسي انقدر خوب باشه كه من بتونم دل بهش ببندم
چرا نبايد بهش بگم كه : من ديدم خوبي و همه اوصافي كه در تو وجود داره و من به اون ها احتياج دارم
خب اگه انقدر خوبه بايد تا تهش خوب بمونه ديگه ؟
اگر هم نبود همون بهتر كه از ذهن تو بره , راست كارش
يك هفته خماري و بعد خود ذهن يك سوژه جديد برات پيدا مي كنه تا باز به رويا بري
..
فكر كن اين همسايه ما دو ماه داره روي پروژه من كار مي كنه
من هم فقط خدا خدا مي كنم كه تنها توي خيابون گيرم نياره كه مجبور ميشم با كمال شرمندگی
حالشو بگيرم
اما تا وقتي سكوت كرده
من دلم خوشه , يكي هست كه اومدن و رفتنم و مي شمره
پشت پرده سايه آمد و رفتم و چوب خط ميزنه
مواظبه تا كاور ماشينم رو بادنبره
و ........................
كاش جاي اين يكي بود كه من هم بخوامش!!!! بازم حيف شد ها

۱۳۸۵ فروردین ۲۳, چهارشنبه

چگالي عشق





سلامي به طعم گلابي

سالها پيش به فرمان پدر خداوندگار در بارگاه الهي ثبت و ايجاد هر گونه عشق و عاشقي ممنوع شد , طبق تعرفه هاي بارگاه و با كسب مجوز رسمي از وزارت ارشاد , گاهي اجازه اي محرمانه صادر شد .ا
از ساليان دور كه ,مجوزم باطل شد و مردود شمرده شدم خيلي گذشته !ا
::::::::::::::::
مادر ايزد بانو يمان هم در , عاشقي ما را تخته كرده و پنبه اش را از گوشمان خارج .ا
من هم مثل بچه آدم پذيرفتم كه عشق براي من يكي بي فايده است و بايد به وظايف مهمتري برسم . حال شرح اين وظايف خود داستاني است كه شايد بتوان با اوراقش قيفي ساخت و تخمه ژاپني در آن ريخت و در كنارش فيلمي ديد , بهتر از وظايف من ! ا
::::::::::::::
به هر شكل و حال كه بود به توصيه خاله جان ونوس , تصميم بر اين شد كه نهاني رد پاي عشقي را پي گير شوم .ا
از اولي به آخري هر چه بود عيبي داشت . يا كچل بود و من دوست نداشتم , يا بيسواد .... بشمرم به تعداد مردهاي واجد شرايط معايبي وجود خواهد داشت كه كل پرونده عشق را به حال تعليق و من روز به روز افسرده تر شدم . ا

بارگاهي در همسايگي مان وجود دارد متعلق به عمو جان هركول است و اخيرا پسراني مه پيكر و سيمين روي به آنجا رفت و آمد مي كنند . مدتي از پشت پنجره زاغشان را چوب زديم و موضوع كسل كننده از آب در آمد . ا
ديشب به اين نتيجه رسيدم كه :ا
.......
آنقدر برايم عشق هاي آرماني ترسيم كردند , به كل معنا و شكل عشق از يادمان رفت و توان عاشق شدن از كف بداديم !ا
حالا من ماندم و هزار و يك شكل ديده و به نتيجه نرسيده باطل و كهنه كه به جايش ذره اي نان ندهند چه به جان دهند !!!ا
عشق ديروز راه امروز را بسته و من در گذشته به جا مانده و اين را نمي بينم . چه غم انگيز است كه روز و شب را به انتها بسر بري بي اميد و عشقي كه تو را صبح زودتر از بستر جدا و نيروي قدم هايت باشد براي باقي روز .ا
حتي شنيدن موزيك را با يادي در دل بيشتر دوست دارم يا نگاه كردن به يك فيلم يا خريد از بازار .ا
عجب معجزي است اين لاكردار , كه چگالي آن را با هيچ ضريب و مقياسي نتوان شمردن .ا
بعد از چگالي انفجار بمب اتمي بزرگترين چگالي , چگالي عشق است .ا
خدوندگار بارگاه هاي بالاتر مرا هر چه زودتر به حدوث عشق در چرخه گرانش زندگيم برسان و چگالي عشق را از لحظات سرد و شبانه سياره ام دريغ مدار !!!!ا

۱۳۸۵ فروردین ۱۶, چهارشنبه

ايزد بانوان




خداي خدايان زئوس روزي با بانويي باكره در قله اي از كوه‌هاي غرق در مه باستاني , آميزش كرد و نتيجه اين قداست خدايي 
مخفيانه 
فرزند سم داري بود كه در شش روز 
ده ساله شد و از جاودانان بود
بانوي باكره اي روح خدا را حامله شد و كليساي ارتدوكس او را بعد از پسرش خداي دوم خواند.بانوي باكره اي ديگر بعداز سه هزار سال از آب رودخانه سند نوشيد و سوشيانت را زاييد تا جهان نجات يابد
از آنجا كه ,هيچ كليسا و كعبه اي مرا به رسميت نشناخته و در هيچ هزاره ‌اي به انتظارم سرودی نسرودن و تقدسم در پس  شب‌هاي هزار و يكشب به زير سوال رفت
شدم ایزد بانویی‌ كه نه باكره بود ،
نه مادر بود و نه نبود، همسر نبود ،
 دختر هيچ مادر باكره‌اي نبود و دختر باكر زايي هم نزاييد ، من بودم
شكر اهورمزدا را كه بالاخره يه جايي ، من بودمتصميم گرفتم عشق را باردار شوم و گند قداستم درآمد. بر گيسوان عروسكيم، گلي كاشتم و به جستجوي رود مقدسی براه افتادم شنيدي؟
لب چشمه برم آبش رو آب حوضي همين ديروز كشيده ؟ همين، لاكردار، هر چه کوه و دشت و دمن بود زیر پا گذاشتم اما از برکت وجود این تکنو آلرژی یک رود پاک نیافتم. چه به رود مقدس 

ديگه نگيد , چرا خدايان پيامبر نمي‌فرستندرودهاي مقدس تمام شد! زمانهء خود زايي است

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...