سال نود پنج که سکته دوم را دشت کردم ، بعد از بیست روز عاقبت خودم خودم رو از سی سی یو مرخص کردم. دکتر رئیس بخش، کم مونده بود بزنه روی قرآن که اگر بری، دیگه رفتی. به یکسال نمیکشی. منم که بدنم کلکسیونی از انواع بخیه، زیر بار عمل باز نرفتم. یه شونه و اینا داریم که حضرت پدر میفرمودند: ثریایی است و لایق سینه ریز درباری.
تازه سالی یکبار از بیمارستان قلب تماس میگیرند چک کنند آیا هنوز زندهام؟ سیگار هم میکشم؟
منم خنده خنده میگم: به خدا هنوز هستم با تمام توان و قصد.
فقط مانده بود یک خط بخیه عمودی بر قفسه سینه که ندونی چطور پنهانش کنی . تازه کی میدونه کی قراره کی بمیره؟
القصه اين همه صغرا کبرا چیدم که این رو بگم، هرگز وقت نشد به پیری شانتال فکر کنم. حتم داشتم به استناد بیانات دکتر گرام که ،
اوووه مگه هستم که اون روزها را ببینم؟ دیدیدم و شد.
دخترم دچار خشکی چشم شده و در نتیجه امروز هم کلینیک دکتر عامری بودیم. بودیم که یعنی خانوادگی من و پریسا و پریا برخط پیگیر در لحظه. البته بیست روز پیش هم، چنین. خیلی غصه میخورم، خشکی چشم، آرتروز و خلاصه جنس جور ... .
حالا میگم کاش داده بودم عملم کنه بلکه زیر عمل رفته و این روزها و بعدها را نمیدیدم.
عشقی از این زیباتر ممکن نیست. نه توقع داره، نه نق میزنه، نه ترکم میکنه، سایه وار توی خونه دنبالم راه میره و ...، دو دقیقه تا پایین میرم و برمیگردم چنان از خودش هیجان نشون میده که انگار یک سال غيبت داشتم. خلاصه که تجربهای که با هیچ آدم دوپایی در زندگی نداشتم را به لطفش درک کردم. سگ خونه نیست. شخص لیدی شانتال است.
خدایا از عمر من بگیر و به شانتال بده.