۱۳۸۵ مهر ۱۳, پنجشنبه

شب

تکه تکاه‌های سربی شب مخمل شد
نرسیدی

ستاره‌ها را در پاکتی جمع کردم و به شب سپردم
که آمدی

صبح زیبا شد و من شکفتم و
اناری شکفت




کنارایوان گلی مادر بزرگ
قدکشیدم

و به برج خیالات و رویا رسیدم

نزدیکی آسمان ايستادم
در آینه مهتاب تو بودي و شب باتو بود
دوباره قد كشيدم
وقتی تو را دیدم




۲ نظر:

  1. يادم امد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
    پر كشيديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم
    ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

    پاسخحذف
  2. delam khast iran boodam!

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...