۱۳۸۴ بهمن ۱۷, دوشنبه

خونه



از شمال به جنوب مدرس مي آمدم
نگاهم به خطوط سفيد مسير بود و ذهنم در ناكجا
سعي داشتم بهونه‌اي براي خونه اومدن پيدا كنم. اما نبود. از دور در خونه رو برانداز كردم
.....
هيچ حسي منو به اون‌جا نمی‌خوند
دوباره رفتم باز برگشتم. انگار چيزي شده كه ازش خبر ندارم؟
براي بار دوم به در خونه رسيدم. پارك كردم ماشين را خاموش كردم و دوباره و ماشين را روشن كردم
....
اين بار همت غرب. چمران شمال. نگاهم در آینه به پسه مردمك رفت و تصوير خالي قلبم را ديدم
چرا هيچ كس درون قلبم نيست؟
مگر دل، جاي دلبر نيست ؟
مگه مي‌شه اسمش دل باشه وعشق نداشته باشه؟
قلبي به اندازه يك مشت
وسيله پمپاژ خونه به همه بدن. چه تعريف سرد و چندش آوري از سلطان عشق
چقدر بد. براي ورود به امن ترين نقطه صميمیت دليلي نباشه

۱ نظر:

  1. حالا اونهايي كه تو قلبشون جاي كسي هست فكر مي كنيد بهتر از شماست حالشون آره يه حس خيلي قشنگ دارن اما همش هي منتظر تلفن منتظر اين موبايل لعنتي منتظر اين آفلاينهاي پدرسگ و همش انتظار بعدشم هي همون خيابون گردي از ترس يه روز نبودن حالا اين عشقه چي هست خدا عالم است به يه گله به يه دوسته به يه عشق يا .... به هر حال اين حس تنهاييه حتي با بودن يه نفر تو اين قلب هم هيچ وقت نه از بين ميره نه از بين رفته

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...