۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

سال چیز، مبارک




به خیر و سلامتی و مبارکی، سال نو تشریف‌شون را آوردن با ترانة تازة چیز من چیز تو
بعد از این همه تریپ سنگین عید بازی
ولله
که حال‌ش نبود تا این‌جا بیام و بنویسم
ولی این برنامه پارازیت و آهنگی که همین حالا داره پخش می‌شه
به نام چیز
نذاشت آرومم بگیره و گیر اول سال رو به چیز ندم
گو این‌که پیش از این دربارة موزیک‌های جدید نظرم رو گفته بودم اما این یکی دیگه فقط می تونه محصول سال ببر باشه
و یه آدم بیکار به نام چیز،
ترانه سرا چیز،
آهنگساز هم چیز
ترانه
چیزمن و چیز تو
کجا رفته چیز من؟
الا آخر انواع سوال و جواب چیز، چیزی که آدم رو در این شب عیدی منقلب می‌کنه
سالی که اهدافش واضح و مشخص بود به چیز ختم شد
وای به سالی که با چیز شروع بشه


ولی از هر چه چیز که بگذریم، سخن عید خوشتر است

عید همه مبارک
به امید سالی که درآن غم نباشه
سعادت و سلامت و دوستی بیاد و روی رنگ اندوه
سبز حیات بپاشه

جاده‌هاتان هموار
بی‌دغدغه، بی سرخر، بی‌مزاحم، بی چیز
که این چیز آغازگر سال چیزی به نظر می‌رسه
خدایا مرا چیزی بده که چیزی درش کم نباشه
چیزی درش رنگ غم نباشه
همه چیزا شادی باشه
چیزای خوب و خوشایند و مبارک
گو این که عید
تویی، مبارک بود، تو
و نو روز، هر روز تو

اما از چیز پارسال که به سالش ده بریک
تا چیز امسال بیست برابر سربلندی و آرامش و رضایت داشته باشه
به امید این‌که چیزهاتان عاشق شود و با رنگ عشق زندگی را درچیزی تعریف کنید
که رنگ چیز دیگری نباشه الا به عشق
عشق‌هاتان رنگین کمانی
ولی مانا


به پیشواز حضرت نوروز



همگی آماده‌اید؟
سال نو
دارن با عزت و احترام تشریف‌شون را می‌آرن
به سمت ، دل‌های خسته از زمستان و پاییزی، در تابستان
برگ‌های خزان و ریخته بر آسفالت داغ خیابان
به یادمان آن‌ها که سال گذشته بودند و امسال، نه
بریم سال جدید را با هوشیاری و آگاهی تحویل بگیریم.
شاید با دقت بیشتر بدونیم دارن چی بهمون می‌دن
هر چی هست انشالله خیر باشه
همه سفره‌ها چیده و دل ها پر از ذوق به انتظار بهار
و بی‌شک بوی سبزی پلو ماهی یاد کودکی‌ها را هزاران بار تازه می‌سازد
نگاه به آینه می‌کنم
چشم می‌بندم و در دل می‌گویم
خدایا ما را در امسال در پناه خودت بدار
حول حالنا الی احسن الحال
به یاد همه زیبایی ‌های زندگی، خاطرات خوش، تبسم‌های شیرین پای سفره می‌شینیم تا
آن‌چه به سوی ما در راه است
سرشار از خیر و برکت و سعادت، سلامت، آزادی، شرافت،
افتخار، به روزی................. هر آن‌چه خیر در هستی‌ست نثا انسان باد
با لبی خندان به سوی سفره برویم
تا همه سال خنده برچینیم


سپاس از پشت سر



از چیزایی که باید در سال کهنه حتما، جابذارم،
قصة عشق آخر است
در امسال به‌جا می‌ذارم
با سپاس و قدردانی تمام آن‌چه که با تو تجربه شد
هر چه بودی، خوب و شیرین، با آرزوی
رضایتت از زندگی و همه آن‌چه که برای خودت برنامه ریزی کردی
سپاس و بدرود
تشکر از تمام عشق‌های گذشتة این زندگی
یا همة زندگی‌هایی که، بودا هم گفته
از زندگی و لحظه هایی که
شانس تجربه‌های زیبایی به‌من داد
از سال کهنه که با تمام زشتی‌ها،‌
کارگاه آموزشی خوبی بود که،
نیاز داشتم
متشکرم نادر، برادرم که روی زشت زندگی را تو به‌من نشان دادی، نه غریبه
پشت تمام لرزشی که به جان و تنم بخشیدی
یاد بگیرم،
توکل را امتحان بدم
از آتش ایمان عبوری سهل
و
معجزه بچینم
سپاس از دادسرای صدر که همه ترس‌های از بچگی تا کنونم را نشانم داد
ازم گرفت و رهایم ساخت
سپاس از تمام آدم‌های خوبی که بی انگیزة فردی
در این مسیر کمکم کردند

طولانی شد بیا پست پایین


متشکرم سال یک‌هزارسیصد هشتاد هشت شمس



از
بانوان گرام نت‌لاگی، اون‌هایی که نه خیلی دوست، فقط بودند و فقط رفتند
دختران حوایی که نشانم دادند،
از بچگی
بی‌خود
ازشون نمی‌ترسیدم و دم‌خور پسرای مدرسه و محله و فامیل بودم
با این که از یک جنس‌یم اما تفاوت‌های بسیاری در هر یک از ما نسبت به هم موجوده که نمی‌تونه هرگز ما را یک کل بدونه
تفاوت‌های دختران حوا و شاید دختران لیلیت و حوا با هم
نه که من دختر خوبی بودم.
خدا می‌خواست پدرم رو که عشق پسر داشت تنبیه کنه دقیقه نود
زد یک تکیه‌ام را انداخت و شدم دختر
در نتیجه نه اینم و نه آن
و درآخر با سپاس از آقای علی طهماسبی که کلی به آگاهی انسان خداییم افزود
سپاس از آقای هالو که در زشت ترین تصویر زندگی برادر وار به دادم رسید و بعد هم نیازی نداشت
متشکرم انسان که تو همان انسان خدایی
با تشکر از تک به تک شما که تنها‌یی‌های انسانی‌م را با حضورتون کم رنگ کردید
بودید و هر گاه به تنگ آمدم با شما گفتم، شما شنیدید، گاهی شما هم با من حرف زدید، بهم دل داری دادید
بودید
این تنها حقیقت شیرین زندگی‌ست، حضور انسان‌های خوب
و دوست داشتنی‌ترین انسانی که در سال گذشته به زندگیم نور پاشید، دکتر آرش جنابیان
مهربان، عزیز، انسان، سپاس از تو که پریا را به‌من برگرداندی
متشکرم از شهرداری تهران که معجزه وارمنو صاحب سند کرد
متشکرم از راه، نگاه، آه، همه آن‌چه که سوزاند و سوختم و گاه آه هم نکشیدم
اما قد کشیدم
متشکرم سال یک‌هزارسیصد هشتاد هشت شمسی

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

شام شب عید، با عطر گشنیز




صبح بخیر هم محلی، هم کلاسی، هم‌شهری، ایرانی
امروزم می‌شه از شوق عید گفت، از فردا چی بگم؟
خب همیناش رو دوست دارم، باقی عیدو دید و بازدیدش در ردة کاری من نیست و به عهدة دختراست
دروغ چرا از وقتی بعد از متارکه متوجه شدم، بانوان خانواده زمانی دعوتم می‌کنند که مردها
یا در ماموریت، سفر و یا در بزم مجردی بودن
فهمیدم، بیوه ، بیوه است حتا اگر خواهرت باشه
مام یکی یکی قلم گرفتیم تا امروز که به میمنت و مبارکی کسی نمونده
راستش مدل مهمون بازی و اینای سالی یه‌باری نیستم
و دنیای خودم را بی‌دردسرهای غیر بیشتر دوست دارم
اوه
از سر زمین اومدم و چکمه‌هام تا ساق تو گل بود
دیشب بارون زیادی آمد و مزرعه حسابی خیس شد. ولی دلیل نمی‌شه که
کار خودم را انجام ندم
سبزی گشنیز از انواع سبزی های معطر است که تازه‌اش عطر خاصی داره
از همین رو، می‌کارم.
الان هم برای شام عید کلی سبزی چیدم که بزنم تنگ سبزی‌هایی که دیشب خریدم
خب مگه نمی‌شه طبقة پنجم و در گلدانی سبزی کاشت؟
می‌شه. منم کاری که از دستم برمی‌آد رو از خودم دریغ نمی‌کنم
از جمله لذت عطر گشنیز تازه در سبزی پلو ماهی، شام شب عید


عید به سنت کودکی




به ساعت این خونه، عید شروع شده و
خدا به همسایه‌های رحم کنه که خواب بودند

این‌که،
خرید عید به سنُت کودکی با دخترها انجام می‌شه،
یکی از مراسمی‌ست که این سال‌ها با چنگ و دندون حفظ کردم
امشب حس تازه‌ای داشت.
می‌دیدم ، پریا مثل همیشه با فاصله شرکت داره و پریسا در مغز ماجرا
پر از هیجان و شادی همان وقتی که، یه دختر کوچولو بود و هنوز همسر، آقای شوهرم بودم
خب این‌ها صحنه‌هایی‌ست که جناب پدر هرگز حتا تصویرش را بلد نیست
هیچ موقع ، هیچ کجا کنار دخترا نبوده و هم‌چنان هم نیست
به عبارتی دخترها خاطرة چندانی با او ندارند و مکاشفة جهان‌شون از این‌جا شروع و امتداد یافت
حالا مهم نیست در این خونه آقای همسر نداریم. اما من اصل ماجرا را که باید دارم
زیاد هم لازم نیست بیست سال آدم چشم باز کنه و هر روز یکی رو ببینه
این‌که یه نموره حکمت گربه‌سانی بود و حدیث پیف بو می‌دة جناب گربه
مخلص کلام این‌که
این سال‌ها
به زور هم که شده در مراسمات سهم مادریم را گرفتم
و خاطره ساختم
از کیسة هر کی نساخته رفته
راستی
شما چطوری؟
خوبی؟
چه حس خوبی‌ست عید؟
حتا بی لباس نو و کفش و جوراب
همین که صحبت از عید می‌شه دل آدم شاد می‌شه وای به وقتی که
خونه پر از گل‌دان‌های لاله و سنبل و شب‌بوست
ماهی قرمز در تنگ چرخ می‌زنه و لالة دو رنگ امسال
باب تازه‌ای بر سفرة عید

پاک کنندة، معجزه گر



خونه‌هامون که پیداست
تکونده و پاک
تو دل‌هامون چه خبره؟
مال من که، شلوغ پلوغ این می‌ره ، اون می‌آد
بعضی‌ که نمی تونم ببخشم، دلم را ناپاک کرده
خب عیب از کسی نیست، من نتونستم آدم باشم شاید؟
مبنا براینه که چیزی را گردن کسی نیاندازیم
باید به‌قول اشو: یک آسمان بود
ابرها می‌آیند و می‌روند
آسمان هم‌چنان
بی‌رنگ و پاک است
البته با اندکی سرب و آلاینده‌های ساخت بشر
حالا....
پاک کنندة خوب سراغ نداری؟
با این‌که همة
لکه‌های دلم، کهنه نیست
سنگ بسته
پاک نمی‌شه
فکر کن.
خونه به این پاکی، این‌روزا هر جا بری پاک
ولی دل‌ها ...؟
چی می‌شه ؟
مال من که اساسی شیکسته پیکسته شده، باید دنبال چینی بند زن بگردم
تا نریخته
جمع‌ش کنه



ستاره بچین، از جنس عشق





برای چیدن ستاره، باید به آسمان نگاه کرد
برای دیدن گل، به چمن
برای دیدن زندگی، به آینه
برای یافتن آینه، به قلب
و برای جستن قلب،
به عشق





شوق هفت سین





در کودکی
چنان پراز اشتیاق
وقایع و تصاویر را در حافظه ثبت و لاک مهر می‌کنیم که وقتی
به واقعیت زندگی می‌رسیم،
از حال می‌ریم که، پس او که تا حالا قرار بود؛ چی؟
صفا،
صمیمیت،
مهربانی،
هدیه، " این یکی از همه اش بهتر بود و شوق عیدی "
زیبایی، حوض بی‌بی
گلدان شمعدانی و قرآن روی رف
سفرة ترمه روی میز خاتم، پدر
آینة نقرة عقد مادر
قرآن بی‌بی و تسبیح شاه مقصودش
سبزی پلو با ماهی " هیچ وقت دوست نداشتم" ما خیلی چیزها را دوست نداریم که بخشی از تصاویر زندگی و حتا کودکی‌ست
یکی‌ هم خوردن زورکی، ماهی
یا سکه‌های نو که پخش می‌شد به نماد برکت بین هفت سین و
...
یعنی همه این‌ها فقط در کودکی و یا دروغ بود
محصول جهل کودکانه‌مان بود یا مثل ماهی قرمز سفرة هفت سین‌مان رهگذری بود؟
از امروز دیگه بی‌قرار سفره‌ای بودم که روی میز یا یادمه، سالی روی کرسی
چیده ‌شد و مثل پروانه دور و برش بودم
واقعا در بچگی چه حسی از عید داشتیم که حالا نیست؟
نه ؛ کم که نمی‌آرم.
مسافر چشمم کرد وگرنه همه چیز هم‌چنان خوبه
.
همه این یادآوری‌ها از قصة ننه سرما تا دختر بهار، حاجی فیروز و عمو نوروز
همة زیبایی‌های زندگی‌ست که اگر آدم بمونیم می‌شه باهاش تا پوست و استخوان حال کرد
تا همین چند سال پیش حتا شیرینی و شوکلات عید را هم خودم درست می‌کردم
دوست داشتم و بهم حس، زنانه می‌داد.
حس مادری کامل و کدبانو داشت که من درش ریشه می‌دواندم و کهن می‌شدم
برم یه چرخی بزنم ببینم چی از سال کهنه مونده ؟
بندازم دور و برمی‌گردم


۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

بیدار خواب




باور کن کلی جون کندم ، خوابم نبرد و دوباره برگشتم
اگه بدونی چقدرخسته‌ام و خواب. از همه بدترش این که نیمه خواب می‌نویسم
شما هم صبح ازم غلط نگیرید.
مهم اینه که مثل خیلی وقت‌ها، افکاری به سراغم می‌آد
که ترجیح می دم، آلزایمربگیرم و اینها را برای ابد از یاد ببرم
مثل صبح‌ها که بیدار می‌شم و دلم می‌خواد سرم رو به دیوار بکویم که چرا نمی تونم،بخوابم؟
صبح هم همین طورمی‌شه
تا کفتر گنده لاتای محل پیداشون می‌شه منم بیدارم
اولین فکر که می‌آد سراغم، ... همون دیگه کافی‌ست که مثل برق سه‌فاز خواب رو از سرت بپرونه
و تو بیزار می‌شی از هرچه بیداری و زیست
حالا تو فکر کن اگر عاشق بودم.
اصلا بیدارنمی‌شم.
یعنی دیگه خیالم راحت و وقتی شب می‌خوابم دیگه مگر فکراو بیدارم کنه
به‌قدری عمیق به‌خواب می‌رمکه تو گویی در دنیا مشکلی نباشه
راه می‌ری، عشق. می‌خوابی، با عشق
بیدار می‌شی، با عشق
غذا خورده نخورده با عشق
خدا رو شکر این دخترا هستند ما تمرین کنیم دوست بداریم بی آویزانی و مالکیت ، خودخواهانه
وگرنه از کمبود ویتامین جاری و زلال عشق حتما به سال تازه نمی‌رسیدم
چیه؟ نه که فکر کردی سال نو یادم می‌ره؟
همه جونم درد می‌کنه بس‌که امروز رفتم و اومدم
چند گلدون تازه هم خریده بودم که باید تعویض می‌شد
خلاصه که فلانی خودت باید بدانی
الان نه پا دارم نه کمر
شاید از درد خوابم نمی‌بره؟
نه
اومدم نمایش رادیویی گوش بدم و با شما حرف بزنم
یعنی روانم سوراخ شده
ای روزگار در این سال نویی این تنهایی را
جمیعا
ازما بگیر
آمین


۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

پنج شنبة آخر سال بدرود



سلام
سلام به پنج شنبه‌های رفته
هفته به هفته ، ماه به ماه و سال به سال
سلام به همه پنج شنبه‌های این زندگی و اگر قبل و بعدی هم هست
سلام به پنج‌شنبه‌های همة زندگی‌های پشت سر و پیش رو
سلام به پنج شنبه‌های، سال کهنه و سلام به پنج شنبه‌های سال نو
سلام به پنج شنبه‌های کودکی که زیباترین اوقات عمرمان بودند
سلام به پنج شنبه‌هایی که روز و شب عشق بودند و ما پر از دلهرة هیجان
سلام به عمر رفته و سلام به عمر نرفته
سلام به آخرین پنج شنبة‌این سال که امیدوارم به خیر و سلامتی دیگه چنین سال‌هایی تکرار نشه
سلام به همه اون ها که پنج شنبه وارد زندگیم شدند یا پنج شنبه رفتند
سلام به همة پنج شنبه‌هایی که درش خندیدم و رقصیدم، شاد بودم، تازه بودم مثل گل
سلام به اون پنج‌شنبه‌هایی که تنبیه می‌شدم و از تی‌وی محروم
و خداحافظ پنج شنبه‌های پشت سر و سلام به پنج شنبه‌های پیش رو
و سلام به زندگی با عطر خوش عشق و رضایت




احمد جان، روحت آزاد





ببین من هم که می‌خوام ساده و بی دلیل و کارما سوزی و خیر وصلاح و نشانه‌ها زندگی کنم
بازجمیع انجم،
کواکب،
جمیع، خلایق
دست به دست هم می‌دن تا دوباره منو به کوچه پشتی برگردونن

از غروب که برگشتم خونه وارد کما شدم تا نمی‌دونم کی دیگه
انشالله بزودی ازش خارج بشم
بذار از این‌جا بگم، دوست گلی بود.
در پرشین بلاگ به نام فقیر می‌نوشت
فقط باب دل‌خوشی گلی می‌آمد
درواقع او به گلی پر و بال داد برای پریدن. گفتن و نترسیدن چون همیشه، عمو سید جونش بود که ازش دفاع کنه
و از جمیع بلایا گلی را محفوظ نگه داره
راستش این‌که یه دو سه سالی همین طور گلی بازی می‌شناختمش تا وقتی پریا افتاد و خبر به قید دو فوریت در پرشین بلاگ پخش شد
و او پیغام داداز نظر امکانات پزشکی بسیار قوی‌ست و می‌تونم روی کمکش حساب کنم
وقتی برای اولین بار باهاش حرف زدم که در سرمای زمستون و محوطة بیمارستان آتیه راه می‌رفتم، سیگار می‌کشیدم و پریا در اتاق عمل بود
و او از چابهار به اینجا از پشت خط دل‌داریم می‌داد. این شد باب دیدار.
ماه ها بعد برای ملاقات پریا آمد
از اینجا دوستی ما آغاز شد و به‌قدر سالی یکی دو بار دیدار
یه دو سالی ازش بی‌خبر بودم تا پارسال همین وقت‌ها
یه شب تلفن کرد و بعد هم اومد این‌جا
صبر کن.
بذار از غروب امروز بگم
در سالگرد شبی که با هم تلفنی حرف زدیم . و او که چه درمانده و دل شکسته بود . جندم عید هم به این‌جا اومد
کلی گلی ذوق کرد، کلی هم پریا
و بی اون‌که خودش ، من یا کسی غیر از خدا بدونه دوازده فروردین یکباره پرید و رفت
هر چی هنوز صفحة face book را باز می‌کنم، تصویر اتفاقی سید کنار بالای صفحه است که داره مثل همیشه می‌خنده
امروز بارها رفتم و به در بسته پروفایلش خورد
می‌فهمیدم کسی اون تو نیست
ولی تکرار هزار و چهارصد بارة عکس نمی‌ذاره آروم بگیرم
احمد جان، روحت آزاد، شاد و جاویدان





عبور از آتش خرافه نبود



چه زیبا گفته آقای؛ علی طهماسبی
از آتش،
از بانو ایران،
از قدیسة‌رقصان آتش
و از

من و تو


عبور از آتش خرافه نبود،بخشی از مناسكِ
ورود به نوروز بود. آتش نماد بود، مثل همه
نماد‌های ديگر. همانگونه كه از اين منظر،
داستان ابراهيم و موسی نيز خرافه نبود. دراين‌
فرهنگ، حديث ابراهيم و سياوش، مانند بسياری
مضامين ديگر، برای ما ايرانيان درهم آميخته
بود بی‌آنكه كفر و الحاد يا خرافه و جادو باشد.....



سال کهنه به سلامت




نمردیم و
بالاخره هوا ابری شد و دل من هم خنک
امید که دل‌هامون ابری نباشه
البته اگه یه نموره خنک و مرطوب باشه، بد نیست و خنکای زلال عشق
آقا حرف‌های جوان برزخ کن نزنیم که شب عیدی خماری آور است و بس
خلاصه که باید در این آخر سالی
خونة دل رو بتکونیم و هر چی دوست نداریم هم
بیخود ادای آدم‌های با فضیلت را در نیاریم که ببخشیم و حقیقتا دورش بندازیم
مثل، حذف آدم‌های انرژی بر، اون چیزایی که باهاش حال نمی‌کنیم و زوری نگه می‌داریم
خاطرات بد
سال بی‌خود و مزخرف و خسته کننده‌ای بودی ، همان بهتر که زودتر تمام بشی
سال پیش رو که از بهمن برای ما گربه‌سانان ببری رقم خورده،
امیدوارم احوال بهتری داشته باشه
سال پیش از خیلی‌ها آزردم، دندون خیلی‌ها را کندم، از خیلی‌ها که انتظار نداشتم، رو دست خوردم
قضاوت شدم، به خطا و نتونستم ببخشم و بگذرم
همه را در این سال کهنه و پشت سر جا می‌ذارم
سال ساله می‌خواد چینی باشه یا میلادی و یا شمسی مهم خیر بودنشه
باید خیر باشه
با اسم، اهورمزدا آغاز بشه
یا یهوه ، الله، هر چی می‌خواد باشه مهم قصد، هستی‌ست که همه را در بر گرفته
سال پیش برو که از حال و نا رفتم بس‌که انرژی حروم تو کردم
سال کهنه برو که هیچ دوستت ندارم با همه خوبی‌ و بدی که داشتی
سال نو به شرطی بیا که قدمت برای همه خیر باشه
سبز باشه، پر از نعمت باشه، پر از مهر و بخشش، دوستی و یک رنگی بی خیانت و ریا
همه عین کف دست با هم رو باشیم و زندگی به همگی بخنده
آقا از پول کم نباش که فعلا جمیعا همگی لنگ یه چند میلیون و دادی میلیاردیم
سال جدید بیا با آزادی، با اندیشه، تفکر ناب، انسانیت زلال، عشق‌های بیکران
خروار خروار
احسان
خلاصه که ورود هر چی بد ممنوع
به پشت سر انداختم سال کهنه را و به سمت نور می‌روم که کوله بارم عشق است


۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

شب‌های چهارشنبه سوری‌ کودکی هامان



اون قدیما بی‌بی‌جهان،
باید کار خونه تکونی را تا غروب چهارشنبه سوری تمام می‌کرد
که شب موقعی که نمی‌دونم چی‌ها و کی‌ها به خونه سر می‌کشند، خونه تمیز باشه
به ظاهر به نظر اسطوره‌ای می‌آد که به فرهنگ نوروز باستانی برمی‌گرده
چون در مازندران هم یه رسمی هست شبیه به این به نام جشن خاتون
یعنی شب چهارشنبه سوری که می‌شه خاتون یا ملائک از آسمون می‌آن و به هر جا سر می‌کشن و خونه ای که تمیز نباشه
اون‌ها درش توقف نمی‌کنند و نور و روشنی و خیر و روزی از اون خونه ها تمام سال دوری خواهد کرد
با این حساب خیال‌مون راحت باشه اگر ملائک مقرب اسلامیان از ما راضی نبودن که به بهشت بریم
یه بهشت دیگری هم هست که هم فرشته و خاتون داره و هم از اسلام کهن‌تر

بچگیا یه روز بی‌بی چادر سفیدم را به سرم کرد و با یه خروار لباس منو راه انداخت در خیابان قصرالدشت محلة سلسبیل
حالا که فکر می‌کنم تازه متوجه همبستگی همسایه‌ها با هم می‌شم چون دم خونة هر همسایه که رفتیم بی‌بی رو می‌دیدند و
هیچ کس اون شب به روی خودش نیاورد بی‌بی را دیده و کاسة کوچک قاشق زنی‌ام را پر می‌کردند
و چه خوشحال بودم از این‌که اون‌ها به خاطر من کاسه را پر می‌کردند
عقلم به حضور و حمایت بی‌بی که چطور همیشه سعی داشت سنت‌ها را به طور عملی یاد بگیرم نمی‌رسید
بین آدم‌ها چه رابطه‌های بود نه؟
الان اگه یه چی تو کاسه‌ات باشه، اونم برمی دارن
چون خودشون از تو گشنه ترهستند
یاد، شب‌های چهارشنبه سوری‌ کودکی هامان ستاره بارون


۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه

روزی رنگین کمانی و روشن





نگفتم امروز مال من و با عشق همه چیز می‌چینم؟
یعنی همیشه اتفاقات زمانی واقع می‌شن که تو نشستی و منتظر هیچی نیستی
قرار بود چهارشنبه برم شهرداری
الان خودشون زنگ زدن بیا نامه‌ات را بگیر
و من که از خوشی سر از پا نمی‌شناسم نمی دونم به کدوم طرف سجدة شکرانه کنم؟
زندگی بیا بریم صفا سیتی که تا حالا چپکی فهمیده بودمت
باید تا ظهر صبر کنم ولی قبلا هم از این معجزات داشتم
وقتی که پریا دانشگاه بابلسر " نرم افزار " قبول شده بود و بی پارتی و این و اون رو ببین تونستم از طریق اتاق وزیر علوم
با یک نامه
پریا را بیارم تهران
زندگی خواستن و تلاش کردن و جواب گرفتنه
البته برای اون‌ها که باورش دارند و با این باور در آسایش می‌رن
باور کلامی و ظاهری فایده نداره . باید این باور آرامش را به قلبت بیاره
و من امروز چه‌قدر شادم
البته یه ماشالله بگیم تا برخی از این شادی چشم‌مون نزنند
باور کن
در برخی حد وسط موجود نیست
یا انقدر دوست هستند که نمی‌دونی از خوشی چه بکنی؟
یا چنان دشمن خونخواه تو که ندونی به کجا پناه ببری؟
که البته خدا همه را بزرگ کنه دختران حوا هم روش به بلوغ برسند
خلاصه که اگه بدونی چی امروز از شهرداری بناست بگیرم؟
با این حساب هیچ بعید نیست تا شب عاشق هم باشم
وقتی این شد
چرا اون نشه؟
چون این دو به یک حد ناممکن بوده همیشه





سلام بر عشق که زندگی را عشق است





چه روزی
البته دروغ چرا هنوز خبر ندارم چه روزی، اما همین‌که به محض بیداری گرما نزد به صورتم
یعنی روز خوبی‌ست و تصمیمی گرفتم با همة زندگی از در صلح و آشتی در بیام
با آسمون یه سلام علیکی آبی داشتم
با زمین احوال پرسی سبز و با خودم که قربونش برم
اگه بشینی زندگی فقط مال تو باشه، ولی فقط در ذهنت، هیچ اتفاقی نمی‌افته
به‌قول مارگوت میگل: برآنچه دلخواه من است حمله نمی‌برم
خود را به تمام برآن می‌افکنم و این راهی‌ست که برای امروزم در پیش گرفتم
خود را به تمام بر زندگی افکندن و چشم بخیل و حسود را چهار پنج‌تا کردن
بخیل یعنی کسانی که بلد نیستند زندگی کنند و یا عشق بورزند و از کول تو و داشته‌های تو بالا می‌رن
و صبح تا شب کاری ندارند جز لاب، لاب، لاب توهمی
و این زندگی با تمام اجزاء سهم من است و می‌خوام به تمام خود را برآن پهن کنم
سلام هم محلی، همسایه، مهربان، عاشق، خوش قلم، خوش نگاه، خوش دل، سپید دل، ................... هر آنچه در حیطة من است تنها عشق است و عشق است و عشق است
هر کی هم از داشته‌هاش ناراضی‌ست می‌تونه لب و لوچه‌اش رو آویزان و از اون بالا بپره پایین
که با ناز و قهر و تهدید ما، زندگی و هیچ چیزش جواب نمی‌ده
مگر به مهر
سلام بر عشق که زندگی را عشق است



فقط تا آخر خط



هیچی فقط خواستم بگم هنوز آدم نشدم و
وقتی آدم ، آدم نباشه همون بهتر که تا کرکره‌هاش نیمه سنگین شده
بپره بین ملافه‌های تمیز رختخواب
ممکنه خوابت نبره دیگه و دم صبح کار به آرام بخش برسه
بابا نخورید دیگه اینا چیه شما می‌خورید؟ اه
بعضی رو می‌شناسم که به هر مناسبت مثل نقل و نبات می‌اندازن بیرون وهر لحظه شکل یکی از قرصان که میخورند
نه شکل اولیه خودشون
همین‌جوری همه اخته مخته شدیم و نسل عشق برافتاده دیگه نه ؟

فکر کنم هنوز پلک‌هام نیمه سنگین و حرفم هم نمی‌آد چون ذهنم داره خوابش می‌بره و نه گمانم بیش از اتمام این خط براش جونی مونده باشه که بخواد به چیزی توجه کنه و یا درباره‌اش نظر بده و بگه هستم که نکنه یه وقت ازش غافل بشم و به خودی برسم که هزاره‌هاست ازش دور موندم و آدرس راه بازگشت به او را هم در همان آغاز له له ازم قاپ زد و ما هم شدیم سفیر و سرگردون و حیرون این میدون که گفتن اسمش زندگی و همه خودشون رو ریز ریز می‌کنند که بهترین قاچش رو ببرن و از دیگری عقب نمونن و نگو هر کدوم از قبلی و بعدی عقبیم و الکی و هن و هن کنان و نفس زنان بی وقفه فقط می‌دویم که این موقع شب انقدر خسته بشیم که چهاردست و پا خودمون رو به تخت برسوینم ولی تهش بگیم ، خدایا شکر بالاخره تکوندن این سالن شهرداری تموم شد و یا بهتره بگم ، خدایا لطف کن سال دیگه که قراره برم خونة حیاط دار به‌قدری بزرگ باشه که شب هفتم هشتم تکوندنش تموم بشه و منم با دلی خوش و چشمم دشمنان کور به رختخواب برم و به‌یاد شب‌های بچگی که از زیر پشه‌ بند نسیم خنک شهریور نوازشم می‌داد و نور ماه روی تنم راه می‌رفت و با حسی از آرامشی عمیق به‌خواب برم و به این فکر نکنم که چرا تنهام و یا این‌که کی برای اولین بار گفت، آسمان آبی‌ست و چمن سبز و قرار بود فقط سبز زندگی کنیم که سر از کوچه پس کوچه‌های صد رحمت به محلة ارباب جمشید درآوردیم که رنگی از آرزوها و خیال داشت و هنوز کسی از این گمشدگی آگاه نشده و به فکر کسی نمی‌رسه زمین و حیات انسان از مدار خدوندگاری خارج شده و نمی‌تونه کنترلی بر اوضاع داشته باشه و بهتره هر کی هر چی داره چار چنگولی بچسبه که بغل دستی از چنگش در نیار
 
اوه چه کردم!!

شرمنده چه خط درازی شد

کلنگ از آسمان افتاد و نشکست




ببخشید ظرفیت خلافم پایین و با پیور بازی، خلاف ملاف راه نمی ده و این می‌شه که یه شب با یک نصف قرص
تا فردا در هپروت اعلی دست وپا می‌زنم
نه رو زمینم و نه تو آسمونا، یه‌جور برزخ یه‌ور یه‌وری
خب تو این روزا هم همه کار می‌کنم.
تا دلت بخواد جنس جور
از شکستن گلدان مادر حوا تا دل، خلق خدای، بی‌خدا
که لابد نوش‌جون‌شون و حق‌شون بوده
وگرنه که ، کلنگ از آسمان افتاد و نشکست، وگرنه من کجا و بی‌وفایی
احوالی از این رنگ
دیدی؟
امروز اساسی رفتم تو کار رنگ
فکر کنم ویتامین رنگ خونم کم شده و دلم هی رنگ می‌خواد
چیه خب همین‌طوری مردم از راه به‌در می‌شن و فکر می‌کنند برای خواسته‌های خیلی ساده
مثل خوردن خاک، باردار می‌شن
از رو حسودی، عاشق می‌شن
بخیل می‌شن
می‌میرن و
فرداش دوباره زنده می‌شن.
البته نه از نوع تولد دیگر بانو فروغ، همشهری پر افتخار
و نه
از نوع تولد دیگر شجاع‌الدین شفا
حسابی زیر دوش تازه شدم و با یک عود کمی از لایه‌های کما بیرون اومدم
الان دلم یه چیز خنک می‌خواد که هوشیاری را بهم برگردونه
مثل
اگه گفتی؟
یه کاسه یخ یکی یهو بریزه سرم
حالی می‌ده
امتحان کن



حال رنگ شما چطوره





می‌دونم یه‌جا همین‌ورا گذاشته بودمش
یه‌جایی دم دستی که هر لحظه نگاهش کنم و بفهمم کجای ماجرای زندگی ایستادم
دارم از رنگم می‌گم، رنگ زندگیم
تا همین پس پیرارسالا خوش رنگ بود. اندکی مایل به سرخابی و اندکی هم سبز بود
گل‌های حاشیه‌اش طلاکوبی بود و با هزارا ن امید و آرزو بهش نورمی‌دادم

اما از وقتی نور از زندگی‌م رفته، رنگه هم از دستم در رفت،
سرخابی به بنفش خنثی می‌زد و گاه سبز به لجنی
یه چند وقتی ازش به‌کل غافل شدم، طرح و رنگش با هم یادم رفت و وقتی از دور به‌خودم نگاه می‌کنم
می‌بینم، خدای من.
این من نیست
یعنی من این نبودم
چرا این‌همه جراحت روی تنة باورهام نشسته؟
چرا روزنی برای رسیدن نور نیست؟
چرا انقدر ............. اینا
بدبختی الان نمی‌دونم کجاست چه به رنگش

یکبار دوران میترا گم شده بود، از زیر یه محراب پیداش کردند
حالا می‌ترسم از مسیر فاضل آب تهران سر درآورده باشه
شما رنگ زندگی منو ندیدی؟

جان من اگه دیدی نگهش دار تا من بیام

راستی
حال رنگ شما چطوره؟


کمدی الهی




جری لویس یادته؟
چقدر بی و با ربط بهش می‌خندیدیم و دوستش داشتیم
مثل خیلی چیزهای دیگه دوست داشتیم که حالا نداریم
از برکات تی‌وی اجباری همین‌قدر بگم که، یکی از این کانال‌ها مه پاره داره یه فیلم از عصر طلایی نشون می‌ده

خب عصر کودکی ما فقط
عصر طلایی بود
نه بچه کوچولو‌ها
ببخشید به شما می‌گم بچه که خودم نشم فسیل رو به موزة ایران باستان
القصه که
از بعد جنگ دوم در دنیا خبری نبود و دنیا امن و امان. حالا گیریم تو ژاپن هم یک بمب اتمی افتاد و در ویتنام خون‌ها ریخته شد
ولی باقی دنیا آروم بود تا دهة هشتاد میلادی که همه رو خط قرمز جنگ سوم زیست می‌کنیم
نه فیلم‌هامون ریخت عصر طلایی داره نه موسیقی و عشق ورزی ها
موزیک می‌خوای؟ مال اون دوره
شنیدی این پسره شهرام کاشانی چه می‌کنه؟ ببرش، بدرش، بخورش، .......... بکشش
خب اینم شد ترانه این کجا تا
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
باور کن
از اول فیلم همه اتفاقی می‌افتاد تا پنج دقیقه مونده به پایان آرتیست‌ها یه لبی از هم می‌گرفتند، اونم عاشقانه
اما حالا، فیلم از اتاق خواب آغاز می‌شه، بعد باقی ماجرا
چی مونده برای آدم ابوالبشر؟
فیلم، کتاب، عشق، زیبایی، باور، امنیت، سبزی چمن
رنگ بادبادک
رخت‌های رو بند
الله کلنگ
قصه‌های بی‌بی همه زیبا بود
حالا فقط حرص می‌خورم چرا نمی‌تونم مثل بچگی بیست دقیقه این فیلم رو نه تنها تماشا کنم
بلکه یه نیش خندی هم بزنم
به گمانم شدیم، پسر خالة کلاه قرمزی نه؟
خدایا این موج منفی مرگ و خیانت، خونخواهی و عداوت، سکر و خمود ............... را از روی زمین بردار


آلاسکا آی آلاسکا داریم



چقدر گرمه خدایا
می‌خوای چه به سرمون بیاری با این هوا امسال؟
کاش راه داشت می‌رفتیم آلاسکا. هم خنک بود و هم صبح تا شب آلاسکا می‌خوردیم
یات می‌آد، چرخ‌های سیار بستنی فروشی؟
چه حالی می‌داد.
از ذغال اخته و زال زالک فروش هم سرش شلوغ‌تر بود
از مدرسه پر از هیجان می‌زدی بیرون و با یک آلاسکای خنک اون‌جاهایی را که معلم با اخم و غضب سوزونده را خنک کنی
دیدی بچگی چه محسناتی داشت هم محملی؟
بدترین مصائب دنیا به یک لحظه از خاطر می‌رفت
درواقع هر چی می‌کشیم زیر سر ذهنی‌ست ک
در وقایع تلخ گیر می‌کنه
انقدر گیر می‌ده که نه تنها آلاسکا بلکه با ماشین بستنی سازی هم هیچ جای آدم خنک نمی‌شه
چون بچگی عصر بی‌ذهنی و فراق خاطری بود و اکنون عصر اسارت خاطر
اسارت در دیروز ها، لحظه‌ها، فرداها، نیامده‌ها و رفته‌ها
ته همه‌اش ترس از تنهایی‌ست
تنهایی عمیق انسان که با هیچ آلاسکایی فراموش نخواهد شد
سلام هم محلی
دیروز یه ماشین آسفالت از روم رد شده به چه بزرگی
نه دیشب تونستم بخوابم، نه الان آدم حسابی هستم چون آخر متوصل به آرام بخش شدم
نه امروز آدم کاری می‌شم که دارو روانم را خورده تا اطلاع ثانوی فقط می‌تونم کار یدی انجام بدم
که اونم شرمنده دیروز احمد آقا جون رسم را کشیده
فکر کنم بهتره امروی فقط تی‌وی ببینم
شماها چطورید؟
خوبی؟
خوشی؟
سلامتی؟




۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

ساعت عاشقیت





فکر کنم اگر اینم بگم بعدش بتونم دیگه بخوابم
یه کوچولو
دارم از خستگی می‌میرم ولی خوابم نمی‌بره و ذهنم ویروسی شده
یه تروجان قدر قدرت که افتاده رو سیستم عامل و داره فایل‌ها رو ریز ریز می‌کنه
خب بنا نیست بخوابم؟ می‌دونی از ساعت چند بیدار شدم؟
اوه ساعت
نکنه شما ساعتت رو به وقت عرش تنظیم کردی که با ما راه نمی‌آی؟
می‌شه یه چند سالی، چند ماهی ، چند روزی، ساعتت رو بکشی جلو؟
پدر بیامرز این‌طوری تا صد سالی سیاه هم به آرامش نمی‌رسیم که. بریم بخوابیم یا مغزمون رو بجویم
فقط باب گشادی صبر شما که بی‌بی‌ می‌گفت: کوچکترینش چهل سال
به نازش ده بر یک
حساب کن می‌شه چندسال؟
دارم باور می‌کنم اومدیم زمین ، اجباری
حالا یعنی برم بخوابم و گور بابای درک تنهایی و بی هم‌زبونی و بی مهری و وای چنی بی گفتم
خودم خجالت کشیدم
من که از رو رفتم
شما برو بخواب

فال بد





وای خدا جون قربون صبرت که تمومی نداره و ما در شرف اتمامیم
یعنی شماهم می‌خوای همین‌جوری به روی خودت نیاری؟
نه که فکر کردی ما ایوبیم؟
قربونت. او که اسمش ایوب بود و ده جدش این‌کاره بود
اگر شما را به راه حالش رو نمی‌گرفتی، اصولا افت پیامبری بود
باز ایوب یه چی کرد که اسمش به تاریخ بمونه، ما که نه از آل‌عمرانیم و نه دیگر وابستگان
به گفتة بروبچ دارو دستة شما، ختم رسول آمد و قرار نیست پیغمبری بیاد
خب شکر که تکلیف پیامبری پیدا شد.
ما قرار نیست چیزی جز خودمون باشیم
البته خودی که در این سال‌ها از پا افتاده
باور کن بچگی با یک بسم‌الله از روی آب رد می‌شدیم
بس‌که دردمون گرفت و زورمون نرسید، همه رو از گردن شما برداشتیم و گفتیم، آقا خودش گفته ما رو در رنج آفریده
حالا نیگا نکن این دنیا خبری نیست
بذار بریم اون دنیا ببین چه حالی می‌ده
واله دروغ‌چرا؟ ما که هم چین‌که شوت شدیم. از هر نوع عاطفه و حس و حال بری شده بودیم
حتا از دخترا
حالا اون دنیا با کدوم وسیله ما قراره به حال و هول بپردازیم ؟ الله اعلم
اوه. عزیزم.
خیلی از حرف اصلی دور شدیم
خلاصه که رفتم گشتم ، صد پشت من یا باغ دار بودن یا گله دار
هیچ کدوم هم نیم رگ وحی و ارتباط و نبوت نداشتند که یه ژنش به ما برسه
بگو قیامت و ما رو از این بکن نکن آزاد کن بلکه یه نخود زندگی کنیم
مردیم بس‌که گفتیم: این به صلاحم نبود. حتما یه خیری درش بود
شاید کارما بود
شاید در زندگی‌های قبلی یه حالی ازش گرفتم
نشونه بود.
فالش بد بود ، خیر بود، شر بود
........................... خلاصه که همه چیز ممکنه الا کوتاهی شما که مبادا امنیت مارو از باب وجود حامی بگیره


گشت ارشاد در کالیفورنیا




هی بشین و پاشو هر جا کم آوردی بنداز گردن اسلام
گشت ارشاد ما بده که از دور با اشعة فرا زرد و نیلی از رو مانتو می‌فهمه چی اون زیره
یا این اجنبی‌های خدا نشناس خوبند که
به بهانة سانتیمتر دختران بانو حوا را دستمالی می‌کردن؟
حالا تو بگو به‌جای 15 سانتیمتر بشه هفده و نیم سانت
چی در احوالات پسران آدم یا دختران حوا عوض می‌شه؟
مهم اون ران‌هاست که کار دست بینندة بی‌نوا می‌ده
بله بی‌نوا
سی این‌که اگه بی‌نوا نبود که با این یک وجب به ملکوت نمی‌پیوست
و از بند شلوار شل تمبان این پسران آدم نگیم و همین‌قدر بس که،
بند تومبان پدر بزرگوارشون هم شل بود
نه که فکر کنی زیر سر ساقة مو بود
نه اصلا.
شما می‌تونی از تجسمات هنرمندانه استفاده کنی برای تعبیر بند تومبان شل حضرت آدم
که هم بانو لیلیت را به حجله برد و هم مادر جان حوا
تره به تخمش می‌بره
حسنی به باباش
میگی نه ؟ نگاه کن


شکرانه در کافه بالکنی




صل علی و اینا.............. بالاخره آره و اینا
نمی‌دونم از کجا و چه مدلی باید شکر کنم؟
دروغ چرا از صبح فکر کردم امروز روز من نیست. چون با تردید و نگرانی شروع شده بود و یه خبر سه هم پریا داشت
و احمد آقا جون هم که بالای نردبام و داره دیوار تمیز می‌کنه و من در این سالن دراز بی‌قواره هی برم و بیام
از دوساعت پیش بنا بود برای جواب زنگ بزنم اداره حقوقی شهرداری
دروغ چرا؟ تا قبر که نمی دونم چند انگشته ولی ما که یه‌بار تا نزدیکی‌ش رفتیم دو سه ثانیه بیشتر نیست
می‌ترسیدم زنگ بزنم. وقتی یادش می‌افتادم دلم تو سینه‌ام خالی می‌شد و می‌گفت. هوری
سه بار زنگ زدم تا به جناب رحیمی رسیدم که خدا این شب عیدی یه حال مشتی بهش بده که منو بسیار شارژ کرد
جواب مثبت و خر من از پل رد شد
اینم باز از همون موارد نزدیک و شبیه به معجزه بود که با حداقل برو و بیا به نتیجه رسید
راستش برای همة اینا جا داره صبح تا شب با شما
گپ بزنم و دنیا رو به هیچی نگیرم
ولی قربونت شر مرسان که معجزه هم نخواد
خلاصه که یه روز از صح همگی شیرینی پخت خودم مهمون کافه بالکنی
مثلا پای سیب و با چای احمد عطری
مرسی شهرداری عزیز و ادارة حقوقی
و جناب اسدی
و بخصوص آقای رحیمی و سایر عوامل پشت صحنه و روی صحنه که از قلم افتادند
دیدی نباید ماشین می‌فروختم و فعلا تهران کار دارم.
چهارشنبه هم باید برم شهرسازی که اون رو با ماشین نمی‌شه رفت
ولی خبر یعنی تا بیخ عید تهرانم

بازم
زندگی مرسی

ایام تاج‌گذاری




یادته؟
نه
بیشتر شما یادتون نیست
ولی من تهرون با این همه قشنگ و رنگ را به‌یاد دارم
وقت کودکستان بود و در مسیر این تصویر را دیدم
همون‌وقتا که تو خماری ساعت میدان ولیعهد بودم
تهرون که نه آدما هم خوب بودند و من برای رسیدن به خانه همیشه نوک چادر بی‌بی‌جهان را به‌دست داشتم تا در عبور از یونجه‌زراهای محله گم نشم
ها په چی فکر کردی
همین دیروزای نزدیک به من و دور از تو رو می‌گ که موی مردانه مدل، کرنلی ن و سیگار مد روز بود.
جبلی و علی نظری گوش می‌دادند و بعضی هم خانم گوگوش و بانو دلکش و در خانة بی‌بی‌جهان به یمن حضور دایی‌جان‌ها
فیروز، فریدالاطرش یا عبدالحیم حافظ
شب‌های جمعه هم عطر خوش و زندگی معنا داشت
روز تاج‌گذاری هم به سنت دیرینة، در باز و حبیب خدا
گوش تا گوش خانم‌های همسایه نشسته بودند و درحالی‌که از
جعبة جادو رو گرفته بودند می‌دیدن که چطوری شاه تاج می‌گذاشت و بانو فرح فیسی می‌داد و در این احوالات
انگشتم رفت زیر سوزن چرخ خیاطی خانم والده
که از صدقه نمایش تاج‌گذاری به امون خدا یه کناری نشسته بود و باید کنجکاوی‌م را نسبت به این دستگاه متحرک و پر سر و صدا ارضا می‌کردم
ای بچگی کاش بزرگ نمی‌شدیم
نه؟



بگو: بسم‌الله





عهد صفویه بود، همین چارسال پارسالا رفتم به دیدنش
قرار بود در فرودگاه منتظرم باشه. وقتی به مشهد رسیدم ، چشم انداختم اثری از بهمن نبود
تا این‌که یه چی شبیه گوژپشت نتردام که از بالای برج افتاده و له شده باشه، اومد طرفم
بند کیفم رو پیچیدم دور دستم و آماده بودم دو قدم دیگه بیاد جلو ، منم دفاع شخصی و اینا
که یهو یه چی تو نگاه بی حال آبی‌ش برق زد و فهمیدم پشت اون‌همه ریش و سبیل و زخم و زیلی
خودش ایستاده
غلط نکنم یه بیست سی کیلویی هم لاغر شده بود
دیگه تا برسیم مزرعه و از راننده ماشین بکنیم داشتم از فضولی، نگرانی، شک، تردید، ترس می‌مردم
خب بهمنی که من می‌شناسم تو بیابونا زندگی می‌کنه و صبح تا شب هم جز مرور و تعلیمات دون خوان هم کاری نداره
بیس مراحل دون‌خوان هم که می‌رسه به موجودات غیر ارگانیک و بگو: بسم‌الله
خودت می‌تونی حدس بزنی به چه حالی من از آن جاده که به سمت سرخس می‌رفت، گذشتم
وقتی رسیدیم متوجه شدم راه رفتنش یه‌نموره به شتر مرغ می‌زنه
بالاخره بعد از این‌که کلی خودم رو نیشگون گرفتم گفت
یه شب پریدم
وسط راه ذهن فعال شد با مخ سقوط کردم
بعد هم غیرارگانیک‌ها خدمتم رسیدن
دیگه تو برو تو حال من و وسط جاده سرخس و چقدر دور از خونه و بی‌ماشین
و اوه راستی. ماشینم رو نفروختم . صبح پشیمون بیدار شدم، اگه به هر آیه و کتابی مجبور بشم عید تهران باشم. بی ماشین خیلی مرض‌ناک می‌شه و می‌رم تو مایه دپریشن
آره
پرسیدم: یعنی تو این چند روز انقدر لاغر شدی؟
- نه. سرطان پروستات داشتم. چهل روز تو خاک بودم
- خب چرا مثل شتر مرغ راه می‌ری؟
فرمود: این خرامش اقتداره و با هوشیاری قدم برمی‌دارم که غافلگیر نشم
باقی‌ش رو خودت برو تو تجسم خلاق که اون شب چطور به صبح و چسبید و فقط تونستم خودم رو برگردونم به فرودگاه مهرآباد
و خونه
یعنی از هر چند بار که به دیدنش
می‌رم؛ یه چند دوری جیم می‌ِ ‌زدم
مثل اردیبهشت پارسال که برخی به‌یاد دارید. داستان سفر با قطار
چه کرمیه که هربار دوباره این راه رو می‌رم؟ بزن پای همه کارهایی که همیشه می‌کنم

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...