۱۳۸۵ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

به اين ميگن شانس


سلامي دخترانه
وقتي دختر بچه بودم , دوست داشتم سر از كار دنيا در بيارم و جهان رومكاشفه كنم . اما اين قوانين خانوادگي به قدري محكم و غير قابل سر پيچي بود كه ناچار كودن شدم تا بزرگتر كه شدم فهميدم كليد جديد براي رهايي از نكن , نگو , نپرس . ازدواج است.ا
دخترهاي همسايه , همين طور دخترهاي فاميل و شمسي خانم جون اينا كه مثل ميمون هم بودن تند و تند ازدواج مي كردند و من از صف جا مونده بودم .ا
ديگه كسي , كار به اين نداشت , سريال اوشين كي تموم ميشه يا ,كي اجازه داري به بعد از تهيه مواد لازم تونستم به جرگه ي آزادگان بپيوندم ! ا
ديكه كسي كاري نداشت با سينما رفتن من البته هنوز اون روي آقاي شوهر مونده و رو نشده بود
ديگه مجوز رسمي داشتم با افتخار سيگار رو مثل آدم بزرگها در جمع بين انگشتام بگيرم ! فكر كن آزادي رو مي داديم كه به خاطر چهارتا اسباب شيكي قاطي آدمها بشيم !ا
همه اش تقصير اين خانم والده بود , چشم باز كرده نكرده توي گوشمون خوند :ا
الهي عروس بشي مادر ! فكر كن , وقتي تو نمي دوني عروس چيه ياد مي گيري بزرگترين افتخار زندگيه !ا

همين آقاي شوهري كه مي تونه صادقانه در آن واحد چند نفر رو, واقعا دوست داشته باشه , باور كن اين خيلي مهمه !!!دست كم نگير . ا
زن ها نمي تونن , اما به وقت لزوم مي تونن گُرداني مرد رو به وعده دل خوش كنند كه البته طبق معمول , گندش در مياد خلاصه خواستيم ابرو برداريم , چشم درآورديم !ا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...