۱۳۸۵ فروردین ۴, جمعه

فرصت


اناري ترش و نارس كه گويي هرگز قصد رسيدن و شكفتنش نيست
ناتمامي که قصد گفتن ندارند و من كه , مثل هميشه هستم
هستم , تا بي تو غروب های بی امان را درك كنم . فرصت ديدار بده , كه پا برهنه و بی تاب انتظار لحظه ها را تا مي كنم كنار بقچه و راز عشقي كه بر ملا شد در چين, چين سفيد زلف انتظار
شوق تپيدن های دل بر آينه که , چه گلگون است هنوز از عشق , بی حيا گونه
صدای باد آمد و سايه كه بر زمين جا خوش کرده به پيشوازت برمي خيزد . رد سايه را بگير چشمت را ببند مرا بو بکش عطرم را هنوز در ياد داري ؟؟
يا نوازش هاي گرمم كه تنت را از شوق به تب مي كشاند؟
من هنوز بوي تنت را در پيچ شب هاي بي تو به ياد مي آورم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...