اینکه برخی از ایران میرن، به ما ربطی نداره این حقوق آزادی بشریست
همه اونهام که میگن: نخیر آقا چرا میرن؟
از حسودی و حرص دلشونه که میخوان برن و نمیتونن
منم اگر پاگیر این خاک مقدس و خاطرات و احوال ادیبانه و هنرمندانه و .... نبودم، چه بسا همان دههی شصت بهجای ازدواجی احمقانه، مثل خیلی ایران را ترک کرده بودم
البته مال من از نوع بسیار خودخواهانه بوده همیشه
عادات و وابستگیهای بشری نه انسانی
من اینجا برای خودم خانم کاریابی و گاه هم خانم شهرزاد
یک محل که هیچی یک شهر اعتبار ازم حمایت میکنه
و از همه مهمتر
وقتی چشمم به این طبیعت زیبا و
هوای پاک جنگلهای تبرستان را در ریه پر و خالی میکنم است که تازه
هزاران سوژه برای نوشتن، کشیدن یا ساختن دارم
منی که حتا لحظهای نمیتونم بیکار بمونم
تازه اینام که چیزی نیست.
این سالها عاشق کاری بودم که بیش از همه ازش میترسیدم و در توانم نبود به سمتش برم
عدم اعتماد به نفس
و حالا پوز هر چه اعتماد به نفس و اعتماد به من و ....... زدم و این مدت غیبت صغرا کبرا اینا سرگرم آموختن خودجوش مینیاتور بودم
که البته هنوز تمام نشده و درگیر کارم
البته نه برای منی که هنگام تولد اول پالت رنگ و قلمم را به دست دکتر مهرعلی دادم ، بعد جستم به این جهان پر از رنگ و جنگ
اما چون این چند هزار سال ما درگیر بعد و حجم بودیم، تک بعدی کار کردن مینیاتور کاری بس دشوار است اما
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر