۱۴۰۴ شهریور ۲۹, شنبه

سه تلاق اینستاگرام

 

  یادش بخیر ایام جوانی. چه‌قدر حرف برای گفتن داشتم و کسی نبود که بهش بگم و تند تند این‌جا می‌نوشتم. 

   اما حالا و سکوتی عمیق محصولی از اینستاگرام که نوک زبونم را چید. البته اونجا هم اوایل می‌نوشتم و تند تند لایک از جماعت محدود دوستان،  چند سالی زمان برد تا فهمیدم کسی واقعا نمیخونه و عکس لایک می‌کنند.

   منم کم کمک از زبون رفتم مگر به وقت واقعه یا فاجعه. اون وقتا که هواپیمایی بی‌هوا می‌افتاد و خطای انسانی هایی که خواب از سرم می‌برد. 

   بالاخره اول نوروز اونجا هم سه تلاق کردم هم چین که حتا گذری هم نمی‌رم. 

  خانم والده امروز تلفنی می‌گه، خب خدا رو شکر که این ماشه را هم نچکوندن. می‌گم:

 -کدوم ماشه؟

     فکر کن صبح تا شب تی‌وی لاکردا روشنه ولی چی گوش میده؟ الله و اعلم. تمام ایام جنگ دوازده روزه و بعدش که هنوز چلک بودیم سرسام گرفتم بس‌که صدای اخبار بيگانه در تمام محوطه به لطف والده به گوشم می‌رسید. بعد که ازش می‌پرسیدم،  کجا را زدند اسم بود که ردیف می‌کرد.

  گفتم: من‌که خبر نمی‌بینم به سلامتي با اتحادیه به نتیجه رسیدن؟

  - آره دیگه، دارن برای صلح مذاکره می‌کنند. 

 - ؟!!!!!!!

   این دقیقن کاری است که در پلتفرم ها رایج است.  تصویر بی صدا. نه که صدا نباشه، وقت تنگه همه دنبال بده بستان لایک ...

  هیچ کجا آرامش این‌جا را نداره. 

   


من و قمری‌های خونه

    یک عمر شب‌های بی‌خوابی، چشمم به پنجره اتاق بود و گوشم به بیرون از اتاق. با این‌که اهل ساعت بازی نیستم، ساعت سرخود شدم.     ساعت دو صبح ک...