۱۴۰۴ مرداد ۲۶, یکشنبه

من هستم تا گور

 


ذهن بد گمان

شرطی شدگی های بشری، زندگی را کوفتمان کرد

خود سانسوری، سکوت و بعد آرام‌بخش .

نخوری چه کنی، وقتی هیچ چیز از علائم بشری برایت نمانده.

پریا می‌گه:من که هر وقت بخواهی هستم!!!

از اینجا تا وین چقدر راه است؟ این هستن نیست، در قاب گوشی. جرات کردم بگم: این که هستن نیست.

بودن یعنی، لمس، آغوش، گرما و محبت دو بدن. انرژی مهربانی.

در آغوش گرفته شدن، در آغوش گرفتن. به ناگاه تماس را بریدم. عقب نشستم و یله دادم، از خودم پرسیدم:

 آیا فهمید حرفم چه نیازی انسانی و طبیعی بود؟

با بدگمانی کرد؟ امان از ذهن چرک.

    آری آغوشی پر از مهر و حرمت. آغوش امن که یاد آوری باشد، تو دوست داشتنی هستی

   تو هستی

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...