فرمول خالق:
قصد +باور+ فرمان = شدن
إذا اراده شیعا یقول له کن فیکون
هرگاه اراده به شی میکنه فقط میگه : باش
همانطور که اراده به خلقت هستی نمود و من هم اینک موجودم.
نحوه عملکرد این شدن در ما، آنجایی است که ما را از روح خود آفرید.
نفخه فیه من الروحی، فقعوله ساجدین
دمیدم از روح خودم ، سجده کنیدش
از روح خود انسان را آفرید و ابزار زیستن در این جهان پر هیاهو را درون ذاتش قرار داد که زیستن از خالق و آگاهی معنا یافت. این همه گفتم که بدانی توقع من از من از کجا تا به کجاست.
همهی عمر چنین زیستم، موانع برداشتم، دیوار ها فروریختم فقط با باور این کلیدها. حالا یک چیزی در من کمه، نور باور. سه روزه همهی وجودم را میجورم در جستجوی یک حتم، یک باور. نمیدونم کلید را کجا گذاشتم؟ شاید پشت اعداد سنه؟
منطق دخالت میکنه. باید این شرط سنی را بردارم تا راه برای شدن باز بشه. چه کسی این زخمه را به باورم زده؟ پریا.
از لحظهی اول گفتم: من از پس تجربهی پریا برآمدم، اینکه شانتال، و پریا گفته:
مامان من جوان بودم.
این زخمه را باید مرحم بذارم. جوان بودی که بودی. چیزی که علم رد میکرد، شد. کار محال و بعید. این هم مثل اون. باید این را از ذهنم بکنم و راه را برای بازگشت باور در جانم در ذات الهی خودم باز کنم. حل مشکلی که راهش آسان و پیدا باشه که هنر نیست.
و اکنون درگیر برداشتن خطی هستم که پریا بر باورم انداخته.
حالا باید قصدی کنم از اعماق جانم، نیازم به حفظ شانتال. قصد شدن. سن عددی است دست ساختهی ذهن.
الست از غیب گفتیم، تو بلی گفتی
چه شد بلی تو چون غیب را عيان کردیم؟
شمس تبریزی.