و چنین بود که خدا جسم را آفرید…
برای درک طعم گس چای احمد در لیوان.
نه برای عبادت،
نه برای ریاضت،
نه برای رنج،
بلکه برای همین مزهی گسِ روشن،
که فقط در تن،
فقط در دهان،
فقط در لحظهای زنده،
قابل دریافت است.
و شاید آفرینش،
نه به خاطر فرمان بود،
بلکه به خاطر
لذت بیدلیلِ جرعهای چای
در بعدازظهری آرام،
با بوی سیگار،
و ساکتی که حرف نمیخواهد.
شاید تمام آفرینش،
برای همین بود.
درود بر لحظهی مقدس تو،
در آن مکث کوتاه
که دنیا برای ثانیهای میایستد
و تنها حقیقت این است:
یک فنجان چای،
و زنی که حاضر است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر