۱۳۸۵ مرداد ۶, جمعه

جغرافياي صفر



خدايا
كاش صبر مرا هم به اندازه ي طول و عرض جغرافيايي صبر خودت خلق مي كردي
يا صبرت را به وسعت شرق تا غرب دل من مي رساندي
گو اينكه بسيار كوچك مي شدي
ولي خار هرگز
يا , به من هم به ابعاد صبر خود صبوري و توان مي آموختی
كاش دلي به وسعت آسمان مي بخشيدي
كه به هر نگاه سر گشته و حيراني
چنين در هم شکسته و مبتذل نشود
بارخدايا
كاش اصلا دلي نمي دادي كه عشق را بشناسد
يا كاش دلي داده بودي
لال و كر كه هيچ نداند و كور كه هيچ گاه نبيند , نشناسد و هراسان نگردد
چيزي هم جز ادراك خيالي خود نمي آموختم

خداي راس راسي ؟

خدا جون , نميشه به همه دوستام بادكنك بدي
تا ديگه مال من نتركه ؟

ببخشيد خدا , شما خواستي كه ما بچه ها هميشه هيچي ندونيم و
بزرگا هم همه چيزاي غلط بدونن ؟
و به ما بگن : خفه شو كره خر ؟
راستي خدا ! 

اون روزايي كه ما نبوديم كه هي شيطوني كنيم
شيطونم نبود كه
هي ما رو گول بزنه , تو خداي كجا بودي ؟
راسته كه تا وقتي شيطون باشه , تو خدايي ؟
خانوم جونم ميگه : خدا همه رو نجات ميده و همه كاراي خوب و دوس داره
اگه بدي نبود

تو چطوري خوبا رو شناختي ؟
راستي ما يه همساده داريم كه هميشه وضو مي گيره تا گناه نكنه
نميشه يه كاري كني اون بي وضوهم گناه نكنه ؟
شنيدم آقاهه مي گفت : امشب شب خداست
ميشه توي تقويم امسالم , روزهاي خودتون رو ضربدر بزني
تا من باقي روزا كه شما نيستي
با محبوبه عمه زري اينا , عروس بازي كنم ؟
اون موقع ها كه غير از خدا هيچكي نبود
تو خداي كيا بودي ؟
يعني اونوقت , ماهي قرمز هفت سين هم نبود
تارزانم نبود ؟
امتحان دادي تا خدا شدي , يا خدايي چون
بابات هم خدا بود ؟
آخه وقتي شاها از باباشون شاه ميشن , تو هم باهاس
از يه جا خدا باشي ؟
راسته تو گفتي شيطون بره اون ها رو گول بزنه , سيب بخورن ؟
خودت ميگي اگه تو نخواي يه دونه برگم نمي افته ؟
نكنه تو خواستي صدام باباي گل نسا رو بكشه ؟
عزيزي ميگه شيطون گفته تو گولش زدي
راست ميگه ؟

خدا مرده است

ميگه روحم و در تو دميدم
اراده كردم و جهان را آفريدم
ميگه : همه جا هستم و چيزي جدا از من نيست !ا
يا : اراده ي خلقت جوهره و ذات خودش بوده
خب خداي بزرگي كه همه چيز هستي و همه هستي از تو آغاز شده
حالا كه همه چيز تويي معني عبادت چيست؟معناي لعن و دوري از شيطان چيست ؟
حالا كه شب تويي روز تو . خوب تويي بد تو ! تكليف من با اين سرگرداني ها چيست ؟
پس اين همه قانون براي دوري از خودت فرستادي ؟ پس تفاوت بهشت و جهنم چيست ؟
تو كه زمين و براي انسان خلق كردي , پس بگو منت گاز زدن يك سيب چيست ؟
از كدوم بهشت انداختيمون بيرون و به كدوم بهشت قراره برگرديم ؟
اگر روح تو در من است , پس علت خطا چيست ؟
شاكيم . خشمگين و نا اميد چون و بين زشت و زيبا گمش كردم
راست گفت نيچه كه : خدا مرده است
من بي خدا در اين جهان تنها چه كنم ؟

 

۱۳۸۵ مرداد ۵, پنجشنبه

هیچ کس



وقتی میگی من هستم
یادت باشه یکی دیگه هم هست که منتظره 
این من رو ازت بگیره
وقتی تو نیستی 
گویی گفته باشی
بشنو از نی
نی تهی است و سبک
چیزی برای از دست دادن ندارد و سرود خود می سراید
رقص مردان خدا لطیف باشد و سبک


كلاغ بي وقت!!!




كلاغ داره اين وقت شب مي خونه و صداش رو مي شنوم
فكر كن احمقانه نيست خواندن كلاغ اين وقت شب ؟
اون هم شب جمعه كه همه در عوالم ملكوت و هپروت برو بيايي دارند ؟
اما بي وقت خواندن كلاغ به من و زندگيم مربوط نیست. چرا بايد بین این همه صدا در کائنات سهم شنیدنم امشب غار غار شوم
کلاغ باشه ؟
شاید هم این انتخاب من از کل شنیدنی های اطرافم این است ؟
خدایا درونم چه در گذر است که ناشناس و شوم به تاریکی ام می کشاند ؟
وقتي صداي ديگري نباشه كه بشنوي , صداي كلاغ تك خوان تنها صدایی است که شنيده مي شود !
خدایا نغمه داودی ات سهم قصه ها بود ؟

لطفا انسان باشیم

انسان حیوان دو پایی است که
تولدش را ثبت می کند و جشن می گیرد
مرگش شناسنامه ای را باطل می سازد
حیوانی که معاشقه می کند, اما از عشق هیچ نمی داند
اشعار زیبا می خواند اما زیبایی را نمی شناسد
از تنهایی به خودخواهی احمقانه اش پناه می برد و هر روز تنها تر می شود
برج های زیبا برای یاد بودش بنا می کند و کسی او را نمی شناسد
چون رسم دوست داشتن و دوست داشته شدن را نمی داند
حیوان دو پایی که آموخته عشق و هم آغوشی را با ریال یا دلار خریداری و نام آن را عشق گذارد
حیوانی که هر روز در آینه نگاه می کند و خود را می ستاید
حتی گاه
جایزه صلح نوبل می گیرد
حال آنکه صلح را نمی شناسد و هر روز با خود در جنگ است
مثل بز
دنبال اولین و آخرین بز , کور کورانه می رود تا
به روز باشد

۱۳۸۵ مرداد ۲, دوشنبه

حوا در فیلتر

چشمم روشن که به میمنت و مبارکی بلاگر هم از غافله تمدن و شیک بازی عقب نماند و فیلتر شد
من هم که نژادم به سنگ پای قزوین می‌رسه
هم‌چنان حرف خودم رو می‌زنم چون، 
 اگه یکی 
 فقط یکی
 تونست این خطوط چشم به انتظار را بخواند 
من ناگفته نباشم
تا خدا چه خواهد؟
بالاخره در سرزمین گل و بلبل که، بلبلش لال باشه؟
 گل مجبور می شه هر طور شده یا زبان بلبل را باز کند،
 یا خودش زبان درآره
حالا هم ما سعی می کنیم این بلبل زبون بسته را راه بندازیم 
 اگه نشد؟ روز از نو
وبلاگی دیگر از نو
تا به حال دیدی بلبلی از زبان بيفته؟
گیریم که ما نپرسیم این خدا کجاست و چه جوره یا اصلا فکر نکنیم
 وقتی خدا دو تا پسر به آدم و حوا داد که تازه قابیل سر هابیل را زیر آب کرد
 این نسل بشر چطور درست شده ؟
مذهب می‌گه : حوری پری فرستادن. 
مگه می شه حوری بی جسم باردار بشه؟
گفتند :‌ « مریم باکره زائید » 
گفتیم: باشد چرا كه نه قبل تر هم شده؟
حالا نکنه قابیل خدمت مادر مخلوقات رسیده باشه؟
من که حوصله هفت میلیارد خواهر و برادر حرام زاده ندارم که خودم هم یکیش می‌شم
 هر چی آمار این بنده خدا آدم را سرچ کردم دختری متولد نشده
پیدا کنیم پرتقال فروش را

 

۱۳۸۵ تیر ۲۷, سه‌شنبه

با خدا


نزدیک ترین نقطه به خدا هیچ جای دوری نیست.نزدیک ترین نقطه به خدانزدیک ترین لحظه به اوست،وقتی حضورش را درست توی قلبت حس میکنی، آنقدر نزدیک که نفست از شوق التهاب بند می آید.آنقدر هیجان انگیزکه با هیجان هیچ تجربه ای قابل مقایسه نیست.تجربه ای که باید طعـــمش را چشید
اغلب درست همان لحظه که گمان می کنی در برهوت تنها ماندی، درست همان جا که دلت سخت می خواهد او با تــــو حرف بزند،همان لـــحظه که آرزو داری دستان پر مهرش را بر سرت بکشد، همان لحظه نورانی که ازشوق این معجزه دلت می خواهد تاآخردنیا از ته دل وبا کل وجودت اشک شوق بریزی وتا آخرین لحظه وجودت بباری
نزدیک ترین لحظه به خدا می توانددر دل تاریک ترین شب عمرناخواسته تو ویــا در اوج بـــزرگ ترین شــــــــادی دلخواسته تو رخ دهد ,می تواند درست همین حالا باشد و زیباترین وقتی که می تواند پیش بیایدهمان دمی است که برایش هیچ بهانه ای نداری. جایی که دلت برای او تنگ است
زیبا ترین لحظه ی عمر و هیجان انگیز ترین دم حیات همان لحظه باشکوهی است که با چشم خودت خدا را می بینی.درست همان لحظه که می بینی او با همه عظمت بیکرانش در قلب کوچک تـــــــو جا شده است. همان لحظه که گام گذاشتن او را در دلت حس، و نورانی و متعالی شدن حست را درک می کنی

آن لحظه که می بینی آنقدر این قلب حقیر ارزشمند شده است که خدا با همه عظمت بیکرانش آن را لایق شمرده و بر گزیده. و تو هنوز متعجب و مبهوتی که این افتخار و سعادت آسمانی چگونه و ازچه رو از آن تو شده است و این را همیشه بـــــه یــــاد داشته باشید...
" هرگاه با دیگرانید خــــــــود را خـــــــط بزن و هرگاه با خــــــــدائید دیگران را "
بودن را باور کن و تا زمانی که زنده هستی با عشق زندگی کن
لازمه عشق یک ارتباط عارفانه است پس به نیت قربت آماده شو،وضو بگیر و با تن پوشی از دعا و نیایش در محلی آرام ،دلبستگی دنیوی را قطع کن و به هیچ چیز جز او نیندیش
شماره بگیر و از ته قلب صدایش کن و او را به بزرگی و یکتا بودن یاد کن
می خواهی آسمان دلت آبی وخورشید،روشنگر زندگی ات باشد.می خواهی زبان گلها را بدانی و راز خلقت را دریابی پس به اوتوکل کن،دست هایت را بالا ببر،وجودت را سرشار از عشق و تمنا کن و به او بگو دوستش داری و فقط او را می ستایی، از او کمک
می جویی،بخواه که راه راست را به تو نشان دهد،
خودت را گم کن بگذار هیچ نقشی از تو بر زمین نماند بال هایت را باز کن به سوی معبود حقیقی پرواز کن. از او بخواه گاهی
مواقع اختیار را از دست تو گرفته و به جایت تصمیم بگیرد،وقتی او را به بزرگی یاد کردی و در برابرش سر بر سـجـده نهادی
وقتی صدای ناله هایت به عرش کبریا رفت و قلبت تپید ، قطرات اشک در چشمان زیبایت حلقه زد و گرمی اش را بر گونه هایت حس کردی،آن هنگام که در گفتن ایاک نعبد و ایاک نستعین، دلت شکست و صدایت لرزید،بدان که گوشی را برداشته است و بشارت می دهد بنده به من بگو چه می خواهی تادعایت را اجابت نمایم

در این لحظه فرشته ها ناظر این همه شکوه و عظمت هستند بدان که اگر به صلاح تو باشد همه چیز به تو عنایت میکند. دوست من دعا کن همیشه با تو در تماس باشد و اگر روزی یادت رفت زنگ بزنی ،تو را بیدار کند و عبادت را در تو بپروراند. هر لحظه منتظر باش تا تو را در مسیر زندگی هدایت کند.تنها سعی کن برای چند لحظه به جز او همه چیز را فراموش کنی

lonley




 اگه یکی نباشه , وقت تنهایی کنارش باشی
 اگه یکی نباشه که بتونیم همان طورباهاش بخندی که در تنهایی و کنار آینه
 اگه یکی نباشه که سرت رو به وقت دلتنگی یا خستگی روی شونه هاش بگذاری
 یکی که با بودنش باور نکنی تنها آمدی تنها هستی و تنها خواهی رفت
 یکی که وقت هجوم فشار زندگی بتونی بهش پناه ببری
 یکی که در اوج اضطراب آبی بر آتیشت باشه
 یکی که با بودن و توجهش به تو یادآوری می کنه , هستی و مهم هم هستی .. الی آخر

از تنهایی دق می کنیم

۱۳۸۵ تیر ۲۵, یکشنبه

روز زن مبارک




روز زن مبارک
یک عمره می خواهم حالی این اهل بیت بکنم که
بابا خر ما از کره گی دم نداشت , ولی نمیشه که نمیشه
حالا ما چی بدیم
این بهشت را از پشت قباله موروثی زنانه مان بردارند و ما را به حال خود گذارند ؟
به پیر به پیغمبر همه بهشت رو به اسمم کنند ارزش این بلایای طبیعی و غیر طبیعی را نداره که باهاش
عمری است گولمون مالیدن و آخرش هیچ چی

۱۳۸۵ تیر ۲۳, جمعه

مدونا و معصومه


عجب روزگاري به خدا !ا
بيشتر از اينكه هر خانمي دوست خانم داشته باشه , من دوست آقا دارم . گفتم, دوست. برداشتي هاي غلط ممنوع
اين جنابان يك در ميون شيطنت مي كنند و دور از چشم عيال مكرمه يه چندتايي از اين دارو دسته نسوان نم كرده دم كرده دارند از هر كدوم مي پرسي يك مشكل بزرگ دارنداز زنشون , يك مادر نمونه , نجيب , پاك و معصوم و در رختخواب معشوقه دو آتيشه مي خواهند خب نميشه چون خيلي ساده است
از وقتي مي فهمييم چشم و گوشي داريم , يادمان مي دهند , يوقت چشم و گوشمان نجمبه و باز نشه ! چون بايد يك قديسه آكبند براي آقاي شوهري كه قراره هم خيانت كنه هم بي احترامي , هم اينكه نفهمه تو كي هستي باقي بموني
اگه توي آينه خودت رو لخت نگاه كني , گناه كردي
اگه لخت مردت را نگاه كني باز هم گناه كردي
فكر كنم نميشه هم معصومه بود هم مدونا خانم ؟
يا مادرها چنان رفتاري داشتند كه تا مدت ها اين دختر بدبخت چشم و گوش بسته از این که با این آقاي شوهر هم سكس داشتند شرمنده بودند . خلاصه اين معصومه آكبند بايد بره آقاي شوهرش را از منزل مي مي جون يا في في جون در بياره چون مردها هميشه به يك قديسه احتياج ندارند ؟
باید هم مدونا بودن رو بلد بود هم خانه دار خوبی بود ...... بعد آخرش چی ؟
مدونا هم تکراری میشه و باید مدل بعدی رو تمرین کنی تا همیشه تازه بمونی
اما با معادلات زير گوشي خانم والده ها معصومه فقط مي تونه وقتي از خود و زنانگيش راضي تر باشه كه شب جمعه بشينه دعاي كميل بخونه و اشك بريزه كه : شوهرم الان كجاست ؟

۱۳۸۵ تیر ۲۱, چهارشنبه

نا كجا آباد


هر چه می رویم یا نمی رسیم یا اگر هم می رسیم چنان دیر است که معجزی در پسش نیست
دلم مي خواهد بروم , هر جا كه شد فقط بروم . از مادري از خواهري از دختري و هر اسم ناهمگوني كه فقط باري است بر شانه هايم
بسيار خسته و ناتوانم
كاش خدا فرشته اش را مي فرستاد و مرا به خانه ام مي برد
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم

جايي كه مجبور نباشم از فردا بترسم , از دلتنگي بخشكم و از بي كسي در خود فرو ريزم . جايي كه محبت زبان خود را داشته باشد . نه اوهام نياز
جايي كه هستي چون جاي بودنت اينجاست . نه چنان باشم كه نياز دارند بودنم را
از انجام وظيفه بيزار. از انسانيت بي بها دل زده و از نگراني هاي در خواب هميشه وحشت دارم . شب ها از خوابيدن مي ترسم !یک
روز ديگر از عمرم رفت و دنيا را هنوز زيبا نديده ام

۱۳۸۵ تیر ۱۸, یکشنبه

کوتاه

برای چلچله ,حياط کوچک خانه مرزی بود
ميان ماندن و رفتن و برای من تب تند انتظاری که هميشه جاری است
ميان بودن هامان ,فاصله ايست به وسعت بچگی
و در پس رفتن ها ,خيالي است که گويد :هرگز نمی زيسته اي , مگر
اندك خوابي کوتاه
فضای خالی و پر اضطراب ميان نرده هاست, که نردبان را به مقصد مي‌رساند
×××
لحظه سياه تاريک پيش از طلوع سپيده است, که صبح را مي رساند
×××
آن جا که زخم می خوري , بايست و تماشا کن , سر چشمه فضيلت و نيکی هايت , آن جاست

کارما


سلامي با عطر بنفشه
فكرش رو بكن شب بخوابي و صبح چشم باز كني , ببینی همه چيز تغيير كرده
همه چيز , شايد حتي خودت ؟
چشم باز كنیم و ببينیم جاي ديگه ایم , تاريخچه شخصي ديگه و همه اون چيزهايي كه هیچ وقت دوستشون نداشتیم اسمش شده سرنوشت
همه اون چیزهایی که ناراحت کننده است و قصد نمي كنیم از توي كوله پشتي در بیاریم . با خودمون اين ور و اون ور می بریم که مساوی است با معنای جهنم
لامصب روز به روز هم به حجمشون اضافه ميشه, سنگين و سنگين تر و پشت ما کم طاقت و همچنان دولا دولا در حال عبوریم
در نتيجه هيچ كجا آرام و قرار نداریم چون زير بار فشاریم . فشار سركوب ها , ستم هايي كه طي زندگي هاي بسيار بر روح ما سنگینی می کنه . یا ستم هايي كه در حق ديگران كردیم ؟
كسي چه مي دونه در زندگي گذشته ام چي يا كي بودم ؟
يك جاني ؟ يا قديس ؟
همه در حال سوزاندن كارماي زندگي هاي گذشته و فعلي هستيم
فكرش رو بكنتا به حال چه به سر خلق الله كه نياورده باشيم ؟ هر لحظه می پرسیم : خدایا چرا من ؟
من که انقدر ماه هستم ؟
من که آدم خوبی ام ؟
من که گناه نمی کنم ؟
خدا به من يكي رحم كنه كه هيچ پارتي در این دم و دستگاه آفرينش ندارم و گوفسند گلی هم کلی خط و نشون کشیده و سر پل صراط منتظره
نه جدم سادات بوده و نه از بستگاه معصومين و این اولیا الله هستم که امیدوارم خالی های گنده نبسته باشند . عمر ما هم تباه نشده باشه . اونجا دیگه کسی نیست که ماست خورش رو بگیریم و بازی تموم شده و يك پرونده سنگين كارميك به زير بغل
اكنون هم كه در تصور جاودانگي سير مي كنیم و باز هم خبری نیست

سفر


زندگي همواره در تداوم و جوشش است , نه مقصد معنايي دارد و نه مسير , هدف صرفا سفر كردن است
مي توان بي حركت ايستاد و در گذشته زندگي كرد .ا
مي توان در تصورات آينده سير كرد , اما هدف هيچ يك از دو بعد زمان نيست , نه گذشته و نه آينده .ا
تنها حقيقت ملموس حال و اكنون است , زيارت مقدس من با من . من در حال رشد و تغيير را نمي توان در زمان محدود نگهداشت .ا
او همچون آب روان , جاري , لطيف و شفاف است كه به اعماق سفر مي كند . سر به بالا ندارد كه به درون مي رود و از انحناي بسيار راه مي گذرد تا به مركز زمين و سفره هايش بپوندد .ا
مقصد اهميت ندارد كه اين چگونگي گذار است كه مهم مي ماند . فرض كن همين حالا به مقصد رسيده اي و ميوه عشق را چيدي , به ذوق و كدام اميد صبح را دوباره آغاز مي كني ؟
حالا ديگر همه جا رفته اي و همه چيز ديده اي در پس آنهمه تعجيل حالا ديگر جايي براي رفتن نيست ......! هدفي براي رسيدن ...!ا
اينهمه اميد و هيجان در طي راه داشتي و حالا رسيدي , بعد از اندكي استراحت بايد كدام جاده را آغاز كني كه زندگي دفتر خاطرات زمين است با ما !!!!ا

مجید شمسی خانوم


یه عمر برنامه ريزي شدم، خودم نباشم 
 ديگران هم خودشون نبودند
مجاز در مجاز مي‌شه اعجاز ! 
بد تر گم شدم .

 اول خودم و بعد برنامه‌اي كه به خاطرش اومده بودم
خانم والده گفت: اين شب است. 

گفتيم : چشم
فرمود: زمين گرد و شبيه توپ مجيد پسر همسايه است كه، نبايد با او بازي كنم يا اجازه ندم آمپولم بزنه .

گفتیم، حتما
كمي كه گذشت گفتند:

 با پسر هايي كه صداشون دو رگه شده حرف نزن. مثل: مجيد شمسي خانوم اينا.
مدتي بعد هم امريه صادر شد: «  در راه مدرسه از پسراني شبيه مجيد شمسي خانوم اينا فريب نخوری. »
روزي هم :

 اگه پسري دعوتت كرد قبول نمي كني. حتما مثل مجيد شمسي خانوم اينا  يه خوابي برات ديده.
يك روز به خودم اومدم

 مجيد شخصيتي افسانه اي شده بود كه نمي دونم چرا هيچ وقت هيچ كدوم از كارهايي كه خانم والده پيش بيني كرد را انجام نداد و عمر من به خماري مجيد شمسي خانوم اينا گذاشت ؟!



۱۳۸۵ تیر ۱۳, سه‌شنبه

تقدس زادگان




در بارگاه خداوندگار پدر , روزي مادر ايزد بانو كه به تازگي از توهم باكره زايي به در آمده بود و پدر خداوندگار مان را به بالين ايزدي خويش پذيرفت
براي رهايي از شرم نا مقدس بودنش
شبي در رويا ديد : بزودي قديسه اي متولد خواهد شد
من , نام
روزي هم اين توهم به سراي من پای كشيد .
خود كه قديسه زاده شده ام , قديسه اي هم خواهم زاييد
اما چون اصولا از بند و بست تاهل بيزار بودم
تصميم گرفتيم تا پوز ايزد بانوي مادر را زده
هم باكره زاييم و هم قديسه
به همين اوهام نه باكره زا شديم و نه قديسه اي به دنيا آورديم
هر چه صبر كرديم جبرئيل از هيچ ديواري وارد نشد
از آب هيچ چشمه مقدسي هم بارور نگشتم .ا
حال تنها در جستجوي تولد دوباره خويشم كه از شوق تقدس , باكره عشق مانديم و طعم خوش زندگي را نچشيديم
حال , سركوب ها را كجا گذاريم؟

خالق و ابليس


سلام به مهربوني ,سر آغاز همه نداشته هاي عصر حاضر..ا
بي هيچ طعمي كه امروز خيلي تلخم
چي ميشه وقتي چشم باز مي كنيم , موضوعي خوشايند و دوست داشتني داشته باشيم؟ بتونیم با فكر به آن روزي زيبا و شيرين را شروع كرد ؟
چرا در تمام سال هاي رفته عمر, نشد يك سوژه پاك و مطهر پيدا كنيم! با فكرش شب به بستر رفت و صبح چشم باز كرد!ا
چرا نبايد اين داشته ي به اين كوچكي را , داشت ؟
ارتباطي با عصر اتم هم نداره , نهصد سال پيش اين رفيق شفيقم گفته بود : دي شيخ با چراغ و اينا ....... تا , يافت مي نشود جسته ايم ما!ا
.همان شعرمعروف كه همه مي شناسيم
اين انسان اشرف مخلوقات ( نفخه فيه من الروحي ) را , خداوند عالم در كدام بخش هستي آفريد كه نه مولانا در آن زمان و نه سيب تلخي در عصر حاضر با او ملاقاتي نداشت ؟
اينجا بايد به حكمت ابليس پي برد يا به , حكمت الهي ؟
از قرار اين حضرت ابليس , (آپ - گريت ) تر از خالق بود و از هر چه هست , بيش از او مطلع ؟ البته حق داشت!ا
خدا فقط مي تواند در فكر خلقت , يا به زبان امروزه , بساز و بندازي باشه ! آمار از دستش رفت و فقط مي سازه , گور پدر , نتيجه كه چي مي سازه , مي سازه كه هميشه و همچنان خالق بماند ؟ ! ا
اين فلك زده هايي هم كه ساخت , براي بندگي و سر سپردگي , مالي از آب در نیامدند ؟ پس به چه عشقي تند و تند انسان خلق مي كنه , آن هم همه از مدلي قديمي و تكراري ؟ ! ا
. ! اگر دستم به او مي رسيد , مدتي مي فرستادمش , گوانتاناما تا قدر عافيت دستش بياد
اگر اين ديده بان سازمان ملل ,سرش زير بغل خدا نبود و حساب نمي برد , روز قيامت مي دادم خود , خدايي اش را محكمه كنه ! آخه بابا , با اين حكمت بالغه گندش را درآوردي ! ا
چه كسي بايد جوابگوي ستمي كه بر انسان ازباب خلقت ناقص تا جنايت و بدي هاي هر لحظه زندگي او باشه ؟
روز قيامت شما را چه كسي مواخذه خواهد نمود , حضرتا !!!!ا

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...