۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

خاموشی




از عصر اسماعیل و ابراهیم و حتا ایوب اینجا می‌نویسم و دلم خیلی چیزا می‌خواد
که خب بیخود کرده که بخواد و معمولا هم به جایی از دنیا بر نخورده
اما دیدی؟
کافیه یه سوتی بدیم و یادی از قدیما و یه سه‌ای درش باشه
به سیم ثانیه اجابت می‌شه

کدوم پست بود که یادوارة خاموشی‌های بچگی را گرامی داشتم؟
فکر کنم همین زیر میرا باشه. به هفته نکشیده
دیشب داشتم کار می‌کردم که
یهو برق رفت
درست ساعت 11:45 دقیقه شب
مام عین بچه آدم بدو بدو برق‌ها رو کشیدیم که یه بلایی مکملش نیاد
حالا تا فردا از انواع مختلف حالات مهرآسا، مهر آفرین، مهر انگیز....... هم بنویسیم
کسی در کائنات صدای ما رو نمی‌شنوه
راستی سلام
صبحت بخیر هم محلی
برق شما دیشب نرفت؟
روزت سرشار از شادی و اینا

واکنش نشون بدم؟



همین‌که می‌دونم یه تعدادی آدم به این‌جا می‌آن و بهم گوش می‌دن
باعث بشه کمتر حرفی روی زبونم قلمبه بمونه. حالا تو فکر کن این‌جا هم ازم بگیرن چی می‌مونه از من؟
فکر کردی داستان چیه؟
داستان این‌که ما این‌همه دوست داریم بشنویم و شنیده بشیم
حالا نه که تو فکر کنی حرف‌های گنده، گنده‌ای هم داریم ها
نه
ما یه من داریم به وسعت همه هستی با راه شیری و سیارة زمینش و ..... الی آخر
همه از بیگ بنگ تا پایانی که هرگز تصور نمی‌شه از من شروع و تموم می‌شه
بعد می‌خواهیم با این منی که با عبور هر روز از این سال‌ها متورم و متورم‌تر هم می‌شه ، تنها نمونیم؟
من‌که آه. ببین
چشمم چهارتا اگه تا همة زندگی های بعدی، اگر باشه
زندگی، فعلی، اگر کش بیاد
و یا جهان‌های موازی و اینا بگم چرا تنهام؟
خب راست می‌گه عزیزم.
به من می‌گن:
تو بداخلاقی.
واکنش نشون بدم؟
خب پیداست که راست می‌گن و بداخلاقم.
اگه بخندم و به روی خودم نیارم هم خب نمی‌شه که.
کی جرئت کرده به من بگه که من بد اخلاقم؟ ..........ها؟......... کو؟
فکر کردی همین‌طوری الکی پلکیه؟
برای این شخصیت مهمی که هستم کلی زحمت کشیدم و دیگه دقیقة نودی هم حاضر نیستم حتا یک صفرش رو عوض کنم
حالا تو تا فردا برو بگو من بداخلاقم.
فکر کردی چیزیم می‌شه؟
هیچ‌وقت به هیچ آدمی اجازه ندادم بهم بگه بالای چشمت ابرو است. در عوضش در آرامشم
حالا نه چون تنها موندم
حالا ........


نسترن آبشار طلاهای امسال



ماشاءالله یادت نره
اینم نسترن آبشار طلاهای امسال بالکنی گندم خانوم
خانوم، خانوما

گو این‌که این فنک‌شویی بازی همه ماه جون ما رو مچاله می‌کنه تا یه جونی تازه بده
نمی‌دونم چرا باز خونه تکونی ، خونه تکونی‌ست
اینا رو گفتم یعنی، خیلی خسته‌ام و از جایی که پارسی شکر است و قند عسل است پیشینیان فرمودند
ناز کش داری ناز کن. نه داری؟
دست و پات رو دوست داشتی رو به قبله دراز کن
البته میزم به سمت غرب و ارتباطی در اکنون با قبله ندارم
ولی به هر حال قدیمی‌ها یه چی می‌دونستن یا نه؟
بذار نقش رو این‌جا بزنم، دلم یه‌نموره خنک بشه
آها
می‌خواستم اینو بگم: وقتی خونه تمیز می‌شه و بوی مراسم می‌گیره
آدم دلش مراسم هم می‌خواد
نمی‌خواد؟
از جایی که اهل شلوغ بازی و مهمونی و اینام نیستم، مراسم معنی محدود خودش رو می‌گیره که
نصفی از شما الان فهمیدید چی دارم می‌گم
همون ............ چی چی چی چی حافظا و اینا و ......................
می‌بینی خونه تمیز می‌کنی که بری از خستگی به سمت مرگ
دلت هوای میدون تجریش و باقالی و کوه و و مراسم و شمع کو گلاب کو
یادته؟ یادش بخیر. یکی از شیرین‌ترین ترانه‌های خاطرات خودکی‌م بود
شمع کو گلاب کو
اون تنگ شراب کو؟
گل کو؟



تریپ، نظافت



یادش بخیر قدیما، چه حالی داشت هر چیش
مثلا نشسته بودی یهو برق پر قدرت می‌شد و نور چند برابر و نصف چیزا می‌سوخت
و به سلامتی برق می‌رفت و نکبتی همین‌طوری هم برمی‌گشت
یعنی تا می‌رفت اهل بیت بدو بدو چیزارو از برق در می‌آوردن که وقتی تشریفش برگشت باقی نسوزه
یه چی مثل امروز من
صبح بیدار شدم نمی‌دونم انرژی از کجا زده بود بیرون که به خودم اومد تا ظهر
تمام شیشه‌های جنوبی و پرده‌هاش شسته و نصب بود
وقتی صحنه رو از دور دیدم یهو برقم رفت
تازه فهمیدم وای، من چقدر خسته‌ام
این ذهن مارمولک اگه بذاره من برای خودم زندگی کنم
تا الان چه بسا کل خونه تموم شده بود
اوه راستی
ماشینم امروز قولنامه کردم.
دیدی هنوز جدی‌ام و فقط این‌جا گیر افتادم
همین‌که وقتی نیستم نگران این نباشم که گوشة خیابون افتاده خودش نوعی آزادی‌ست
سوار که نمی‌شم، فقط بیخود اسباب دل‌شوره دارم
ولی هنوزم حالم بهتر نشده و هم‌چنان منتظرم برم
دلم خیلی خیلی بد جور از همه پشت سرم شکسته و حس بیزاری نمی‌ذاره ادامه بدم


۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

ماشاءلله یادت نره




یه وقتایی
تو بی‌خبری
ولی همه چیز همون مسیری را در پیش داره که تو دوست داری
در نتیجه از هیچ سو هم صدایی نمی‌آد
و تو یهو از خواب می‌پری که نکنه
.....؟؟؟
زیر لحاف کرباسی
چمی‌دونه کسی، چه می‌کنه کسی؟
وارد ورطة توهم می‌شی و ساخت تصاویری تا جای ممکن عذاب آور و ...............................

خلاصه که بالاخره فرافکنی اون افکار و عده‌ای خفته را بیدار کردن
یعنی با چوب مسیری را که با سختی و زحمت هموار کردی
با دو حرکت به‌جا یا نا بجا از ریتم دلخواهت خارج می‌کنی






توپ می‌افته زمین دشمن
چه خوبه وقتایی که اصلا چیزی نیست که بخواهیم بدونیم
یا براش بترسیم یا این‌که چمی‌دونم

همونا که وقتی نیست و نداریم
حال‌مون گرفته‌ است که چرا یکی نیست ر به ر حال‌مون رو بگیره؟
بذاریم آب آهسته و روان به اعماق جاری بشه؟

بالکنی امساله رو ببین
ماشاءلله یادت نره


پامچال



حول قوة الهی نمی‌شه از زیر بار زندگی موجوداتی در برم
که اینجا دور خودم چیدم
و از بودشون لذت می‌برم
خلاصه که اندکی باغبونی ترمیمم کرد و تونستم کمی اکسیژن استنشاق و
بازبیاد بیارم که هستم
این از همه امراض انسانی بدتره
همة علائم حیاتی گواهی می‌کنند تو هستی ولی خودت این بودن را باور نداری
قلبت یه جوری نمی‌زنه که بفهمی هستی
چشمت دیگه حتا نمی‌خواد به انتظار کسی پشت پنجره تخم بذاره
و دستت نمی‌ره میون موهای بلندت تا یه‌جا گیر کنه
با آینه ترک نراوده‌ای و تاپیدن قلبت رو نمی‌شنوی چون برای چیزی به هیجان نمی‌آد به جز
عطر گل‌های نم خورده در خاک
نه در گلدان
بوی خیس چمن
بعد می‌تونی باورکنی
موجودی نباتی شدی

۱۳۸۸ اسفند ۲۰, پنجشنبه

صبح جمعه با هیچکی




تقویم می‌گه امروز جمعه است
خب به من چه؟
تقویم خیلی چیزها می‌گه که بنا نیست به من مربوط باشه
از جمله گفته‌های تقویم این‌که، چند روز دیگه عید و
بازم به من چه
اصلا کی گفته این تاریخ ها یعنی خاص؟
به من که بی‌بی‌جهان گفت.
حالا گیریم که هزار سال پیش عیدها عید بوده و جمعه‌ها جمعه
اونا آدم‌های اون زمان بودند که هر روز برای خودش حرمتی داشت و انسان ، آدم بود
احترام بلد بودیم. دل داشتیم، نفس می‌کشیدیم و شمعدانی ها کم از من و تو نبودند حتا لاله عباسی
کوچه‌ها خلوت بود و کسی به کسی طعنه نمی‌زد
نگاه ها پر از شرم و حیا زمین را وجب می‌زد و ما جلوی بزرگتر پا دراز نمی‌کردیم
مادر مادر بود و پایة مهر ورزی و ما خشم و کینه و مال دنیا نمی‌شناختیم
مادر مهر می‌پخت و بر سفره می‌نشاند
حالا مادر از کینه برایت طناب دار می‌بافد
پدر پسر را به دادسرا می‌رساند
برادر خون خواهر می‌مکد
و اولاد آرزوی رسیدن هر چه زودتر به ارث
خب این زندگی یعنی برزخ می‌خواد جمعه باشه
می‌خواد شنبه
دیگه فرقی نداره چه روزیه فقط باید جونت را برداری بری
هر جا که ناشناس تر بهتر
خب
در تقویم من جمعه هم باطل شد و دیگه نمی‌دونم چی مونده برای ابطال
جز سجلد احوال خودم
چیه ناراحت شدی؟
می‌دونم شما هم
اینجا به خواب خوش قصه‌های مجازی بی‌بی رفتید
بلند شو کاسه و کوزة مهر و صداقت را جمع کن که مثل من با کله نری تو جوب، حماقت
نه ترمه‌ها معطر و نه قورمه‌سبزی غذای جمعه است.
نه حیاطی باقی‌ست و نه ایوان و پنج دری
بلند شو که در این بازار خبری جز اندوه انسان نیست


مریم جان کجایی؟



چراغ‌های خاموش گاهی خیلی بهتر از هر نور و من
راه می‌روم
سیگار می‌کشم
باز راه می‌روم ، چای می‌ریزم و باز
راه می‌روم
پابرهنه، روی سرامیک‌های برهنه
راه می‌روم
از پنجره به چراغ‌های روشن نگاه می‌کنم
صدای فریادهای بتهون از اتاق پریا به سالن حمله ور می‌شه
باز راه می‌روم
نه
دیگه راه نمی‌روم
می‌شینم
پای بساط عاشقی
موسیقی
شنیدیم و پر از حس، حالی نمناک گزیدیم
تا به صدای شما رسیدیم
صدایی پر از مهر که اگر تو بانوی مایی و ما هم شیفته تو بزودی این‌ها را خواهی خواند
با صدای تو که از پرستو می‌خواندی
بانو یاد سه‌تار شما، دیوانگی‌های من و نیمه شب‌های خیابان و پس کوچه‌های بهار شاد و نورانی
گفته بودی عید خواهی آمد
عید در راه است
یعنی تو هم می‌آیی؟
دوباره برمی‌خیزم
و می‌نویسم ؛ مریم جان کجایی؟


تا حالا




تا حالا شده
انقدر حرف تو دلت باشه که اگه به کسی نگی از غصه خفه بشی؟
تا حالا شده
فقط برای خوردن یک فهجان چای همراهی نبینی؟
تا حالا شده
دلت بخواد از فشار حرف‌های نگفته ، فریاد بزنی؟
تا حالا شده
حتا کسی نباشه که تو شادی‌ت رو باهاش تسهیم کنی؟
یا تا حالا شده
بفهمی به‌قدر دنیا یک شونه کم داری؟
شونه‌ای که سر روی اون بذاری
صدای قلبش را بشنوی و
از یاد ببری چقدر تنهایی؟
تا حالا شده
به دردهای سادة انسانی‌ت بخندی؟
گریه چی؟


گزارش زندگی




آدم‌ها صبح تا شب هزار اتفاق و داستان را پشت سرمی‌ذارند و طبق فرهنگ زیبایی ایرونی برای هر کسی که راه داد کلی درد دل می‌کنند
از راننده تاکسی تا سوپر محلی همه به‌نوعی با ما هم‌کاری و گفتار درمانی می‌کنند
و از جایی که همیشه دختر خوب پدر بودم که نباید زیادی برای کسی حرف بزنم
همه جون زبونم رفت نوک انگشتام
اگه وقتی می‌رسی خونه یکی نباشه که از روزت بگی، بشنوی، از دردها و شادی‌ها
بالاخره طی هفته و یا روز دیگرانی هستند که حرف با هم حرف بزنید و تهش بگی، آخی
و اگر تو از بچگی، بچة باغچه بوده باشی و هم‌زبونت تخیلات محض
حال و روزی بهتر از من نخواهی داشت
کاش می‌دونستم کجا ایستادم؟
دارم چه می‌کنم؟
چی بهتره ؟ کجای نقش من غلط ...........؟
چرا همه با من مشکل دارند؟
چرا بچه‌هام منتظرند در هر صدایی روبروی من و شونه ‌به شونة طرف مقابلم باشند؟
یا چرا این همه بدخواه که نه خون‌خواه باید داشته باشم؟
نمی‌دونم از این لانة عقاب واقع در طبقة پنجم که تنها هم‌صحبت‌هام شمایید
چطور می‌تونم هم‌چنان تخم نفرت در سینة نزدیک‌ترین هام بپاشم
که هم‌خونم کمر به قتلم ببنده؟
به کی بگم چقدر شکسته ام؟

تو چشم بذار من ..........




شهرزاد هزار و یک شب قصه گفت
پیدا نیست اگر به هزار دومی می‌رسید چی می‌شید
یه نگاه به تاریخ‌چه‌ام که بندازی حکایاتم از شهرزاد هم گذشته
حالا هوس کردم زندگی‌م ورق بخوره
با تمام عادت‌ها و حماقت‌ها و تاریخچه‌اش تا امروز
دارم ماشینم رو می‌فروشم
دارم اضافه بارم رو رد می‌کنم. می‌خوام برم اما نه حالا و نه به چلک
می‌خوام از هر راداری خارج بشم
به ریکاوری احتیاج دارم
از این‌که هر شری را به خیری گرفتم، بیزارم
از این‌که نتونستم مثل اطرفیانم باشم از خودم بدم می‌آد
و به این‌که همه نمی‌تونن ایراد داشته باشن و من خوبه باشم، یقین دارم
با همه این‌ها که در اینک از خودم بیزارم کاش زمین دهان باز کنه، منو ببلعه
کاش سیستم ریست می‌شد و در بازسازی من درش نبودم
هرگز نیامده بودم
از تو هم بیزارم که منو از خودم غافل کردی
به‌قدری به فکر رحم و انسانی‌ت و نزدیکی و شباهتم به تو بودم که خودم رو ندیدم
تازه کدوم تو؟ تویی که من برای خودم از تعاریف بیسیک بی‌بی‌جهان ساخته بودم
تو رحمن و رحیم و این. من که در این دمیده‌های روح تو جز نکبت و نفرت و کینه ندیدم
من کی‌ام یا تو؟

۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

پشت سر هیچ


تا حالا فکر کردی که اگر واژگان، خدا
توکل، ایمان ، گناه و..... از زندگی ما حذف بشه، چی می‌شه؟
فکر کنم باید در این سال نو اضافات از این دست را بردارم
بعضی حرف‌ها را حتا در آینه نمی‌توان گفت
می‌شه تف سر بالا و بهتره اصلا اقدام نشه
وقتی می‌بینم زندگیم سراسر پوچی‌ست
از هیچی شاد که نمی‌شم هیچ، بی‌سنگر یه جا افتادم که از در و دیوار تک می‌خورم
و این که تقریبا ترجیح می‌دم به واژة شبیه به خدا و نیروهای برتر و فرا مرا و اینا را از زندگی‌م جمع کنم
وقتی به پشت سر نگاه می‌کنم می‌بینم عمری رو باختم
همین‌طوری حال می‌کنم با او قطع رابطه کنم و ببینم که به سلامتی قرار سوسک بشیم
باید به شما اعلام کنم که خسته ام کردی
وقت‌هایی که بی‌شما زندگی می‌کردم آدم به مراتب خوش‌بختی بودم و اینک این همه عاجز و درمانده بعد از فقط سه ساعت خواب از جا نمی‌کندم تا ... حالا
تعادلم روانیم را بین هم‌خون‌ هام از دست دادم
و آرزویی ندارم یهو غیب بشم
برم جایی که حتا به ذهن کسی خطور نکنه کجام
با یک خروار آرام بخش دارم می‌نویسم
موجودی بی‌خدا شدم که نه در پشت سر چیزی فهمیدم و نه از پیش رو کورسویی پیداست

خونه تکونی



امسال به‌جای خونه تکونی
خونه، منو بتکون

خب مگه چیه؟
از اول‌شم درس خون نبودم چون از چوب خط و هر چهارچوبی بدم می‌آمد
مثل حالا که اگه هر کجای دنیا بودم دلم می‌خواست اینجا باشم
اما حالا که قرار بود نباشم و هستم، مانند مرغ داخل دیگ به جوش وغلغل
یعنی زوری زوری خونه تکونی و اینا فقط برای این‌که نگن از ترس کار قهر رفت
البته اصلی‌تش جواب شهرداری رفت برای یکشنبه و خدا بخواد کار به دیدار با شهردار هم نکشه
و این‌طور که بوش می‌آد، پنداری بناست که نکشه
اما هیچ‌کدوم اینا باعث نمی‌شه خوشحال و یا راضی باشم
یک خشم فروخورده توی حلقم گیر کرده که امروز نشد فردا پس اون فردا باید برم
نرم خیلی به غیرت و همه چیزای دیگه‌ام برخورده
تازه
تازه اهل بیت آقای امینی چی که دارن خونه تمیز می‌کنن؟ اون‌ها رو که نمی‌شه نا امید کرد
فقط داره یواش یواش این رفتن سر می‌خوره به سفرة هفت سین و می‌شه لابد همون سفر پریسا
اما از جایی که در حال حاضر از دست هر دوشون دل‌خورم و قهر فعلا این‌طرفیا نمی‌آد
یعنی تا کی باید وضع زندگی‌م این باشه؟
یعنی بهتره بپرسم: مگه چقدر مونده؟


معراج



از وجب من تا وجب شهردار به تعداد ایام زندگی تفاوت هست و برای رفتن پشت اون در باید از همه ناامید شده باشی
تا اون در به روت باز بشه
روند کار من که تا اینجا این شده
یعنی همه اون ها که از اول و سرسری گفتن نه. حالا باید با دلیل بگن نه تا من برای درخواست معجزه ادله کافی ارائه کرده باشم
خب همین که عصر معجزات و پیامبری به سر اومده
مردم دیگه حوصله ندارن از هفت خان رستم بگذرند تا به معجزات الهی برسند
در نتیجه تاریخ مصرف معجزات تند و تند می گذره و به زباله دانی آرزوها سرریز می‌شه
مام از جایی که وقتی چیزی را بخوایم، می خوایم همه گونه قهر حفظ می شه ولی باید کارهای نیمه را جمع کرد و رفت
می رم، پر از تلخ
پر از، یاس
همه مال دنیا به این نمی ارزه تو بخاطرش یکی یکی نزدیکانت را از دست بدی
ولی وقتی یکی یکی باورهای تو مثل حباب می ترکه
تو فقط می تونی به هیچستانی فکر کنی که در فراسو قرار داره
در اون جا از بعد زمان و مکان خارج و مثل تجربة مرگ از هر خواست و دانشی رها می شی
و این تنها نیاز شرایط کنونی منه
منی که برای زندگی یک متر در یک متر بیشتر نیاز نداره
جایی که در هر زمان اشغال می کنم زمین و سقف روی هم یک متر هم نیست
پس چرا باید مدام نگران اربابانم باشم که بعد از من می خوان بگن: گور بگور بشی که کم گذاشتی
فعلا چنگ می زنم.
خودم رو می خورم.
سکوت می کنم تا برم


۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

جاده



همیشه و بخصوص در تلخ‌ترین لحظات که می‌تونه تصمیماتم به قیمت همة زندگی‌م تموم بشه، کسی نبوده
از دردم و بغضی که سینه‌ام را می‌سوزونه براش بگم و شاید او بتونه کمی آرومم کنه و تصمیم بهتری بگیرم
و چون همیشه در این مواقع تنها و وحشت‌زده می‌شم،‌بهترین گزینه فرار بوده
خب آره. دارم فرار می‌کنم. از همه اون‌چیزهایی که بدون منم به راه‌شون حتما ادامه می‌دن
ولی من با شرایط فعلی قادر به ادامه نیستم
اگر بناست رفتنم حداقل به حال یکی فرق کنه، بی‌شک خودم هستم
و دارم می‌رم
صبح گفتم خونه را تمیز کنند و بزودی می‌رم
همین امروز نرفتم چون شتابزده و نصفه نیمه می‌شد.
باید چند کار نیمه را تمام کنم و برم
همیشه گفتم می‌رم و نرفتم و گاهی هم رفتم و بالاخره مجبور شدم برگردم
این‌بار می‌رم چون تهدید نیست. حال آدمی را دارم که اکسین بهش نمی‌ىْه و در سال‌های پشت سر مردود شده
حتا مهم نیست عید در راه است
مهم تنها من می‌روم خواهد بود


۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه




یکی بگه شزم
من
غیب بشم

زنانه روز




چطوری شما؟
من‌که خوبم.
تازه می‌گن روز زن هم هست که البته به ما هیچ مربوطی نیست
راستش خودمم دیگه دارم بوی مردی می‌گیرم
یعنی وقتی امروز در سرسرای دادسرا با مردی تا پوست و استخون چونه و گپ باهم می‌زدم
فهمیدم که
اوی
فلونی.
شاید فقط تو بدونی.
اما طرف هم‌چنان از پوسته‌ات می‌بینه تو زنی و ممکنه اشتب بیفته با سر تو جوب
وقتی ازش جدا می‌شدم و پی‌گیری شعبه‌ام را کرد و هول هولی دوید که کارش و تموم کنه و بیاد
تازه فهمیدم
اوه.
هنوز این پوسته لاکردار می‌تونه تولید سوء تفاهم کنه
در نتیجه مجال ندادم و زود تند سریع حب جیم را انداختم بالا
اما برای اون‌ها که هنوز ماهیت و کیفیت زنانه‌شان را حفظ کردند، امروز روز زن و
تبریک و شادباش‌ش به من واجب
کاش هر سال این روز دختران حوا یه آپ‌گریت‌ی می‌شدن
مثلا یادمون می‌افتاد یه وقت الهه بودیم و ایزد بانو می‌کردیم
بی وابستگی به اجانب ذکور بچه می‌زاییدیم و کلی سرور بودیم
یادمون بیفته مرکزیم،‌ کانون هست و بود و نبود
منشا عاطفه و باغبان بچه‌های فردا
موجودی که نمی‌تونه حقیر و توسری خورباشه
نمی تونه اسباب فروش کالای ابلیس باشه
نمی‌تونه به طمع مال، حس و انصاف و لطافش را بفروشه
نمی تونه روی مادری و همسری‌ش خط بکشه و مرد بیرونی بشه
زنی که بودش حیات زندگی‌ست و نبودش مایة تشویش
خب بسه تا همین‌جا هم دیگه خیلی مد نیست و متن وارد رئال جادوئی و چه بسا شگفت انگیز باهم می‌شه
خلاصه که این روز محترم به آفاق و انجم و جمیع دخترکان ماه‌روی حوا فرخنده و گرامی باد

نه
خدا بخواد شاهد به همراه هدیة روز زنانه هم از راه رسید
برم کادوی پریا رو باز کنم ببینم هنوز مورد مصرف داره یا
از سنم گذشته
یا از ریختم در رفته
بالاخره یه یایی دیگه



۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

صبحت بخیر زندگی



سلام صبحت بخیر، زندگی
خب ما به همه عالم و آدم سلام می‌کنیم تا بتونیم تو رو خوب ببینیم
گفتم امروز مستقیم به‌تو سلام کنم بلکه بیشتر نتیجه داد
دست خودمون نیست عادت کردیم از سخت‌ و دورترین آدرس‌ها به نتیجه برسیم
گو این‌که اگر کاوش کنیم، همین آدم‌ها می‌شه مجموع زندگی
کافی‌ست یک نفر اول صبح حالت رو بگیره، می‌شه زندگی یعنی این آدم‌ها
روزهای شادی، غم و ........... از آسمون نمی‌آد و بازتاب روابط با همین آدم‌هاست
اگر در غار زندگی می‌کردیم، جز فکر شکار و سرما غصه‌ای نبود
از جایی که خواستیم مجموع باشیم، بدتر پراکنده شدیم
حالا به هر ضرب و زوری‌ست در دل این پایتخت کثیف به‌تو سلام می‌کنم که معنی بودباش مایی
سلام به روزهای هفته، به روزهای رفته، به روزهای نیامده
به نگاه‌های مهربان انسان خدا و سلام به هر قلبی که پر از صفاست
سلام به تو خوب که می‌دونم هستی ، می‌آی و به حرف‌هام گوش می‌دی و من
باور می‌کنم، هنوز زندگی جاری‌ست
توجه هست، تفکر هست و تا تو هستی زندگی هست
صبحت بخیر زندگی
خوبی؟ خوشی؟
باش .
منم قصد دارم امروز را خوب باشم مثل تو


از تو تا من چقدر راهه؟



گاهی دلم برای شما
می‌سوزه.
به‌نظرم حتا ما آدم‌ها مسئولیت حرف‌هایی که به زبان می‌آریم را به عهده می‌گیریم و یا طبق قوانین کیهانی شما، باید بگیریم
تازه به‌ما می‌گن مخلوق شما که بی خواست فردی شما گفتی باش و مام شدیم
وقتی گفتی از روحت درما دمیدی، گفتیم خب پس خواست شما همان خواست ماست
ولی ما به‌قدر ذره روحی که دمیدی می‌تونیم حساب کتاب نگه‌داریم. باقی‌ش می‌ره، ید اقتدار روح شما
با این‌حال باید مدام مواظب باشم گل‌ها زمستون و تابستون‌شون قاطی نشه
و روزهایی مثل امروز که مجبور شدم هرآن‌چه بخاطر سرما به خونه آوردم، برگردونم سرجاش
باید غذا بدم و آماده‌شون کنم برای نشستن در آغوش بهار
یه حالایی باید و دارم به خونه می‌دم. حالا گو این‌که این مُد فنک‌شویی ما رومستخدم دائمی
کرده
با این‌حال نمی‌شه با کارهای همیشگی فکر کرد بهار شد و عید از راه رسید
همون‌طور که عید بدون پامچال، بنفشه، لاله و سینره و یا سنبل عید نمی‌شه
همه این روضه‌ها رو خوندم تا بگم:
شما مطمئنی این جماعت بشری از یادتون نرفته؟
مسئولیت کی به گردن کیه؟
ما که بیشتر از شما درگیر مسئولیت این روح خدایی شما با توقعات شما شدیم
پس، ببینم
کدوم
خداییم؟
ما یا شما؟
که همه حواله‌های شرمون رو می‌فرستیم برای شما و منتظریم از ما حمایت کنی
و منتظر حمایتت می‌نشینیم و هرچه بلاست با این انتظار بسوی خود می‌کشیم؟

خب دیگه کی‌به کیه؟ تاریکیه ما بین احکامیم ما



سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...