۱۳۸۵ تیر ۲۱, چهارشنبه

نا كجا آباد


هر چه می رویم یا نمی رسیم یا اگر هم می رسیم چنان دیر است که معجزی در پسش نیست
دلم مي خواهد بروم , هر جا كه شد فقط بروم . از مادري از خواهري از دختري و هر اسم ناهمگوني كه فقط باري است بر شانه هايم
بسيار خسته و ناتوانم
كاش خدا فرشته اش را مي فرستاد و مرا به خانه ام مي برد
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم

جايي كه مجبور نباشم از فردا بترسم , از دلتنگي بخشكم و از بي كسي در خود فرو ريزم . جايي كه محبت زبان خود را داشته باشد . نه اوهام نياز
جايي كه هستي چون جاي بودنت اينجاست . نه چنان باشم كه نياز دارند بودنم را
از انجام وظيفه بيزار. از انسانيت بي بها دل زده و از نگراني هاي در خواب هميشه وحشت دارم . شب ها از خوابيدن مي ترسم !یک
روز ديگر از عمرم رفت و دنيا را هنوز زيبا نديده ام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...