سر خودم را گول ميمالم، بزرگ شدم! ولي هنوز همون دختر بچه ي شانزده ساله ام كه
از آرتيست بازي و عاشق زير پنجره خوشم مياد
وسط زمين و آسمون در چاه عميق هم كه معلق باشم كافيه يكي از اون بالا صدا بزنه
آهاي ديوونه. فكر نميكنم به دقيقه بكشه كه رو بال ابرهام
خدايا من كه آنقدر زودي دلم خوش ميشه و آسمون روحم بارونی. چرا ميذاري توي خشكی بپژمرم؟
يك تيكه ابر باروني كه نمش به پوستن بخوره و تو حس كنم
هستم!!!!!!!!!!ا
بغض گلويم سخن از حرف عشق دارد
پاسخحذفسخن از مهر است و باد و نسيم
سخن از عشق است و زيبايي پندار وصل
در من اين نماد بغض و اندوه است كه عشق را مي سازد
كه آشنايي با اتفاق عشق
و جدايي تنها با مرگ
آه خيانت ، خيانت تنها با نگاه به تصوير تو
و نشستن در بهت سكوت با انديشة تو
آه هيوا مگذار كه نگاه من عشق تو را با مرگ به فراموشي بسپارد
كه پس از من نيز زير خاكستر جسمم شعلة عشق تو باز
معني هيوا مي سازد ، معني هيوا مي سازد
لاک پشت تنها...
پاسخحذفلاک پشت کوچولو خيلی تنها بود طفلکی..
هميشه دم ساحل تنها ميشست و به اين ور اون ور نيگا می کرد
بقيه ی لاک پشتا رو می ديد که با هم بازی می کنن ،می خندن..
اما هيشکی با اون بازی نميکرد............
يه روز يه پسر کوچولو هه اومد دم ساحل وبه لاکی کوچولو بيسکوييت داد
اونا با هم دوست شدن ..
از اون به بعد، پسر کوچولو هر روز عصر می اومد پيش لاکی و براش بيسکوييت می آورد
لاکی خيلی خوشحال بود،از اينکه ديگه تنها نيس..
اون همه ی روز رو منتظر می موند تا پسر کوچولو سرو کله اش از اون دور پيدا شه
يه روز پسر کوچولو به لاکی گفت:”لاکت رو بده به من“
لاکی جا خورد ..آخه اون لاک رو خيلی لازم داشت ،لاکی خيلی غمگين شد
پسر کوچولو با داد و بيداد گفت : اگی لاکت رو ندی ديگه نميام پيشت
لاکی تنش لرزيد ،آخه پسر کوچولو همه زندگيش شده بود،اصلن فکرشو هم نکرده بو د يه روز پسر کوچولو ديگه نباشه
فک کرد که پسر کوچولو خيلی از لاکش مهمتره،تازه اينطوی پسر کوچولو می فهميد که لاکی چقد دوسش داره
لاکش رو در آورد و دو دستی داد به پسر کوچولو
پسر کوچولو ی بی معرفت لاک رو ورداشت و بی هیچ حرفی رفت
حالا خيلی وقته که لاکی نه لاکش رو داره نه پسر کوچولو رو
A.O