۱۳۹۱ اسفند ۱۰, پنجشنبه

شکسته بند کانون ادراک




با عبور از طوفانی 48 ساعته، به‌قدری جسما خسته و روحم درآرامش که نمی‌دونم توهم زدم یا به سیم آخر؟
و از جایی که منزل من همیشه در طبقه‌ی سیم آخر واقع شده‌ست، 
خیلی هم تفاوت نداره چه‌حال و روزی داشته باشم چون هیچ چیز همیشگی نیست
تمام این سال‌ها، جملات هزاران باره جویده و فهم شده منتصب به برخی آدم‌ها
یا در تجارب شخصی ما حضور داره که شاید یادآوری فلان جمله‌ی فلان‌کس باشه، ولی به محض یادآوریش، دور صفحه عوض می‌شه
الان خسته و نخوابیده و ..... فلان و اینا خیلی خوش‌حالم که گاه حالم تا اون‌همه بد هم می‌رسه، ولی مثل گربه مرتضی علی چهار دست و پا برمی‌گردم سر جام
و گاه هم به‌سان، بند تمبان
این‌که خودم را شناختم و بعد از هزار سال وسط جنگولک بازی مچش رو می‌گیرم و می‌شینم سر جام
پیداست راه پشت سر بی‌هوده نبوده
امروز صبح تا چشم باز کردم از تخت کندم و راهی شدم به مقصد آذر به سمت کرج
همین وقتا که می‌فهمم دارم به منه بی‌چاره وا می‌دم؛ می‌رم به سمت تغییر و جابه‌جایی انرژی
شاید خیلی استادانه نباشه
ولی همین که می‌تونم جلوی فجایع نامعلوم را بگیرم
کاری که اگر قدیم‌ها بلد بودم، اون تصادف و دو سال بستر هرگز تجربه نمی‌شد
حالا خوبم، جمع شدم. 
انرژی آذرو پسرش به + طبیعتی که درش زندگی می‌کنه
به گمانم بی‌شباهت به شدت ضربه ناوال برای جابه‌جایی پیوندگاه من نیست
به عبارتی: آذر شکسته بند کانون ادراک من
دم آذر گرم باد



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...