هر چه می رویم یا نمی رسیم یا اگر هم می رسیم چنان دیر است که معجزی در پسش نیست
دلم مي خواهد بروم , هر جا كه شد فقط بروم . از مادري از خواهري از دختري و هر اسم ناهمگوني كه فقط باري است بر شانه هايم
بسيار خسته و ناتوانم
بسيار خسته و ناتوانم
كاش خدا فرشته اش را مي فرستاد و مرا به خانه ام مي برد
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
جايي كه مجبور نباشم از فردا بترسم , از دلتنگي بخشكم و از بي كسي در خود فرو ريزم . جايي كه محبت زبان خود را داشته باشد . نه اوهام نياز
جايي كه هستي چون جاي بودنت اينجاست . نه چنان باشم كه نياز دارند بودنم را
از انجام وظيفه بيزار. از انسانيت بي بها دل زده و از نگراني هاي در خواب هميشه وحشت دارم . شب ها از خوابيدن مي ترسم !یک روز ديگر از عمرم رفت و دنيا را هنوز زيبا نديده ام
جايي كه هستي چون جاي بودنت اينجاست . نه چنان باشم كه نياز دارند بودنم را
از انجام وظيفه بيزار. از انسانيت بي بها دل زده و از نگراني هاي در خواب هميشه وحشت دارم . شب ها از خوابيدن مي ترسم !یک روز ديگر از عمرم رفت و دنيا را هنوز زيبا نديده ام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر