منکه حسابم پیداست
آدم تنها براش تفاوتی نداره عید باشد یا عاشورا؟
شب باشد یا روز
تنها فقط تنهایی را میشناسد و ثانیههای پر فشار
و من امسال عید نخواهم داشت، فقط منتظرم اندکی هوا گرمتر بشه بدوم چلک
اونجا خاطرهای پشت سر برای روزهای اول عید ندارم
همیشه بعد از پنجم رفتیم و بعد از سیزده برگشتیم
وقتی از اسفند برم اونجا تمام قواعد عادتی پشت سر بهم خواهد خورد
و من در هر ثانیه اسیر رنج خاطرات گذشته نخواهم شد
و من از این شهر پر آشوب رها خواهم گشت
خلاصه که حال و روز خوبی ندارم هم محلی و تنها آرزوی موجودم
ختم زندگانیست
برای من تقویم بی فایده است
آمدن شب و روز بیمعنیست
و تنها به پایان میاندیشم
پایان این راه پر فراز و نشیب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر