۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۵, یکشنبه

نسخه‌ی 45 هزار تومانی



به میمنت و مبارکی و فرخندگی، بالاخره مام افسردگی روحی گرفتیم


بنا به گفته‌ی دکتر: خیلی بد
ولی به گفته‌ی کارشناسان گرام و آشنا که معتقدند:
رفتی هر چی دکتر جونت پرسیده تو هم یه جوابایی دادی ، از جمله:
اوضاع معاشرتت چه‌طوره؟
بد. من در انزوا زیست می‌کنم دکتر. « انزوا از مراحل اولیه قصد و اقتدار یک سالکه »

- به خودت می‌رسی؟
- دکتر جون من کل آینه‌های خونه را با پارچه بستم.« آخه از قوانین سلوکه »
- اوضاعت با عشقولانه چی؟
اوه ه ه دکتر اصلا اسمش رو نبر که سال‌هاست از هر چه مرد دوری می‌کنم. « تازه تا همین چند وقت پیش هم 
کل گیسوان سفیدم را به نمایش گذاشته بودم که بهم نزدیک نشن و فکر کنند پیر زنی بیش نیستم، آخه ناوال گفته.»
- با اقوام و نزدیکان چه‌طوری؟
- نه دکتر جون. با هر کی که منو از قدیم بشناسه قطع مراوده کردم تا سالکی ناشناس باشم. آخه از شرایط ساحری‌ست »
- وضع تغذیه‌ چی؟
- راستش سال‌هاست روزی یک وعده آن‌هم پس از دو زمانی غروب یه چیزی می‌خورم. « آخه باید از انرژی‌های کیهانی تغذیه کنم »
- کسی هست که براش حرف‌های دلت را بگی؟
- واه دکتر اینا چیه می‌پرسی؟ می‌گم از فامیل و تاریخچه‌ی شخصی بریدم که به ابعاد بعدی برسم. همه رو چند سال پیش مرور کردم و ریختم دور که لازم به درد و دل و این چیزها نباشه. تازه مگه آدم حرف دلش رو به هرکسی می‌گه؟
- کسی هست که دوستش داشته باشی؟
- خاک به‌سرم دکتر جون، اینا چیه که می‌گی؟ می‌گم در راه سلوک و این‌حرف‌ها. تو از حرام کردن انرژی به نام عشق می‌پرسی؟
- کسی هم نیست که بهت فکر کنه؟
- دکتر می‌گم، سال‌هاست در انزوا ساکنم و نه کسی را می‌بینم و نه کسی از وجودم خبر داره. تازه اونایی هم که قدیما را به راه عاشقم می‌شدن پدرسوخته‌ها همگی دنبال ارثیه پدری‌م بودن 
خلاصه که فکر کن سوالاتی از این دست و پاسخ‌هایی در سرزمین ناوال
تهش دکتر عینک از چشم برداشت و گفت: با این حساب تو سال‌های زیادیی‌ست دچار اسکیزوفرنی هستی و باید مداوای جدی انجام بدیم.
چند قدم به عقب و نفهمیدم چه‌طور از مطب فرار کردم 



حالا با این حساب یعنی زندگی را به اسم همین ژانگولر بازی‌ها باختم؟
ولی پیش از ژانگولر بازی هم آدمی خوشحال نبودم که سر از ناوال بازی درآوردم یا نه؟
القصه که دکتر جون که نه می‌دونه ناوال چیه و نه درکی از سلوک ساحرانه داره
فتوا داد یا باید تغییری در زندگیم بدم یا بزودی سر از یه‌جاهای بدی درخواهم آورد
و منی که کوچکترین اشتیاقی به هیچ یک از تجربیات دکتر جون ندارم و با این‌حال از تنهایی دارم خل می‌شم

 

 بعد رفتم کرج خدمت آذر بانو و شرح ماجرا
او که کهنه کار تر از من و عمری‌ست درگیر ناوال بازی خنده‌ای کرد و گفت:
حالا خودت چی فکر می‌کنی؟
راستش دروغ چرا؟
خودم فقط یک رفیق خوب کم دارم که نه عاشقم بشه نه بخواد اتاق خوابش را نشونم بده. نه برام ساعت بزنه که کجا بودی؟ کی می‌ری؟ کی می‌آی....... و لب لب من لب لب تو باقالی به چند من؟ و اینا نداشته باشه
با سواد و فهمیده و خردمند هم باشه که آدم ازش چهارتا چیز یاد بگیره
شب‌ها که از هجوم یک خروار حرف دارم خفه می‌شم بهش زنگ بزنم و بگم: زیر کتری رو روشن که من دارم می‌آم
یک استکان چای رفاقت برای من کافی‌ست نه بیشتر
آذر هم خندید و گفت: حتما پسران آدم هم صف کشیدن برای چنین رفاقتی؟ نه؟
خندیدم که : آره. سی همینم باید آخرش به حرف دکتر گوش بدم و خودم رو ببندم به نسخه‌ی 45 هزار تومانی



اون قدیما در کتاب حماسه‌ی کویر باستانی پاریزی یه نسخه‌ی بود که خیلی شباهت به منظور دکتر جون داشت
اون زمونا بهش می‌خندیدیم
حالا رسیدیم به درک شدید واقعیت


و قيصر فرمان داد اين نسخه جهت به در كردن خستگي از تن عملگان كه مشغول احداث سد فراهم آمد و دلبركان و لعبتكان فرنگي فراهم آمدند

برگ گل رخساره، يك طبق. ورق نقره پيشاني، يك صفحه.
گل شمشيرك ابرو دوشاخه.
بادام چشم، دودانه.زنبق بيني يك جزء.
ياقوت رماني لب دو دانه.
پسته خندان دهان يك دانه .
مرواريد ناسفته دندان بيست و هشت دانه. عنبر اشهب خال لااقل يك جزو
سنبل الطيب زلف دو دسته.
انارين پستان دو دانه.
صدف سينه يك لوحه .
خميره صندل شكم يك قرص.
نافه مشكين ناف يك جزو.
گل غنچه ناز يك جزو.
ياسمن سرين يك بغل .
ماهي سقن قور ساق و ساعد چهار جزو.
عناب سرانگشتان بيست عدد
قند مكرر عشوه، آنقدر كه اجزاء را شيرين كند
 



نقل از حماسة کویر، باستانی پاریزی

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...