۱۳۸۵ تیر ۱۸, یکشنبه

کوتاه

برای چلچله ,حياط کوچک خانه مرزی بود
ميان ماندن و رفتن و برای من تب تند انتظاری که هميشه جاری است
ميان بودن هامان ,فاصله ايست به وسعت بچگی
و در پس رفتن ها ,خيالي است که گويد :هرگز نمی زيسته اي , مگر
اندك خوابي کوتاه
فضای خالی و پر اضطراب ميان نرده هاست, که نردبان را به مقصد مي‌رساند
×××
لحظه سياه تاريک پيش از طلوع سپيده است, که صبح را مي رساند
×××
آن جا که زخم می خوري , بايست و تماشا کن , سر چشمه فضيلت و نيکی هايت , آن جاست

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...