
كاش بودي و مثل كودكي ها به راه رفتن سوسك كنج ديوار
به سمت خانم جان ميخنديديم و گيره ملافههاي نمدار را باز مي كرديم
تا باد با خود ببرد و از ته دل ريسه بريم
كاش ميشد باز براي هوشنگ گربه چاق و خپل اختر خانم تله مي گذاشتيم
و صداي هاشم خان را در مي آورديم .
به بهونهي عيد شش ماه شاد بوديم و از اسفند روي تخته سياه خط معكوس مي كشيديم
كاش براي ديدن هم بهانهاي دزدانه لازم نبود و ميشد
بي پروا ساعات ها در ظهر تابستان آب تني كرد
و خانم جان ياد جهنم نميافتاد!
كاش هنوز حوض كودكي لاجوردي بود و انار
ترك برنميداشت
و بيپروا از درخت گردو بالا ميرفتيم.
با اذان ششناو
ياد خدا میافتادم كه در تفرش خانه داشت و لحظهاي تنهایمان نميگذاشت
كاش هنوز نگاه مهربان پدر انتظار رشد مرا میکشید
درخت با ذوق
از خودش بالا ميرفت
و
من وتو تنها نبوديم
و بغض
راه گلو را نمي سوزاند
و شب هاي عاشورا
خواب شمر مرا ديديم كه
حسين او را كشت
كاش مي شد هنوز لابه لاي بيد مشكها دزدانه از شزم حرف زد و تو سوپر من بودي
كاش همچنان مشكلات قد تو بود و من
تنها نميماندم چون تو را داشتم
و تو رستم شاهنامهام میشدی
كاش هيچ وقت بزرگ نميشديم و هنوز
گلي و كثيف ولي با هم بودیم
كاش عقل داشتم و
به تلافي روزهاي بي تو
محكم در آغوش گرفته بودمت!!
زندگي رفت و باز هم كاش !
سيب عزيز اگر بگم كه تمامي دليل دوباره نوشتنم كامنتهاي شما بود باور نمي كنيد ديديد كه چگونه عزيزترين دوستم وبلاگ قبليمو بست و من خراب و ويران شدم بر ويرانة عشقي از دست رفته و خيانت دوستي در رفاقتي ديرينه خيلي دوستتون دارم خيلي خيلي و حتما تماس مي گيرم
پاسخحذفakhey bemiram barat ke ba ye weblogkharabo viran mishi:((
پاسخحذفakhey chi mikeshi az daste na rafigh
faghat ye chizi hemaghat nakoni ye vaght das be khodkoshi bezani.
Humanpower