آقای مرتضی عقیلی در فیلم مهدی مشکی و شلوارک داغ میگه:
رفتیم کلاس اول، بابامون مرد
رفتیم کلاس دوم، ننهمون مرد
مام ترسیدیم توی کلاس سوم نوبت خودمون رسیده باشه، ترک تحصیل کردیم
شد حکایت من و چلک. که دیگه میترسم قصدش را کنم
تابستان سال پیش، اونجا بودم که گفتن: خواهرت رفت
عید رفتیم ، گفتند بیا که امیر رضا تو کماست
اینبار هم سر هفته که رسید، گفتند بیا که دکتر یک غده توی مغز مادرت پیدا کرده
مام مثل شزم برگشتیم تهران
دروغ چرا؟
یه مدتی بعد از تصادف خودم میترسیدم برم. بعد گفتم که نه شرطی شدم
ولی حالا دیگه چی بگم؟
اگر عقلم در حیطهی عصر حجر کار میکرد و به این نمیاندیشیدم که غدهای که مدتهاست جا خوش کرده
ربطی به شمال رفتن من نداره
لابد در اولین فرصت بهشت را به حراج میگذاشتم
رفتیم کلاس اول، بابامون مرد
رفتیم کلاس دوم، ننهمون مرد
مام ترسیدیم توی کلاس سوم نوبت خودمون رسیده باشه، ترک تحصیل کردیم
شد حکایت من و چلک. که دیگه میترسم قصدش را کنم
تابستان سال پیش، اونجا بودم که گفتن: خواهرت رفت
عید رفتیم ، گفتند بیا که امیر رضا تو کماست
اینبار هم سر هفته که رسید، گفتند بیا که دکتر یک غده توی مغز مادرت پیدا کرده
مام مثل شزم برگشتیم تهران
دروغ چرا؟
یه مدتی بعد از تصادف خودم میترسیدم برم. بعد گفتم که نه شرطی شدم
ولی حالا دیگه چی بگم؟
اگر عقلم در حیطهی عصر حجر کار میکرد و به این نمیاندیشیدم که غدهای که مدتهاست جا خوش کرده
ربطی به شمال رفتن من نداره
لابد در اولین فرصت بهشت را به حراج میگذاشتم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر