۱۳۸۵ مهر ۱۵, شنبه

گیشه




گیشه معمولا سطح فرهنگ جامعه رو نشون میده . قبل‌تر با دیدن فیلم های باستانی فارسی صدسال پیش ، درصد آی ـ کیو جماعت وقت به زیر سوال رفته‌بود
امشب دیگه شاهکار و بی‌نظیرشد
دو کانال باهم دوفیلم نشون می‌داد که در یک زمان ساخته شده اما با زبان دو قشر متفاوت ضعیف و غنی ، روشنفکر
در امتداد شب
دیگری فیلمی به بازی آقای وثوقی و خانمی که نمی‌شناسم . اسم فیلم هم نفهمیدم
امابه نکات ظریف و جالبی برخوردم
پسره ، اول اندازه‌اش یک‌بار دیدن و جواب‌نامه گرفتن از گوگوش بود . با روی اهدائی سرکار خانم تا به حدی پیش میره که غیرتی هم بشه
اینه که میگم مردهای ما بعضی‌شون ، سخت بی‌جنبه‌اند
دومی دوچرخه‌سوارها وسط کوچه تنگ مزاحم خانم شده بودند که بیست‌بار این چادر رو باد داد . یک‌هو بهروز خان میرسه و خدمتی می‌کنه و دختره آخرش میگه : مرسی
صد بار تکرار می‌کنه : گفت مرسی . گفت مرسی
تا صبح درو رویای خانم بود و با بچه‌های قد ونیم‌قد و کاسه گلی و ماست ونون در دست ، مظهر مردانگی و عزت آقایان اون زمونه بود
با خانم زندگی کرد و عاشق بود . تا صبح صد در صد عاشق شده بود بعدش نفهمیدم چی شد ؛ ولی حتما کار از یک مرسی به خون و جنایت هم رسیده ؟
چقدر بعضی از این مردها بی‌جنبه‌اند به‌خدا ؟
این نثل ، انقلاب رو باسادگی به سرانجام رسوندن
هندی‌ها فیلم اگه کمتر از سه ساعت و رقص و آواز هم نداشته باشه . سینما رو به آتیش می‌کشند
این‌هام حتما گیشه جواب میداد که ساخته شده ؟

آدم بی‌جنبه




چند دوست اون‌ور آبی میاد اینجا
  نارگل، 
 آزاده، دوستی از چک و فیلیپین و اون‌هایی که نمی‌شناسم

امشب شب تعطیله ، می‌دونم همه‌شون تنهان
 به هر حال شب تعطیل خوب و آخره هفته خوبی داشته باشید . ماباید انرژی مثبت رو از هم دریغ نکنیم. باید با دوستی آشتی کرد و با خود دوست‌تر شد
. آخر هفته به همه‌تون خوش‌بگذره
بالاخره کار مجدد این جلد هم تموم شد و امروز تعطیلی بود
اما انگار همه انرژیم طی این دو روز با گلی رفته بود . خیلی خسته و خوا‌‌ب‌آلود ؛ نه اینکه غر میزنم
الان میگم این کارکرد ذهنم بود
دیروز هم خسته بودم .اما نمی‌تونستم تعطیل کنم. اما امروز وا دادم تا عصر دیگه شده بودم مثل حلب ‌خالی روغن روی آتیش، مچاله و خسته
دم غروبی رفتم بالکنی و دل‌سیر خورشید وقت مغرب رو نگاه کردم چند دقیقه با چشم‌راست بعد چشم‌چپ و آخر‌هم با هر دوچشم زل زدم به خورشید و نفس عمیق کشیدم
انگار پوست تنم داغ شد و از سرم گرما وارد شد، همه وجودم رو گرم کرد . تا بعد از نماز که دیگه حسابی سرحال اومدم
همین طوری به آدم گفت از اون سیب نخور
می‌دونست آدم نکن بدتر کنه و حتما این‌کار رو خواهد کرد و سیب خورده شد
دیروز باید کار می‌کردم هی ول می‌کردم می‌اومدم اینجا
امروز که ول گشتم ، چون آزادی بود نمی‌تونستم بیام 


پاتوق


بالاخره کار این جلد هم تموم شد و
توکل به خدا دادیم به ازمابهترون
از دیروز می‌خواستم چیزی‌رو بگم که موقع مناسب برای نوشتن می‌خواست .

این‌که شماها که میایید اینجا و من‌رو محرم می‌دونید تک به تک‌تون نوعی نور یا امید ، حتی می‌تونم بگم عشق‌رو وارد زندگیم می‌کنید
به‌قول عمو کوچیکه آزاده اینا و خوده آزاده
اینجا یه‌جور کلاب یا پاتوقه که همه دنبال عشق می‌گردن و موج این‌جا هم از عشق شده

از شادی‌ها و غم‌ها برای هم میگیم و هم فکری می‌کنیم . الهی شکر
خیلی‌وقت‌ها می‌خوام حرف‌های جدی‌تر بزنم
یاد شماها که می‌افتم ناخودآگاه عشقم می‌گیره
این مثل معجزه است
چی می‌تونه در این دنیای مجازی نت به من انقدر عشق بده
؟
البته یک ایمیل عشقولانه هم بد نیست
ما که بخیل نیستیم ، هر کی هر چی دوست داره بنویسه

۱۳۸۵ مهر ۱۴, جمعه

رویای گرم


هزاره‌هاست براي آمدنت گيسو به رويا سپرده‌ام
هزاره‌هاست كه رخت‌هاي خوش عشق را مي شويم
كفش هايش را مي دوزم
به انتظارت شمعداني هاي عشق را ميان خاك خود پرورانده‌ام
هزاره هاست كه از یاد رسته‌ام ،
به اينجا و به حالا رسیده‌ام
باغچه را آب ميدهم ،‌ گيسوانم را گاه به باد
گاه كنار حوض به مهتاب می‌دهم
شايد باد , بادبادك آبي راكه , با خود برد
باز آورد

عشق یعنی







هرچی میگم اگه هیچی نشدم مال نبوده امکاناته کسی باور نمی‌کنه
فقط چهار صفحه از کتاب مونده ولی بریدم و دیگه نمی‌کشم . باشه اول صبح
حالا اگه این امکانات وجود داشت ، چی می‌شد ؟
چهارصفحه چیه ؟
تا صبح یک جلد کتاب می‌نوشتم . حالا هی بزنید توروم که چرا هیچی نشدم ؟
تازه خوده خدا به اون بزرگی می‌دونست آدم بی عشق روی زمین بند نمی‌شه
هم عشق متولد شد و هم جفت‌ها
باور کن
نوشته برای هر کس از جنس خودش جفتی آفریده . حالا ما گند می‌زنیم و از هول حلیم می‌افتیم تو دیگ حرفی دیگه‌است و تقصیر خدانیست
من به کلام خدا ایمان دارم فعلا علی‌الحساب کار تعطیل و
سلام بر عشق
برعشق‌های دوران کودکی‌، نوجوونی
عشق‌های تو راه مدرسه
عشق‌های زندگی‌های قبل
عشق‌های که سهمم نبود
سلام بر ذات عشق که مقدسه
سلام به همه اون‌هایی که روزی فکر می‌کردم عاشق‌شون شدم
سلام به همه اون‌های که روزی فکر می‌کردند عاشقم شدن
سلام به عشق‌های دور و نزدیک هر چه که بود ، هرچه که هست
خیلی دور
خیلی
نزدیک

چه هوایی؟

وای که چه هوای توپی ! جای خیلی‌ها در تهران خالی
چه رعدو برقی چه هوای دو نفره‌ای چه صاعقه هایی که دارم ضعف می‌کنم براشون
اون‌ها که نفر دوم ندارند . مثل من چشم‌هاشون رو ببندند که دلشون یه‌وقتی نخواد و این جمعه شبی مثل من از کار و زندگی بیفتین
که چرا ؟
به‌قول آقا روباهه
همیشه یه پای بساط لنگه
ولی اون‌ها که یکی‌رو دارند معطلش نکن و یک پیاده روی دونفره زیر این آسمون عاشق کش خیلی حال میده
اگه چشم دیدن یکی رو هم نداری
باز ببرش بیرون و بگو گوشی موبایلش رو بذاره تو جیب پیرهنش
بلکه صاعقه زد و تو راحت شدی ؟

غروب جمعه


مردم از خستگی
چیه ؟ خب پهلوم که کسی نیست بهش غر بزنم . اینجام غر نزنم ؟
عصر و غروب جمعه در راهه ؛ مواظب باشید غروب دلگیره جمعه شما رو نبره
موزیک خوب ، رایحه‌ی خوش ، آبی به دست و صورت به نیت حال خوب و یک فنجان چای یا قهوه که بشه احترام به خویشتن خویش
بعد می‌بینی همه چیز عوض می‌شه
حیف نیست این دو روزه عمر کسل باشیم؟
امروز و امشب و غروبش سهمیه ماست . برداشت کنیم

بلبل

امروز مثلا فقط قراره کار ‌کنم . اما مگه می‌ذارند زبون به دهن بگیرم ؟
فارسی شکر است

چرا این زبان زیبا و شیرین‌رو خراب کنیم ؛ حیف نیست ؟

تازه از فرنگ برگشته و زبون مادری رو به‌ کل از یاد برده . پرسیدم چند وقت نبودی ؟
گفت : پنج سال
پنج‌ساله زبونت برگشته ؟ چه جالب . ما یه عمر خودمون رو کشتیم تو این یک قلم چیزی نشدیم . تو چه‌طور پنج‌ساله زبونت چرخیده ؟

گفت : این‌که چیزی نیست ! همون سال اول مثل بلبل حرف میزدم

چشم‌هام گرد شد گفتم : غلط نکنم بلبل چهچه میزنه نشنیدم انگلیسی حرف بزنه ! ؟
چرا ما اعتماد به‌نفس نداریم و مرغ همسایه همیشه غازه ؟

در هیچ زمین و خاکی نیروها و اقتدارما عمل نمی‌کنه ؛ مگه جایی که به‌دنیا اومدیم

آخ کورش یادت به‌خیر کجایی که
بچه‌های ایران مثل بلبل در دیار غربت اینگلیسی حرف می‌زنند . ما افتخار می‌کنیم و اون‌ها و شرمنده ایرانی بودن‌شان هستند

خلقتی نو


صبح یا ظهر جمعه آفتابی و خنک همگی به‌خیر
اینو بگم بعد برم سرکار تنها حقیقت ما در لحظه اکنونه . خداهم حقیقت است و فقط در حالا و اینک حضور داره
مادارای قدرت بیان و صوت هستیم
یادبگیرید در آینده آرزو نکنید که جواب نمیده
. باید طوری آرزو کنی که انگار شده و الان در دستان تواست
مثال
خدایا خودت عاقبت به خیرم کن یا
من روزی شاهنشاه جهان خواهم شد
همیشه بعد از تو قرار می‌گیره روزی که ما در آن نیستیم

خدایا یک لحظه تنهام نذار یا من پادشاه جهانم

باور کنید برزبان آوردن هر کلمه قدرتی است که ما آزاد می‌کنیم
اگر روح خدایی داریم از قدرت‌های اون‌هم می‌تونیم استفاده کنیم . البته نه با خودخواهی
صد بار گفته : بگو تا اجابت کنم
یا
اراده می‌کنه به زبان میگه و می‌دونه و میشه و خلقت حادث می‌شه

۱۳۸۵ مهر ۱۳, پنجشنبه

باور دارم

شنبه باید گلی یک ، ویرایش شده روی میز اداره ازمابهترون باشه
ولی انگار نه انگار ! دست خودم نیست کارم نمیاد
من که نباید حالا توی همه چیز استعداد داشته باشم و مدام معجزه کنم
؟
دیگه ریپ می‌زنم و کارم نمیاد
حالا چه من این‌رو اینجا بگم و یکی دیگه هم بفهمه خودش تنها ، تنها نیست . بهتره یا این‌که همه رو بریزم تو دلم و غمباد بگیرم
که کلاس کم نیارم ؟

از روزی که باخودم آشنا شدم به‌یاد ندارم ، هیچ نوع کلاسی از گلدوزی گرفته تا دانشگاه خوشم اومده باشه و اهل کلاس باشم
کودکم آزاد و بی‌پروا و از خودم شادم

سفید سبزم و آزادم
فقط سفید می‌بینم . شاید شب‌کوری گرفته‌باشم ؟
اما ساده همه را باور دارم
من معجزه و عشق
از همه بیشتر

قرآن را
باور دارم

شب

تکه تکاه‌های سربی شب مخمل شد
نرسیدی

ستاره‌ها را در پاکتی جمع کردم و به شب سپردم
که آمدی

صبح زیبا شد و من شکفتم و
اناری شکفت




کنارایوان گلی مادر بزرگ
قدکشیدم

و به برج خیالات و رویا رسیدم

نزدیکی آسمان ايستادم
در آینه مهتاب تو بودي و شب باتو بود
دوباره قد كشيدم
وقتی تو را دیدم




باز کار می‌کنم


اما یک حرف بهتر
عشق
آره به خدا . چرا که نه ؟
مگه باخودمون رودروایستی داریم ؟
آدم‌های بیمار یا مورد دار از عشق حیا دارند عشق هنره . عین آزادی است
اما من هرچی ضربه می‌خورم از این فرهنگ غلطه قدیمی است که نه می‌شه پاککرد و نه تغییرش داد فرهنگ زشت و عیبه شب جمعه
حالا من یه چی می‌گم ،عیب .

شمارو امتحان کنم ، تو چرا هول کردی . ما به بد و خوبش کاری نداریم
اما همین تفکر که تو می‌دونی هر آدم سالم و طبیعی بعد از یک هفته کار آخر هفته میره مرخصی و زندگی می‌کنه 

اما من نه تنها تمام هفته بلکه شبانه روز کار می‌کنم اما ، آخره هفته هم کار بکنم ؟
خب حال نمی‌کنم شب تعطیل با یک عده زیاد آدم و در جای شلوغ باشم در نتیجه حکایت می‌شه دو نفره ولی من تک نفره همچنان باز کار می‌کنم
اما تو دلم عشق رو احساس می‌کنم



برزخ



تا حالا تو برزخ انتظار و تردیدها گیر کردی ؟
من الان از اون‌جا دارم با تو حرف می‌زنم . حالیه که نه می‌دونی کجایی و نه از چه‌کار داشتنت خبر داری
این از تاریکی درد بدتره . بادرد تکلیف روشن‌تره
مثل کافر تا منافق . منافق دو روست و بر کافر یک رنگ درود . اما بینابین سپیده و شب ؛‌ حالت برزخیه تو ، نه خوشحالی ، نه غمگین
اما از این دو تا بدتر ، انتظاره
حتی نمی‌دونی باید منتظره چی باشی ؟
اما دل‌تو‌دلم نیست کاش می‌دونستم منتظر چی هستم ؟ نه می‌دونم خوبه نه بد
وقتی می‌فهمم چیزی داره اتفاق می‌افته و پریشونم ، هیچ خوب نیست
خواهشا هر اتفاقی قراره بیفته زودتر منو از این اتاق سزارین دربیاره
آره باید پذیرای چیزهایی شد که مقدره و ما تغییری درش نمی‌تونیم ایجاد کنیم . ماتم نگیریم انتظار بیاموزیم

سرچشمه

یکی از دخترها غمگینه و عشق تنهاش گذاشته
یادبگیرید در لحظه‌های تلخ و سختی که در حال عبور از آن هستید ، نه در دنیا رو ببندیدو نه در خانه حبس بشید
سرچشمه جوشش انسان میان تاریکی‌هاست
در این زمان است که می‌تونی با خود واقعیت ملاقات داشته باشی
باتمام جراحت‌ها و دردهایی که داری
اینجاست که تو خالق هستی باید آستین خلقت رو بالابزنی
بلند شو و خودت رو با مهربونی در آینه نگاه کن
از خودت عشق رو شروع کن . در همون آرامش و انزاویی که هستی . ، خود واقعیت رو پیدا کن . ببین چرا دردت گرفته ؟
از کجابیشتر از همه رنجیدی ؟
ببین آیه به‌خاطر آنچه از دست دادی محزونی یا رابطه ایراد داشته و تو هم خسته‌ای و هم آزرده ؟
با خودت صادق باش ما همیشه با تمام توان سهممون رو از رابطه گرفتیم . حالا که تموم شده به شکرانه زیبایی که تجربه کردی
تلخی‌ها رو ببخش و با خودت آشتی کن

۱۳۸۵ مهر ۱۲, چهارشنبه

یک چیز

ما حتی برای خوردن یک لیوان چای تنهاییم
تنهایی محزون آدمی که در اوج بودن‌ها حضور داره
در هیچ حالتی نمی‌تونیم خودمون رو در نهایت شادی بپذیریم
و باید ، حتما یک چیز کم باشه
همه‌مان یک چیز کم داریم
شاید دلی به اندازه یک قلب کفتر ؟
اما قطعا یک‌چیز کم داریم

الرحمن

الهی شکر که امروز و امشب مال من بود . مال خوده خوده تنهام بود
شاید پرازشادی اما تنها مال من بود ؛ نه یکی ، که چندتا باهم بود . هنوز داره قند تو دلم آب‌می‌شه
خدایا شکر که همچنان بامنی . شکر که نظامت بی‌نقص در هستی فعاله
شکر که رویاهای کوچک انسانی را از یاد نمی‌بری
شکر به‌ وسعت بزرگیت اگرچه تنهام هنوز

امروز داشتم خودم رو گول می‌مالیدم که مْچم‌ خودم‌و گرفتم . واله باور کن !ا
رفته بودم تو مایه‌ی ایوب بازی ، که اگه تو این عشق رو تجربه می‌کردی ، گلی به‌دنیا نمی‌اومد تا تو بتونی با کلی آدم حرف بزنی . خدایا دمت گرم
اما من یکی می‌خوام
بین این همه کلی که زندگیم‌ رو گرمو دلم و خونمو رو روشن کنه
چه آدم پررو وبی‌چشم و رویی ! الله و اکبر

از ذوق از ظهر نمی‌دونه چه بکنه که یک‌بار دیگه مهر تائید گرفته و مجوز داره باشماها حرف بزنه ، با شما زندگی کنه و راه بره .کنار گلی و شما ما هستم . شاید این‌طوری کمتر تنها باشم اما هیچی جای عشق رو نمی‌گیره
منم ایوب نیستم که عشق رو با درد معامله کنم

از نبود عشق بین انسان‌ها من درد می‌کشم و برای خودمان تنها

،

امکانات

بلا روزگاری است این عاشقیت ؛ اما ببین خودش
چه درد بی‌درمونیه این نبود امکانات عشق ؟
مثلا دارم کار می‌کنم . یک‌باره اون صفحه رو می‌بندم و میام این رو باز می‌کنم که بنویسم و دلم یه‌کم آروم بشه
لاکردار مثل سیگار می‌مونه ، به هر مناسبتی می‌طلبه و جاش خالیه . وقتی که غمگینم خب غمگینم دیگه . ولی با عشق حتی رنگ غم هم عوضش می‌شه
وقتی هم که شادم ؛ باز دلم می‌گیره که چرا یکی نیست که این انرژی مثبتی که داره فوران می‌کنه رو بااون تقسیم کنم ؟
مثل موزیک خوبی که تا می‌شنوم فکر می‌کنم ؛ کاش یکی‌بود که با هم می‌شنیدیم و به‌قدر من لذت می‌برد
این چیزها حالیش باشه و هردو با هم به یک نقطه می‌رسیدیم
به‌خدا که من اگر دچار این جنس نایاب نبودم
امکانات نمی‌دونی چه‌کار ها که نمی‌کنه خدا رو چه دیدی ؛ شاید تا حالا ده‌بار در دوسالانه نقاشی یا حجم اول شده بودم و ده بیست تایی نوبل می گرفتم
دست کم نگیرید عشق رو وبا هر حس مبتذلی برابرش نکنید که عشق حدیثی مقدس میان زن‌ومرده

مجوز گلی

خیلی شادم
گفتم فقط نق نزنیم و اخبار خوش رو هم بگیم
بالاخره یکی دیگه از کتاب‌های گلی مجوز گرفت . 
الهی صد هزارمرتبه شکر که این اداره ازمابهترون کمی دلش با ما نرم شد .
تا اینجا دو جلد مجوز گرفته یک جلد مونده .
بابا یه‌کم انرژی مثبت بدین پیک‌بادپا برای‌ من بیاره بلکه گلی‌یک هم مجوز بگیره فعلا این سه جلد بیاد بازار ببینیم چه خبره دنیا؟

۱۳۸۵ مهر ۱۱, سه‌شنبه

خدای ایوب



ایوب فکر می‌کرد خداوند زمانی به او توجه دارد که او را سخت بیازماید . این تصویر از خدایی است که در کتاب مقدس عهد عتیق بنام یهوه وجود دارد
گاهی به زمین می‌آمد و خشمگین هم می‌شد . حتی یک شب با موسی تا صبح کشتی می‌گیره . چون فهمیده ، موسی به او دروغی گفته است و فریب داده . ولی طفلی گلی هم گاهی راست میگه
پس از قرار هم می‌تونیم با خدا وارد شرط و قرار شد و هم او را فریب داد ؟
حالا این خدا اگه حال ایوب رو نمی‌گرفت ،دیگه ایوب، ایوب می‌شد ؟ ایمانش رو از دست می‌داد . احساس برگزیده بودن همیشه توامان است با درد‌های غیر بشری
خدای رحمن هم به خواست بنده‌اش ایوب توجه داشت و حال‌گیری برقرار بود تا زمانی که ایوب برید و کم آورد . درد همه ساله را یکباره فریاد کشید

خدا هم چرخه را متوقف کرده و مهره‌های ازدست‌رفته ایوب را به او برگرداند
او خدای قادر متلق است . با او وارد بازی نشو
خدای رحیم و بخشنده است مواظب باورها و خواسته‌هایت باش
میگه تو بخواه تا اجابت کنم تورا . ما باورهای خودمون رو تجربه می‌کنیم به گردن خدا و سرنوشت تلخ نندازیم
فقط ایوب نشو
او نهایت هستی است و تو خلیفه‌ی او در زمین . خدای‌گونه بخواه بارویی باز و آغوشی پذیرا در لحظه‌حال . درحالی که به نظام دقیق او ایمان داری . خواسته‌هایت را به او بسپار تا بهترین را خواسته‌باشی

زنگ انتظار



هميشه گفتن انسان جايزالخطاست
من‌رفتم تو كما؛ شما چرا به اين موزيك داون اعتراض نمي‌كنيد؟
به‌خودم اومدم ديدم از دست اين ناله‌هاي رضا‌صادقي رسيدم لب بالكني
فقط خدايي‌اش بود تلفن زنگ زد و يكي صدازد
آدم چمي‌دونه كي پشت خطه تا برسي به گوشي، فكر پريدن از سرت رفته
اي خدا اين اميد و معجزه و فردا رو از ما نگير كه همه ميريم لب بالكن
همه‌كار مي‌كنه جز اوني كه واقعا همه مشكلات هسته‌اي و غيره هسته‌اي رو حل مي‌كنه.
مثل اين مشكل بزرگ كمبود و ورود اين جنس‌هاي تقلبي عاشقانه‌كه به ديناري نمي‌ارزند
شايدم اين عشق از ازل جنسش تقلبي بود و نظامي با هنر شيرينش كرده ؟

پاياپاي

مي‌دوني چيه ؟

نبايد هم بدوني چون من‌كه هنوز چيز نگفتم كه تو بدوني . حالا ميگم

فرهنگ‌ما چشم‌ها رو عادت داده به پذيرفتن زني جوان كنار مردي پير . اما ديدن زن پير كنار مرد جوان از اون‌دسته صحنه‌هاي منزجر كننده‌ است .اما واقعا چرا ما نمي‌تونيم اين رو بپذيرم ولي اون عادي شده ؟

زن‌ها از مرد حاكم و مقتدر بيشتر خوششون مياد ؛حالا اگر در ميانه‌ي اين اقتدار كمي هم رمانتيك و كلاسيك باشه كه نور الانوره . اما يك مرد جوان چه جاذبه‌اي مي‌تونه براي زن بزرگتر از او داشته باشه

خودت تصور كن بدن و صورت يك زن پنجاه يا شصت ساله‌هر چند هم كه بهش رسيده باشند،  كنار يك پسر بيست و چند‌ساله . 
من كه ميگم : اي چم‌چش
ولي واقعا غير از عقده‌هاي دروني چي باعث مي‌شه ما خلاف جهت شنا كنيم ؟
حتي برعكس . يك دخترجوان از مردي كه بيست‌سال يا بيشتر از خودش بزرگتره چي مي‌خواد ؟
پول ؟ 
آرزوهاي سركوب شده ؟ 
فروش تن و روح ؟ كسي كه فروشنده است، هميشه فروشنده‌است .
بستگي به في داره

از دوست شصت و چهارساله‌اي كه دنبال زن جوان مي‌گشت پرسيدم:
تو كه مي‌دوني اون به‌خاطره تو نمياد ؛ مگه اينكه احمق شده باشي و فكر كني دختره عاشقت شده ؟

گفت: من پول دارم اون مي‌خواد ؛ اون جووني داره من مي‌خوام . پاياپاي
واقعا كه . در هر دو شكلش جامعه نسوان گندش را در آوردند

۱۳۸۵ مهر ۱۰, دوشنبه

تکه پاره




سا‌ل ها طول كشيد تا ياد گرفتم
ميهماني همان قاشق اول است. طعم تازگي دارد
آن را به خوبي مي فهمي

هر روز با سايه ام پياده مي رفتيم و خسته نمي شديم
يكبار كه با او راه رفتم به قدر همه عمر خسته شدم


بين هر ده باكس سيگار، يكبار عاشق مي شدم
حالا با هر نخ سيگار عاشق خواهم شد

عشق شوق اولين ديدار براي خوردن قهوه است
دوست داشتن، انتظار براي دهمين شامي است كه با هم مي خوريم
نفرت زماني است كه هفته ها ميلي به غذا خوردن نداري

فكر مي‌كردم چند نفر ممكنه دوستم داشته باشند ؟

كساني كه دوستشون دارم و نمي دونند ؟
كساني كه دوستم دارند و نمي دونم ؟
كساني كه دوستشون دارم و مي دونند؟
كساني كه دوستم دارن و مي دونم ؟
كساني كه اصلا خبر نداريم وجود دارند ؟


چند موقع خيلي سخت مي گذره
موقعي كه حرفي براي گفتن داري اما, نبايد چيزي بگي
موقعي كه بايد چيزي بگي، ولي حرفي براي گفتن نداري
موقعي كه حرف براي گفتن داري، ولي كسي نیست كه براش بگي


یائسگی



ازدواج از روي ترس است
ارتباط از روي عشق
ما ارتباط برقرار مي كنيم تا جايي كه آرامش ، بخشش و عشق با هم زيبا و نرم به پيش مي‌روند
وقت جدايي بدان بايد بروي چون راه به پايان رسيده
با قدر داني و سپاس از باب همه زيبايي و شادي كه در كنارش تجربه كردي و
به‌خاطر همه بخش‌هايي از وجودت كه نشانت داد
تمام لحظات زيبايي كه با حضور هم ساختيد 
بدونه هيچ بدبختي و دردي خدا حافظي مي كني و ميروي
به تدريج مي فهمي علاقه‌اي به تجربه‌هاي ساده و كهنه ديگران , نداري .
اين يائسگي احساسي يا سرخوردگي نيست
تولد كيفيتي والاتراست كه از غناي تجربه‌هاي تلخ وشيرين متولد شده
ديگر در پي مالكيت و حبس و بند نخواهي بود
به كيفيت مي نگري نه به ظاهر اشياء
بدون خواست و انتظار 
عشقي بي‌قيدوشرط متولد خواهد شد



همه ی عمر دیر رسیدیم







همه ي عمر يا دير رسيديم , يا هيچ نرسيديم
يا به‌قدري زود رسيديم كه سال‌ها وقت برد رسيدن او و ما هم بی‌حوصله بوديم ، رفتيم
گاهي وقتي منتظري , نمياد
وقتي فكرش هم نمي كني و شايد حتي بهتر بود ديگه نياد 

يك‌هو سر و كله‌اش پيدا مي‌شه ! 
تويي و چيزي كه داري یا
اوني كه هميشه منتظرش بودي و با تاخير رسيده
وقتی درست فکرش رو بکنی زندگي از اين بهتر نمي‌شه 
مياد و چرتت پاره مي‌شه كه : صبح بخير پاشو نون بربري !
آفتاب از لاي پرده هاي زده‌توي اتاق و اون روبروي تو ايستاده و لبخند ميزنه
به همين سادگي با لبخندي ميري بي‌اونكه به ياد بياري كسي پشت در منتظره
موقعي كه مي‌گردي , نيست
وقتي فكرش از سرت رفته بيرون مي‌بيني ، اون روبرو منتظره، بگه سلام ! 

مضحك تر از اين ميشه ؟
داري از تنهايي مي‌ميري ولي يهو دورت قدري شلوغ مي‌شه كه يابو برت ميداره وهمه رو با هم از دست ميدي
تا اناري تركي برمي‌داشت

دست فواره ي خواهش مي‌شد


شیرین و فرهاد در انقلاب

من هر چیزی میگم آزاده خانم اعتراض داره
شما قضاوت کنید اگه امکانات و تکنولوژی این زمان را به عشاق اساطیری ما می‌دادند ، بازهم شیرین و فرهاد می‌شد ؟
خیلی ساده است ، دو،دوتا شیش تا می‌شه
شیرین از بچگی می‌رفت فرنگ و درس می‌خوند . فرهاد هم چشمش به شیرین نمی‌افتاد . خسرو هم این وسط سرش بی‌کلاه نمی‌موند
حالا فرض را براین بذاریم که اونها در جهان اکنون زندگی می‌کردند
قطعا شاهدخت شیرین مویی مش میکرد و هیکلی رو فرم داشت و حالا هم که سلطنت ور افتاده یا مثل مرحوم شاهدخت لیلی خودکشی می‌کرد . یا در یکی از این فشن‌های اروپایی سوپر مدل می‌شد .
خسرو که بی‌شک در فرنگ و ادامه داستان درباریان دیروز در امروز
فرهاد هم که از جماعت کارگر بود ، الان یا شهید شده بود
یا جانباز یا آزاده و یا منقلی
نبوغی نداشت که وارد زد و بندی بشه و دستش رو جایی بند کنه و بره تو طایفه برج‌سازان . کوچ و هجرت هم که مایه لازم‌داشت و لاجرم افسرده حالی مثل باقی حضرات شایدم کارتون خوابی گوشه خیابان بود . خدا رحمت کنه نظامی رو که عکس عشق رو برامون نگه‌داشت
کاش من هم زمان لیلی و مجنون بودم ولی عشق را می‌فهمیدم با همه نبود امکانات

عادت می‌کنیم

خوبیش این ، به همه چیز عادت می کنیم بزرگترین حسن زندگی این که عادت می‌کنیم
به همه چیز . حتی به نبودن رفته‌های از این دنیا ! چنان که گویی هرگز نبوده‌اند
وای به زنده‌ها
می‌تونی عادت کنی سال‌ها با صدای یکی بیدارشی و با همون صدا بخوابی
وقتی که رفت ، عادت می‌کنیم
به نبودن‌ها ، نداشتن‌ها ، به رفتن‌ها ، اومدن‌ها
انقدر به همه چیز زود عادت می‌کنی که عادت قبلی از یادت میره

باور کن ، این بزرگترین و بدترین امکان انسان‌هاست ! ما هم به چیز‌های بدعادت می‌کنیم و هم
به خوب بودن‌ها
خلاصه که
عادت می‌کنیم

خوان ماتیوس






وقتی تازه باهاش آشنا شده بودم بدجور جوگیر و هیجان‌زده بودم .
شاید نزدیک هجده سال پیش بود .
حرف‌هاش برام تازه و هیجان‌انگیز بود
من در نوع خودم ارتباط برقرار کردم و هنوز همون کتاب‌های چند جلدی‌ کاستاندا رو گاهی مرور می‌کنم
اما این ، دون‌ خوان‌ماتیوس ، ساحر سرخپوست مکزیکی
آفتی بود که زیرکانه در وقت مقرر وارد بازار کتاب و نتیجه شد ؟
جوان‌های بی‌ظرفیت و بی‌جنبه
خسته از جنگ‌ وانقلاب پوچی گرفته رفتند شکار ، سایه
دنبال روان گردان و توهم زا سراغ چیزی که روان‌شون رو بگردونه
از حشیش و بنگ گرس تا هروئین و نهایت مرگ
یک عده هم جلوی ما که می‌رسیدند دون‌خوان بودند و راه‌براه کلاس رایگان می‌ذاشتند
پشت سر دون ژوان تشریف داشتند
مثل این تب‌داغ گلد کوئست که باعث شد رتبه دو رقمی های شریف .... درس و زندگی و ول کردند و پرزنت کنند
به همین سادگی
بزرگترین پیام‌ها گم شد و عده‌ای هم ، گندش رو درآوردند و سیاست حاکم مردم شد

آدمش

اگه شد من امروز چهار صفحه کار کنم ؟
نمیشه . یک‌چیزهایی هست که حتی تصورش روح رو به آتیش می‌کشه رفتن‌ها به حد کافی تلخ هست ولی تلخ‌تر از رفتن
شکستن باورهای ما از عشق و باور انسان‌های دیگه است

چرا در حال نابودی همیم ؟

چرا جهیدن رو از قورباغه یا پرواز رو از پروانه بگیریم ؟

کاسه تهی گدا شکسته هست ، چرا نان را از آن بردارریم ؟
عشق ، دوست‌داشتن یا دوست داشته شدن از نوع انرژی‌هایی است که تاشب هم بشینی مراقبه ، تامین نمی‌شه مگه
با ، آدمش


نون و عشق




آقا
وقتی مشکل داری می‌تونی بگی : توکل به خدا
قرض داری میگی : توکل به خدا
برای هر مرضی می‌شه با توکل به خدا در دل آرام گرفت و تحمل کرد
جز
این لاکردار نبود عشق
باطری خالی
جون نداری
نمی تونی چهار تا خط سرهم کنی

برید خدا رو شکر کنید نونوای محله‌تون نیستم . وگرنه جماعت از گشنگی می‌مردند

۱۳۸۵ مهر ۹, یکشنبه

راز


دورانی در زندگی هر انسان وجود داره كه به خوبی می تونه حضور نیروی نامریی عجیبی رو اطرافش حس ‌كنه.
چیزی كه بعضی با تردید، سعی دارند بهش بگن سرنوشت .
ما همه گاهی در برهه ای از زمان احساس كردیم زندگی‌مون تحت كنترل آگاهانه‌ خودمون نیست
هر چند ما راه‌حل‌های زیادی در زندگی داریم و می‌تونیم انتخاب‌های بی‌شماری داشته باشیم ، در نهایت به این واقعیت می‌رسیم كه باید با رازی كه در وجود هر یك از ما هست،‌ همكاری كامل داشت.
نیروی تكاملی زندگی‌ احساس می‌شه . شاید سعی در مبارزه با آن داریم و یا می‌خواهیم خود مون رو مثل یك قربانی در نظر بگیریم.
بهتره عبور از این گونه مراحلل رو بپذیریم حتی اگر غیرقابل تحمل به‌نظر می‌رسه .

حسادت

داشتیم مثل این فرنگی‌ها قهوه می‌خوردیم که یهو چنان برقی ازش پرید که منم قهوه‌ام پرید تو گلوم . فکر کردم عقرب گزیدش ! گفتم : چی شد ؟
وای قلب ، سینه‌ام آتیش گرفته ، خدا منو بکشه راحت شم . مرتیکه‌ی خائن هوس باز . همه عشقش همین بود ؟چه زود تا چشمش افتاد به یکی دیگه منو از یاد ببرد ؟
گفتم : کی ؟ چی شده ؟
اون بهرام نامرد کثافت رو میگم . امروز با یه زن قرار داره . یک زن تازه و جدید . الهی بلایی به سرت بیاره که ببینم یک چشمت اشک و بیکیش خون
گفتم : مگه خل شدی با خودت حرف میزنی ؟
نشست به گریه کردن و در آخر گفت
من و بهرام چند وقته بهم زدیم . می‌دونم حالا همه وقتش یا پای قمارمی‌گذره و خونه خرابش می‌کنه و روی یک پاشم یه عجوزه نشسته .
گفتم : چشم تو روشن . دیگه همچین نسناسی جای حسرت داره . خدا رو شکر کن رفت . خوش‌به‌حالت ، ما که همینش هم نداریم که به‌هم خورده باشه یا بخوره
بدتر از گلی زد زیر گریه . چنان حق‌و‌حق می‌کرد که انگاری مادرش مرده
آخر لب باز کرد که همین‌طور که بوی قهوه به مشامش رسید ، بهرام رو دید که به قرارملاقات میره . پدرت خوب بهرام الان اون‌ور سلقون بالا کن ه . تو از اینجا رصدش می‌کنی ! آخه چطور فهمیدی ؟
گفت : به دلم افتاد . دل من پاک هیچ‌وقت دروغ نمی‌گه
خیلی ناراحت شدم . فکر می‌کردم خر تو دنیا یکی داریم اونم گلی ؛‌ فهمیدم بیچاره تر از گلی محبوبه است ! تمام مدت به یاد خاطرات مشترک زار می‌زد که فکر می‌کرد نصیب دیگری شده . گفتم هالو
این خاطرات با تو ساخته شده . قرار نیست همه مثل هم باشند و خاطرات یک‌سان بسازند ؟
ولی عجب آتشی است در زن این احساس حسادت !!!!!!!! من که خیلی دلم براش سوخت . ولی جان مادرت تو تا حالا مرد با عاطفه دیدی ؟

در گلستانه


این مرحوم نظامی.
سایر رفقای کلوپ خالی بندون شعرا از عشق.
تصویر رسم کردمد که تا عمرمان برود هم نمی‌توانیم از کابوس آن رهایی بیابیم
عشق با فراق و اشک و ناله
عشق با آه و کاسه و پیاله
عشق با زد و خورد و گلایه
این‌ آقایان چنان مسئولیت‌های دشواری بر دوش معشوق مادر مرده گذاشتند که کی در این زمانه حال کشیدن اسارت در بیستون و یا حبس در چاه رو داره ؟
جنس نایاب شد
فقط بی‌خودی سختش کردیم ؛ وگرنه هرکی یه ذره دلت رو لرزوند بدون برات جاذبه اولیه رو داره . بعد ببین مشترکات تو با او چیه و تو چه شخصیتی کنار او از خودت رو تجربه می‌کنی؟ شخصیتی که با او داری را دوست داری ؟
همین جاست ، پارکش کن
البته درد بزرگتر پیدا کردن جای پارک به قد و قامت ماشین است . بعد اینکه با چند فرمون مجبوری ماشین رو جا کنی ؟
اصلا مقدار جاذبه ، ارزش پارک کردن داره یا نه ، اگه نه ولش کن
با سرعت گازش رو گرفتیم و از ویترین ها می‌گذریم . غافل از اینکه همه خود داخل ویترین‌‌ها منتظر نشستند . این‌طوری نه تو از تنهایی در می‌آیی نه جنس از پشت ویترین
لاجرم جنس بنجل و لو کلاس می‌شه چون از مد افتاده و لازم نیست برای استفاده‌ یا خریدش به خودت زیادی سخت بگیری
اینجا به طور حتم لذت بازی‌های عاشقونه رو هم از دست‌خواهی داد
زندگی آب‌تنی کردن
در حوض‌چه اکنون است
تا شقایق هست زندگی باید کرد
آب را گل نکنیم

ليلي و خدا




خدا گفت : ليلي يك ماجراست، ماجرايي آكنده از من، ماجرايي كه بايد بسازيش
شيطان گفت : يك اتفاق است ، بنشين تا بيفتد
آنان كه حرف شيطان را باور كردند . نشستند و ليلي هيچ‌گاه اتفاق نيفتاد
مجنون اما بلند شد، رفت تا ليلي را بسازد
خدا گفت : ليلي درد است ، درد زادني نو ، تولدي به دست خويشتن
شيطان گفت : آسودگي است ، خيالي‌ست خوش
خدا گفت : ليلي رفتن است . عبور است و رد شدن
شيطان گفت : ماندن است ، فرو رفتنِ در خود
خدا گفت : ليلي جست‌وجو است ، ليلي نرسيدن است
نداشتن و بخشيدن
شيطان گفت : خواستن است ، گرفتن و تملك
خدا گفت : ليلي سخت است ، دير است و دور از دست
شيطان گفت : ساده است ، همين‌‌ جايي و دم دست . و دنيا پر شد از ليلي‌هاي زود ، ليلي‌هاي ساده اين‌جايي ، ليلي‌هاي نزديك لحظه‌اي
خدا گفت : ليلي زندگي‌ست . زيستني از نوعي ديگر
ليلي جاودانگي شد و شيطان ديگر نبود
مجنون زيستني از نوعي ديگر را برگزيد و مي‌دانست كه ليلي تا ابد طول مي‌كشد ...ا

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...