۱۳۹۴ دی ۴, جمعه

ته قیف




والده‌ام امروز در یک فقره تماس تلفنی می‌فرمودند:
- خدا انسان رو جفت آفریده. نمی‌شه تنها بمونی.
بعد به سبک اون لحظه‌ی معروف فیلم ورتیگوی مرحوم هیچکاک
تصویر مادر از پسه پلکم چنان دور می‌شد که تو گویی تصویری در دستان باد است
یا حضرت پیغمبر
پس این همه خطابه و وداستان و شکل زندگی و .... ماجراهای من هنوز به والدم اطمینان نداده که
در باغ خودم می‌چرم و اصلن توی نه این باغ که در هیچ باغی نیستم
چه بسا گم شدم
هر لحظه پسه یک گفتگوی ذهنی، ریسه‌های انرژی رو کنار می‌زنم تا ببینم
این کدوم منه من بود که فرمایش کرد؟
اصلن من کجام؟
گور بابا دنیا
دنیا تا وقتی  برای من معنی می ده که درش جای تعریف شده، نظام‌مند و ... تشکیلت داشته باشم
من نه قدر دیروزم می‌دونم نه قدر فردام
چه به حساب کتاب با یکی دیگه
 نوک تپه‌ی خودم از صبح بز می‌چرونم و با سگه ول می‌گردیم و پشت پایه‌کار
رنگ بازی و باغبونی و ...
چه و به حکایت حریف و رفیق
بعد فکر می کنم، یعنی؟
یعنی والده‌ام چه تصویری از من داره؟
اصلن داره؟
چه می‌دونم؟
یعنی ممکنه منو بعد از هفتصد سال نشناخته باشه؟
دیگه چی بگم به غریبه‌ها که هنوز از ته قیف نگاه آدم می‌کنند





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...