شهرزاد هزار و یک شب قصه گفت
پیدا نیست اگر به هزار دومی میرسید چی میشید
یه نگاه به تاریخچهام که بندازی حکایاتم از شهرزاد هم گذشته
حالا هوس کردم زندگیم ورق بخوره
با تمام عادتها و حماقتها و تاریخچهاش تا امروز
دارم ماشینم رو میفروشم
دارم اضافه بارم رو رد میکنم. میخوام برم اما نه حالا و نه به چلک
میخوام از هر راداری خارج بشم
به ریکاوری احتیاج دارم
از اینکه هر شری را به خیری گرفتم، بیزارم
از اینکه نتونستم مثل اطرفیانم باشم از خودم بدم میآد
و به اینکه همه نمیتونن ایراد داشته باشن و من خوبه باشم، یقین دارم
با همه اینها که در اینک از خودم بیزارم کاش زمین دهان باز کنه، منو ببلعه
کاش سیستم ریست میشد و در بازسازی من درش نبودم
هرگز نیامده بودم
از تو هم بیزارم که منو از خودم غافل کردی
بهقدری به فکر رحم و انسانیت و نزدیکی و شباهتم به تو بودم که خودم رو ندیدم
تازه کدوم تو؟ تویی که من برای خودم از تعاریف بیسیک بیبیجهان ساخته بودم
تو رحمن و رحیم و این. من که در این دمیدههای روح تو جز نکبت و نفرت و کینه ندیدم
من کیام یا تو؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر