۱۳۸۵ فروردین ۴, جمعه
كوچه كودكي
كاش بودي و مثل كودكي ها به راه رفتن سوسك كنج ديوار
به سمت خانم جان ميخنديديم و گيره ملافههاي نمدار را باز مي كرديم
تا باد با خود ببرد و از ته دل ريسه بريم
كاش ميشد باز براي هوشنگ گربه چاق و خپل اختر خانم تله مي گذاشتيم
و صداي هاشم خان را در مي آورديم .
به بهونهي عيد شش ماه شاد بوديم و از اسفند روي تخته سياه خط معكوس مي كشيديم
كاش براي ديدن هم بهانهاي دزدانه لازم نبود و ميشد
بي پروا ساعات ها در ظهر تابستان آب تني كرد
و خانم جان ياد جهنم نميافتاد!
كاش هنوز حوض كودكي لاجوردي بود و انار
ترك برنميداشت
و بيپروا از درخت گردو بالا ميرفتيم.
با اذان ششناو
ياد خدا میافتادم كه در تفرش خانه داشت و لحظهاي تنهایمان نميگذاشت
كاش هنوز نگاه مهربان پدر انتظار رشد مرا میکشید
درخت با ذوق
از خودش بالا ميرفت
و
من وتو تنها نبوديم
و بغض
راه گلو را نمي سوزاند
و شب هاي عاشورا
خواب شمر مرا ديديم كه
حسين او را كشت
كاش مي شد هنوز لابه لاي بيد مشكها دزدانه از شزم حرف زد و تو سوپر من بودي
كاش همچنان مشكلات قد تو بود و من
تنها نميماندم چون تو را داشتم
و تو رستم شاهنامهام میشدی
كاش هيچ وقت بزرگ نميشديم و هنوز
گلي و كثيف ولي با هم بودیم
كاش عقل داشتم و
به تلافي روزهاي بي تو
محكم در آغوش گرفته بودمت!!
زندگي رفت و باز هم كاش !
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
سفری در خیال کیهانی ( تجربهای هولوگرام)
اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود، آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...
سيب عزيز اگر بگم كه تمامي دليل دوباره نوشتنم كامنتهاي شما بود باور نمي كنيد ديديد كه چگونه عزيزترين دوستم وبلاگ قبليمو بست و من خراب و ويران شدم بر ويرانة عشقي از دست رفته و خيانت دوستي در رفاقتي ديرينه خيلي دوستتون دارم خيلي خيلي و حتما تماس مي گيرم
پاسخحذفakhey bemiram barat ke ba ye weblogkharabo viran mishi:((
پاسخحذفakhey chi mikeshi az daste na rafigh
faghat ye chizi hemaghat nakoni ye vaght das be khodkoshi bezani.
Humanpower