۱۳۸۸ اسفند ۲۰, پنجشنبه

گزارش زندگی




آدم‌ها صبح تا شب هزار اتفاق و داستان را پشت سرمی‌ذارند و طبق فرهنگ زیبایی ایرونی برای هر کسی که راه داد کلی درد دل می‌کنند
از راننده تاکسی تا سوپر محلی همه به‌نوعی با ما هم‌کاری و گفتار درمانی می‌کنند
و از جایی که همیشه دختر خوب پدر بودم که نباید زیادی برای کسی حرف بزنم
همه جون زبونم رفت نوک انگشتام
اگه وقتی می‌رسی خونه یکی نباشه که از روزت بگی، بشنوی، از دردها و شادی‌ها
بالاخره طی هفته و یا روز دیگرانی هستند که حرف با هم حرف بزنید و تهش بگی، آخی
و اگر تو از بچگی، بچة باغچه بوده باشی و هم‌زبونت تخیلات محض
حال و روزی بهتر از من نخواهی داشت
کاش می‌دونستم کجا ایستادم؟
دارم چه می‌کنم؟
چی بهتره ؟ کجای نقش من غلط ...........؟
چرا همه با من مشکل دارند؟
چرا بچه‌هام منتظرند در هر صدایی روبروی من و شونه ‌به شونة طرف مقابلم باشند؟
یا چرا این همه بدخواه که نه خون‌خواه باید داشته باشم؟
نمی‌دونم از این لانة عقاب واقع در طبقة پنجم که تنها هم‌صحبت‌هام شمایید
چطور می‌تونم هم‌چنان تخم نفرت در سینة نزدیک‌ترین هام بپاشم
که هم‌خونم کمر به قتلم ببنده؟
به کی بگم چقدر شکسته ام؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...