فکر کن!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بعد از دو هفته بشور و بمال از شیشهها گرفته تا ارسی و مطبخ
و برگرداندن برخی گلدانهای قدیم ایوان از خانهی خانم والده
همچین که اومدم یه نفس راحت بکشم که خانم ابر، تشریف آوردن و جلوی خورشید را گرفت
هم چین یهویی دلم هوری ریخت که ، خاک به گورم نهکه بناست بارون بیاد؟
و از جایی که در هر شرایط چادر به کمر آماده مواجهه با هر امر طبیعی نشستم
جستی زدم به مطبخ و دیگ مسی لوبیا چیتی رو گذاشتم روی اجاق هیزمی
بعد هم گلدونا رو یکی یکی کشیدم کنار دیوار تا بلا ملایی سرشون نیاد
یه چند ساعتی گذشته و عدس هم پخت و آش جا افتاد و داشتم رشتهها رو از مجمه مسی میریختم تو دیگی که بخار گشنیز و اسنفاجش مطبخ رو پر کرده بود
حس کردم داره یه بوهای غریبی میآد، از اون پایین سرکی به حیاط آب جارو شدهی بالای سرم کشیدم که دیدم
واویلا
برف میآد
به سه شماره کاسه گلسرخی رو پر آش کردم و به دو، جست زدم تو اتاق هشتی و سر خوردم زیر کرسی
همینطور که چشمم به برف بیحیا بود، آش تموم شد و پلکام افتاد روی هم
خودم رو زیر لحاف کرسی عتیقهی بیبی گم کردم
یه نیم ساعتی چرتم برده بود که صدای زنگ شتری حیاط بیدارم کردخدجه خانوم بود. دستش درد نکنه برام سبزی تازه آورده بود
گفتم بیام یه چند خطی خبرنامه کنم که چه کشیدیم ما با این بهار بلاتکلیف
دیروز میخواستم یه جعبه بنفشه از مش جعفر بگیرم بزنم توی جعبه گلی
خوب شد وقت نکردمها.
واله الان میباسته غصه بنفشهها رم بخورم
بعد از دو هفته بشور و بمال از شیشهها گرفته تا ارسی و مطبخ
و برگرداندن برخی گلدانهای قدیم ایوان از خانهی خانم والده
همچین که اومدم یه نفس راحت بکشم که خانم ابر، تشریف آوردن و جلوی خورشید را گرفت
هم چین یهویی دلم هوری ریخت که ، خاک به گورم نهکه بناست بارون بیاد؟
و از جایی که در هر شرایط چادر به کمر آماده مواجهه با هر امر طبیعی نشستم
جستی زدم به مطبخ و دیگ مسی لوبیا چیتی رو گذاشتم روی اجاق هیزمی
بعد هم گلدونا رو یکی یکی کشیدم کنار دیوار تا بلا ملایی سرشون نیاد
یه چند ساعتی گذشته و عدس هم پخت و آش جا افتاد و داشتم رشتهها رو از مجمه مسی میریختم تو دیگی که بخار گشنیز و اسنفاجش مطبخ رو پر کرده بود
حس کردم داره یه بوهای غریبی میآد، از اون پایین سرکی به حیاط آب جارو شدهی بالای سرم کشیدم که دیدم
واویلا
برف میآد
به سه شماره کاسه گلسرخی رو پر آش کردم و به دو، جست زدم تو اتاق هشتی و سر خوردم زیر کرسی
همینطور که چشمم به برف بیحیا بود، آش تموم شد و پلکام افتاد روی هم
خودم رو زیر لحاف کرسی عتیقهی بیبی گم کردم
یه نیم ساعتی چرتم برده بود که صدای زنگ شتری حیاط بیدارم کردخدجه خانوم بود. دستش درد نکنه برام سبزی تازه آورده بود
گفتم بیام یه چند خطی خبرنامه کنم که چه کشیدیم ما با این بهار بلاتکلیف
دیروز میخواستم یه جعبه بنفشه از مش جعفر بگیرم بزنم توی جعبه گلی
خوب شد وقت نکردمها.
واله الان میباسته غصه بنفشهها رم بخورم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر