۱۴۰۴ شهریور ۲۸, جمعه

و دیگر هیچ

 


زندگی تکرار مکرر قصه‌ای است از من برای من

از تو برای تو.

قصه‌ای که پیدا نیست از کجا آغاز شده ولی نام قصه‌ی من را به خود گرفته. و آن‌قدر این قصه را  تکرار می‌کنیم که حتا قدمی آن‌سو تر برای گامی تازه، راهی جدید، نداریم.

  به کهنه‌ی شناخته انس گرفته، رنج هایش را می‌شناسیم و مواجهه‌ با آن‌ها را آموختیم. با گذشت سال‌ها در می‌یابیم زمانی برای یافتن راهی نو نداریم و پر از خستگی و نرسیدن ها به گوشه‌ای می‌خزیم و نام خرد و پختگی بر پیشانی می‌نویسیم. 

  در حالی‌که از ابتدا با یک اشتباه پرچم شکست را تا انتها بر پشت کشیدیم و نامش شد،  سرنوشت، شانس، بدبیاری و چه انسان‌ها که همه را به گردن دیگران نهاده و با ظاهری معصوم برای خوده در آینه ترحم خریدیم. 

  هرگز اجازه نمیدم هیچ تصویری در هیچ آبگینه  مرا معصوم بنماید. چرا که یک عمر جنگیدم که وقت مرگ زندگی را به خودم بدهکار نباشم.

  بارها افتادم، با زانوی زخمی خاک از دامن تکان‌دم و مسیری نو ساختم. چرا که باور دارم لایق این زیستنم. شاید بعد از مرگ هیچ چیزی وجود نداشته باشه. نه رجعت نه پاداش و جزا و نه ...


من و قمری‌های خونه

    یک عمر شب‌های بی‌خوابی، چشمم به پنجره اتاق بود و گوشم به بیرون از اتاق. با این‌که اهل ساعت بازی نیستم، ساعت سرخود شدم.     ساعت دو صبح ک...