۱۴۰۴ شهریور ۲۳, یکشنبه

جمعه‌ای نیلگون

 

امروز چند ساله شدم؟


نمی‌دونم.  تنها چیزی که می‌دونم این‌که،  همیشه بودم. یعنی وقتی به روزی که با جيغ بنفش راهی این دنیا شدم فکر میکنم، باور دارم آغاز من نبوده.

یعنی سیزدهم سپتامبر نبودم؟ چرا درون والده ام به یقیین. اما چهارده سپتامبر سال قبل و قبل تر و قبل تر چی؟

  درونم حسی اجازه نمی‌ده باور کنم نبودم.

شاید حتا از آغاز آفرينش هم بودم. خب اینم حسی بی پاسخ است که در من زندگی می‌کنه.  نه که به تناسخ فکر کنم. خودم هم نمی‌دونم چطوری بودم، یک جریانی در باورم گواه به حضور همیشگی ام در جهان هست.

  شاید اگر به اعماق وجودت بنگری تو هم همین حس رو داشته باشی.

   باور داری پیش از زایش وجود نداشتی؟

   در نتیجه این حس تولد بازی خیلی برایم بیگانه است. خب که چی؟ یک‌سال دیگه هم رفت. برای من که خوب رفته. حتا در این چهار دیواری پدری. در کارگاه، مصداق کامل زنگ تفریح و حیاط مدرسه. آزادی هر کاری دلت می‌خواد بکنی. برای منی که حتا سر کلاس به جای گوش دادن به مزخرفات معلم ، فقط نقاشی می‌کردم. 

  حالا هم بی دلهره و آزادنه موسیقی گوش می‌دم ، قهوه می‌خورم  و نقاشی می‌کنم.  حتا وقتی چلک هستم هم فقط نقاشی و جنگل و منو موسیقی.

  کل سال تولدم مبارکه.  هر روز و هر لحظه‌اش مبارکه. دیگه تولدت مبارک سالی یک دفعه مضحک نیست؟

  حتا نوشتن و کتابت رو آن‌قدر دوست ندارم. بعد از نقاشی هم خدا حلال کنه باغبانی.

        ( ۱۴ . ۱+۴=۵ )  (۲۳. ۲+۳ =۵ ) ( ۱۴. ۱+۴=۵ )

من در سه پنج زاده شدم. 

    میلادی، شمسی، قمری . مبارک تر از این؟

  جمعه‌ای در روز  ماه کامل . 


من و قمری‌های خونه

    یک عمر شب‌های بی‌خوابی، چشمم به پنجره اتاق بود و گوشم به بیرون از اتاق. با این‌که اهل ساعت بازی نیستم، ساعت سرخود شدم.     ساعت دو صبح ک...