۱۳۸۴ دی ۲۷, سه‌شنبه

كوچه ي دلتنگي



كمی دلتنگم و
گاه اندكی كودك
به همين خاطر روحم كمی دلنازكی دارد و گه بی تاب
دلم حياط قديمی پدر می خواهد كه
سبز بود و صميمی
سيبهايش گلاب بودند و شيرين
و خاطره عصرهای تابستان كه نم ميزد
باغچه ي كودكي را به عشق و شبدر وانگور تابستان
لاله عباسی و شاه پسند حافظ و شاهنامه كه همه ياد پدرباخود دارند كه
شبی باد آن را به انتهای خاطراتم برد وديگرباز نگشت ومن برای هميشه تنها ماندم
در پس جانماز سفيد مادر عطر ياس راضقي
چادر عشق بود
و نوازشش اميد دل كودك من
چه خوب بود كه هرگز بزرگ نمي شدم و
هميشه ميان گيسوانش
گم مي شدم
شب از چيزي نمي ترسيدم كه پدر رستم شاهنامه بود
و ديو را به اين خانه راه نبود

صبح لطيف بود و بوي بربري مي داد و شب عطر هندوانه

۱ نظر:

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...