۱۳۹۴ دی ۱۱, جمعه

تنفر نژادی از والده‌ی مکرمه




بعد از هزار سال پی به چرایی فاصله و گاه حتا تنفر بچه‌ها از والدین
بخصوص از شخص بزرگوار مادر شدم
در نوجوانی می اندیشیدم که تنها من این حس تلخ را به والده‌ام دارم
در امروز فهم کردم که این تلخی در جان اکثر آدم‌ها هست
و از جایی که مولانا می‌گه:
وجود ذهن در بشر از باب حفاظت از او بوده تا در زمان غار نشینی بتونن از جان‌شون محافظت کنند
تا سن رشد و عقل رسی
ذهن ماندگار شده و جا خوش کرده و شده بخشی از بشر
چرا که ما در خانواده مورد تهاجم و ستم واقع می‌شیم
البته به دید ذهن
اولین خط گذار و تعیین کننده‌ی مرزهای خوب و بد که ما را به حبس در جسم می‌کشه
والده‌ی مکرمه است
ناگزیر ذهن او را دشمن شناسایی می‌کنه و این تا زمانی که ما از منه ذهنی رها نشیم
تبدیل به قلابی می‌شه برای ماندگاری منه ذهنی
یعنی دروغ چرا؟
در اوج آرامش هم که باشم با رویت والده‌ام
منه ذهنی‌م متورم می‌شه و می‌زنه بیرون
و چنان فیلمی بازی می‌کنه که خودمم جو می‌زنم که
من از ایشان بسیار ناراحت و خشمگینم و این حق منه که با ایشان همیشه در ستیز باشم
از این رو تا اطلاع ثانوی از دیدار با والده‌ام و دخترها پرهیز می‌کنم
بی‌نردید این خشم در جان دخترهای خودم هم هست که همیشه با من در ستیزه‌اند
و
تا وقتی که از شر این ذهن ذلیل مرده خلاص نشم
این دوری رو ترجیح می‌دم
و دیگه نیازی به فرار به سمت چلک نخواهم داشت
به همین سادگی  منه ذهنی‌م همیشه فراری بود 

هرگاه از ذهن رهایی یافتم
 به جماعت بشری باز خواهم گشت
با همه خویشی خواهم داشت
مهربانی در سبد خواهم چید
دست مادر را خواهم بوسید و به استقبال بهشت خواهم رفت
 تنهایی بد نیست خوب هم هست
در این مدت کلی ساز زدم
نقاشی کردم 
و در بهشت زیستن را مشق می‌کنم
کلی هم حالم خوب است
نمی‌دونم چرا از بچگی از تنهایی ترسیده‌ایم؟
در حالی که این‌گونه خود خودم هستم
فارغ از ذهن بشری
در بهشت امن



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...