اگه بغض داشته باشي , طوري كه بخواهي خفه بشي و نتوني بغضت را خالي كني و از
تو هم خيلي بعيد باشه امل بازي در بياري و بزني زير گريه ودلت بخواد از زور گريه سرت و از پنجره ببري بيرون و فرياد بزني : بابا داستان همه اش بر سر كودكي من است كه با او كم رنگ تر شد
اينطوري كه ميگم همه ي ما يك بغل كم داريم كه ميشد از ته دل سرم روي سينه اش مي گذاشتم و از ته دل اين بغض كوفتي را كه در رودروايسي گير كرده را خلاصش كنم و احساس نكنم چقدر تنهام !!!ا
باور كنيم , مرگ پايان نيلوفر نيست !ا
صداي سوت قطاري است شايد كه به ناگاه تو را مي خواند
مرگ شايد تولد دوباره ي يك ياسمن باشد ؟
حتا مي تواند آغاز شبهاي نورباراني گردد كه هميشه در خيال تصور مي كنيم ؟
مرگ پايان نيست .ا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر