یه موقع هست، تو یه چیزی رو طوطی واری قبولش کردی
یه وقت نه
یه چیزی در تو نهادینه شده
دیگه نمیتونی ازش بکنی
یا شاید بعد از هزار سال چنان باورش کردی و شکلش رو گرفتی
که ازش نشه دل بکنی
یکی مثل اونها که نشستن پای ضریح و حاجت میخوان
اگه این دنیا رو ازم بگیرن ، کم ندارم از گرفتن امام رضا
از شخص خانم والده
یا اونا که باورش دارن و به اعتبارش کلی نذر و نیاز دارن
بد یا خوب مال یه شکلایی دیگه نیستم
شاید یه چند روزی جذب تصویری بشم
اما دیگه اینکاره نیستم
یعنی باورهای اینکارهای ندارم
آرامش و سکوت درون، عدم داوری، عدم وابستگی، عدم هر چه عدم در زندگیم هست
را نمیشه به زندگی همهگانی پر تلاطم سپرد
وحشت میکنم
دیگه برای شکلهای قدیم انرژی ندارم
شاید قدیم هم اگر فهم حالا را از روابط داشتم
باز هم انرژی اضافی براش نداشتم؟
رابطه انرژی میخواد
معما و هزار تا قصه داره. بخوای نخوای باید حساب پس بدی
نمیتونی آدم خودت باشی
حالا هرچقدر تو میخوای دیونه بازی درآر
باز هم نمیتونی آخرش خودت باشی
باید زمانت رو تقسیم کنی و خیلی چیزها
و این اولویت زندگی من هرگز نبوده و نمیتونه باشه
یعنی دیگه انقده عاشق نمیشم که از خودم فارغ بشم، مثل قدیم
زمانم را دوست دارم، تازه کم هم دارم
و من جاودانه نیستم
بعدی هم وجود نداره مگر رسیدن به آزادی روح تا وقتی زندهام
چهطور میشه برای سفری کوتاه
ادامهی راه را هزینه کرد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر