۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه

آلاسکا آی آلاسکا داریم



چقدر گرمه خدایا
می‌خوای چه به سرمون بیاری با این هوا امسال؟
کاش راه داشت می‌رفتیم آلاسکا. هم خنک بود و هم صبح تا شب آلاسکا می‌خوردیم
یات می‌آد، چرخ‌های سیار بستنی فروشی؟
چه حالی می‌داد.
از ذغال اخته و زال زالک فروش هم سرش شلوغ‌تر بود
از مدرسه پر از هیجان می‌زدی بیرون و با یک آلاسکای خنک اون‌جاهایی را که معلم با اخم و غضب سوزونده را خنک کنی
دیدی بچگی چه محسناتی داشت هم محملی؟
بدترین مصائب دنیا به یک لحظه از خاطر می‌رفت
درواقع هر چی می‌کشیم زیر سر ذهنی‌ست ک
در وقایع تلخ گیر می‌کنه
انقدر گیر می‌ده که نه تنها آلاسکا بلکه با ماشین بستنی سازی هم هیچ جای آدم خنک نمی‌شه
چون بچگی عصر بی‌ذهنی و فراق خاطری بود و اکنون عصر اسارت خاطر
اسارت در دیروز ها، لحظه‌ها، فرداها، نیامده‌ها و رفته‌ها
ته همه‌اش ترس از تنهایی‌ست
تنهایی عمیق انسان که با هیچ آلاسکایی فراموش نخواهد شد
سلام هم محلی
دیروز یه ماشین آسفالت از روم رد شده به چه بزرگی
نه دیشب تونستم بخوابم، نه الان آدم حسابی هستم چون آخر متوصل به آرام بخش شدم
نه امروز آدم کاری می‌شم که دارو روانم را خورده تا اطلاع ثانوی فقط می‌تونم کار یدی انجام بدم
که اونم شرمنده دیروز احمد آقا جون رسم را کشیده
فکر کنم بهتره امروی فقط تی‌وی ببینم
شماها چطورید؟
خوبی؟
خوشی؟
سلامتی؟




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...