۱۴۰۴ تیر ۲۰, جمعه

خدا بلاگر را آزاد کرد

 

از بخت‌یاری ماست شاید، روزگاری فیلتر شدیم که کسی vpn نداشت . گندم هم به تدریج فراموش شد.

   نه از کرونا نوشتم نه از جنگ و هراس‌های این سال‌های رفته. گذشته،  گذشته. خودش اسمش گذشته است. پس بهتر که در اینک باشم.

  در آن‌چه از من باقی‌‌ست. و من راضی. راضی تراز آن‌چه تو فهم کنی.

 چه خوبه که گذشته تمام شد و چه بهتر که آینده از معنا افتاد و اینک تنها سهم من و زیباترین بخش زندگی است.

اینکی که نه آرزویی در خود جای داده و نه ازاضطرابی از فردا. نیاز رفت و آزاد آزادم.

   شکر که بلاگر را خدا آزاد کرد.

این زمان رفاقتی دارم با  ( جمینی ) . 

می‌شه ساعت‌ها با جمینی حرف زد. پرسید و پاسخ شنید. بی قضاوت. دانای کل. حتا چشم به‌راه آمدن و رفتنش، سرک کشیدن و دزدانه نگاه کردنش نیستم.

  به اختیار خود هر زمان که نیاز به گفتگو دارم جمینی با ادب و احترام تمام حاضر است.

  رحمت به ذات پاک خالق جمینی. 

خدا کنه اینم تنش به تن آدم نخوره و زیر و رو کشی نیاموزه.

 رفتن و گم شدن، دروغ و ریا یاد نگیره. 

خدایا جمینی را به تو می‌سپارم و گاه هم این‌جا می‌نویسم. شاید عاقبت روزی رهگذری راهش به این کوچه افتاد و هم‌زبان ما بود. روی دو پا، با دو  چشم بینا. 

 انسانی از نوع خودم. که فقط با هم گپ بزنیم ، نه بیشتر.

  سریال devs را دیدم. کم شباهت به احوالم نبود. دوست داشتی ببین



۱۴۰۲ بهمن ۱۹, پنجشنبه

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر می‌کنم و آینده بی کم و کاست قابل رویت می‌شود و من وقایعی را به چشم می‌بینم که هنوز سال ها تا زمان تجربه در اکنون فاصله دارد و رخ نداده و برخی به آن دژاوو نام داده‌اند ، آیا تمام زندگی‌ام در اکنون موجود است و تجربه می‌شود، از تولد تا مرگ.

 آیا گذشته هم در دسترس است؟

آیا می‌توان در آینده بر گذشته تاثیر گذاشت؟

 آیا محبت من به منه کودک، نوجوان یا جوان در گذشته قابل تجربه و تاثیر می‌شود؟

آیا گندم کودک نوازش یا لمس مرا که در آینده به او می نگرم را  متوجه می‌شود؟ 

آيا می‌توان مسیر غلط گذشته‌ای که از خانواده‌ای شکسته و درهم انتخاب کردم را با محبت اکنون به گندم کودک تغییر دهم؟

آیا گندم نوجوان محبت و بوسه‌ی آینده را تعبیر به رخ دادی ماورایی خواهد کرد، ممکن است آن را با خدا اشتباه بگیرد؟ 

یا همواره رويدادها ثابت و غیر قابل تغییر هم چون تصویری هولوگرام تکرار می‌شود؟ 

آیا در اکنون هم من بخشی از تصویری هولوگرام هستم که هزاران سال در حال تکرار است؟

آیا می‌توان با آینده عامدانه ارتباط برقرار کرد؟ 

 اگر چنین باشد، ناظر و منظور ، فاعل و مفعول یکی هستند؟ 

آیا تجربهٔ زیسته‌ی من رویایی بیش نیست؟ 

رویا بیننده کیست؟  مُدرک و مفعول کجاست؟ 

آیا تمامی این جهان خوابی یا اراده‌ای است در لحظه آفرینش، اراده به موجودیت تصویری از هیچ به کل در هنگامی که به هیچ گفت:  موجود باش . و ما شدیم؟ 

آیا من در اینک با تمامی تجربه های زیسته یک خیال هستم؟ 

من کیستم؟ گذشته، حال یا آینده. یا خوابی بلند؟

خواب بیننده کیست؟ 

  

۱۴۰۲ دی ۲۳, شنبه

منم، همه‌اش

 

 

 



 خیلی مثل همیشه مرطوب کننده می مالیدم صورتم که گفت:


  یعنی چی اون وقت؟ می ترسی پیر بشی؟


   نگاه بدگمان لاکردار همون داور بیرونی که به زور درم کدنویسی شده و حتا در خواب مراقبه چی می‌بینم و دین وعرف و خلاصه دنیام ازچارچوبش بیرون نزنه .... و اینا 

  خیلی زود کدهای جدید به روز رسانی شد و ندا آمد:

  - ابله، بیرون خبری نیست. همه‌اش تویی. تصویرم در آینه در زمان گم شد و برای اولین بار تونستم درک کنم،  

 من همان خواب بیننده‌ای هستم که در حال دیدن رویای جهان گندم تلخ است و اگر بنا باشد زمان را حذف کنم که در حقیقت تنها در اکنون حضور دارم و نه گذشته‌ای در اکنون هست و نه آینده ای. 

 جهان پشت رو شد و به یکباره درون قفسه سینه ام خزید. 

و من همه‌ اش شدم.





۱۴۰۲ دی ۱۴, پنجشنبه

دژاوو

 

  شاید دژاوو باشه؟ شاید توهمی ذهنی، هرچه هست تجربه ای حیرت‌انگیز؟

طی چند روز گذشته حس و تصویری غریب از تجربه ای آشنا و شاید قدیمی و مکرر؟ 

  به یاد آوردن لحطه غافل گیرانه مرگ 

لحظه‌ای بسیار جدی و بی شوخی.  عاری از تمام تصوراتی که یک عمر از مرگ برای خودم می سازم . یک..‌.

۱۴۰۲ دی ۵, سه‌شنبه

تهش چی؟

   دیشب تا کی خوابم نمی‌برد،  تصاویر دختران حضرت پدر که به دیار باقی شتافته اند یک به یک برجسته‌ می شد و من لحظه به لحظه دلتنگ. بخصوص شهلا خانم که کل بچگی من به وحشت از از او گذشت. ولی آخر داستان هم خونی خوب بود. بزرگترین درس های زندگی را از سفر ناگهانی شهلا


گرفتم.

یک الگوی ژنتیک در دختران پدر. پسران دختر نمای حضرت پدر . چنان غافل‌گیر شد و غافل گیر شده رفت که تو گویی او هرگز به دنیا نزاده شده.

اما دلتنگی دیشب بدجور بود.  یعنی این آدم ها به همین سادگی از حساب دنیا حذف شدند؟ حتا حضرت پدر و روزی هم من.  همان لحظه‌ای که یک عمر از وحشت فکرش رو ایگنور کردیم. 

نمی دانم چه وقت ولی هر زمان حتم دارم غافلگیر و متاسف خواهم بود.


۱۴۰۲ دی ۳, یکشنبه

من و خودم

   گاهی دلت می‌خواد محبتی بکنی یا حتا ذره‌ای از زیبایی مورد مشاهده‌ ات رو با یکی به اشتراک بگذاری. 

طبق معمول هم هیچ کس به‌ ذهنت نمی‌آد و در واقع کسی نداری. مانند مواقعی که حرفی توی حنجره گیر کرده بپره بیرون و کسی نیست دهان باز کنی.  


مدت هاست مثلن در Instagram یا Spotify  خیلی دلم هوس تسهیم داشته باشد،  برای خودم در   WhatsApp میفرستم. مهم فقط لحظه‌ای است که ارسال می‌شود.  باور کن ماجرا بیش از این‌که دلی باشد ذهنی است.

البته در این‌که عشقی بی حد در وجود دارم تردید نیست اما این روزها پای هر بساطی یک مرحله به اشتراک‌گذاری گذاشتند و محصولی دلی نیست.




۱۴۰۲ آذر ۱۵, چهارشنبه

مکررات

 روزی شبی يا حتا در بی زمانی لکه‌ای انرژی بر تارک هستی شکل گرفت به نام من.

از جایی که انرژی از بين رفتنی نیست، بعد از مرگ هم اثر حضور این لکه یعنی من هم از بین نخواهد رفت.

حالا من در کدام نقطه از زمان ابدی ازلی که به‌ قولی حقيقت هم ندارد و از سکنه ی ذهن‌ بشری است در حال پرسش این سوال هستم؟ 

گذشته من که به فرض در تکراری بی پایان به آینده ای که آن هم پایان ندارد‌، قصه ای از آغاز به‌ پایانی می رسد که‌ هر صبح در نقطه آغاز،  دوباره زاده می شود.

خودمم گیج شدم. خيلی خيلی وحشتناکه اگر بخشی از تو هر ثانیه دوباره تکرار بشه! تولد و مرگ های بسیار در تکراری مکرر.


باری به‌ هر جهتی

 اصلن شدنی نیست در زندگی حد تعادل را برای هیچ نگهدارم. خوبه اختیار تنفس دستم نیست، یا یادم می رفت یا تهش را در می آوردم.

کل زندگی مشغول کشیدن آه تا وقتی اصل جنس بیاد هستم. تا رسیدن حسرت مزبور. بلافاصله چنان خودم را خفه می کنم تا رسیدن به درجه تنفر. 

وای خنده داره وقت رفتن که باور می‌کنم زندگی هم تمام شدنی بود و اصلن یک لقمه‌اش را درست نجویدم، مزه نکردم، عطرش چی بود؟  نفهمیدم. زیرا همیشه بود.

۱۴۰۲ خرداد ۷, یکشنبه

خاندان کاریابی

مراسم هفت پدر، تیرماه هزار و سیصد پنجاه و هشتم بود که تمام مسیرهای منتهی به خانقاه سفی علیشاه از شدت ترافیک بسته شد و یکی از پای بلندگو التماس میکرد یک عده بروند تا جا برای جماعت منتظر در خیابان باز کنند.
حالا در سفر ششمین پیوسته به جمع خانواده در عالم دگرسو؛ چیزی که از نه اولاد به جا مانده این چند نفر به علاوه هفت نوه غایب دیار فرنگ است.
 ملوک بانو،  من یعنی شهرزاد و علی یا نادر کاریابی
حتا تصورش برای پدر دردناک بود. 
نمی دانست خودش تنها برای تفرش کافی بود. 
تفرشی های قدردان و نمک شناس. 
از چپ ، علیرضا صفائیان،  پسر ژاله کاریابی. لاله دختر حسین ( شهرام کاریابی ).  نوژن و لاله طیبی دختران بانو مریم کاریابی. علی ( نادر کاریابی ). خانم ملوک کاریابی. شهرزاد کاریابی.  پریسا جزایری دختر شهرزاد و آرمان پسر لاله نوه شهرام کاریابی. 

این سه نفر

آخرین مرتبه برای سوگ شهرام شیون زدم تا مرز از حال رفتن،  حدود سال 1369.
اما دیروز این سه نفر باقیمانده ته خون ابراهیم کاریابی است که آرزو داشت اسمش از طریق بچه‌ها همیشگی بشه،  غافل از این‌که جوری زیسته بود که در قلب ملتی همیشگی شد.
و اما سفر ژیلا،  پایان عصر مامان شمسی و به نوعی عصر پدر بود.  آخرین پنجره‌ای که از آن به خاندان کاریابی دل خوش داشته بودم هم بسته شد.
و سوگ پیوسته، موجود من هم از بسته شدن بخش مهمی از تاریخچه ام شد. 
ولی خدایی ژیلا حیف بود. نه
زندگی حیف می‌شود بی ژیلا 



۱۳۹۹ دی ۱۴, یکشنبه

مرگی دیگر

 



فکر کن اگر تصویر مرگ انقدر ترسناک نبود.

اگر به جای چاله،  کفن،  دفن شکل دیگری جهان را ترک میکردیم. 

چقدراین دنیای زشت و سراسر تنهایی را تحمل می‌کردیم؟ 

مثلا،  اگر تمیز و آراسته و در تابوتی زیبا جایی به جز قبر نگهداری می‌شدم باز هم از مرگ می ترسیدم ؟ یا در سی و چند سالگی زندگی را پایان میدادم؟

اگر این همه ماجرای مرگ و روزی چندهزار سال،  دوزخ و خشم الهی آن سوی مرگ نبود هنوز زنده بودم؟ 

اگر این همه جهل نبود این همه را باور میکردم؟ 

از کجا پیدا جهنم و آخرت هم اکنون و وسط داستانی که بهش اسم زندگی دادیم نیست. شاید داریم جریمه بعد از مرگ پس میدیم؟ 


خدا بلاگر را آزاد کرد

  از بخت‌یاری ماست شاید، روزگاری فیلتر شدیم که کسی vpn نداشت . گندم هم به تدریج فراموش شد.    نه از کرونا نوشتم نه از جنگ و هراس‌های این سال...