شکر که ما از روح خداییم و دارای
خرد
و تنها مدرکان دایرهی هستی
گرنه که فقط خودش میدونه من باید الان به چه حال روزی باشم
داشتم چای اول صبح را دم میکردم که به سنتی چهل ساله صدای درویش محله را طی کرد و به مطبخ رسید
چون هنوز در نیمساعت اول صبح بودم و خواب آلوده جستی رفتم دوربین را آوردم که نتیجهاش عکسهاییست که میبینی
از اینجا شهرزاد بیبیجهان پرید جلو و وارد محاسبه شد
اه
یعنی چهطور متوجه من شد؟
یعنی خودش فهمید؟
داشتم وارد مرحلهی شک میشدم که عابری خم شد و اسکناسی به دستش داد
پول را در جیب گذاشت و همینطور که از بالا چشم بر نمیداشت سیگاری آتیش زد
پرده افتاد و دوباره خودم شدم و شهرزاد کوچیکه رفت
خب ایی چه کراماتیست که آقا سیگاری هم هست
ما که نمیگیم، اونها که معتقدند به قیامت و امورات غیبی نباید درگیر هیچ عادتی باشند
یا نه؟
سیگار؟
مشکوک تر نگاهش کردم ببینم ممکنه اهل امورات خلاف دیگری هم باشه یا نه؟
از پشت عینک و با این همه فاصله قابل شناسایی نبود
اما عقل خودم که سر جای خودش بود ؟
این چه عشقیست به زهرای نادیده؟
این چه شور و پرستشی ست به علی یک از نخلوقات خدا؟
یعنی تا ما نتونیم خداوند را ببینیم ، لمس کنیم و ..... در تاریخ حضورش جایی ثبت نشده باشه خدا به حقیقت نمیرسه؟
یعنی نمیشه بهجای آویزونی از گل این اولیا خود خدا را باور داشت؟
اسلام که دین لا اله الا الله است و نیست خدایی قابل پرستش جز او؟
خدایی که از روحش در ما دمید تا وابستهی غیر نباشیم
و همه این حرفها
چهطور میشه امثال این آقا که خدا را رها کرده و به بت پرستی نشستهاند را احترام گذاشت؟
منی که کم مونده بود بپرم پایین و آقا رو خفت کنم که چی باعث شد تو متوجه حضور من اون بالا بشی؟
خودت فهمیدی؟
یا از عوالم بالا بهت رسوندن؟
و اگر هرگز به سن خرد نمیرسیدم
فقط اوی دانای کل میداند هم اینک به چه احوالی که گرفتار نبودم؟
از باب دیدن کرامات آقایی که چهل ساله، یعنی از وقتی من در این محل هستم کاری جز این نداره که گاه با این لباسهای مرتب و اتو کشیده و اسباب صوتی که طی این سالها به روز شده در این محل از عشق علی فریاد میکشه
عشق به خدا فقط میتونه در عشق به روح خودم معنی پیدا کنه
مراقبت و توجهی که بین کشاکش روح و تن
من روحم را برمیگزینم
نه بیشتر
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر