۱۳۹۲ تیر ۶, پنجشنبه

من شخص، شخیصم




نزدیک یک هفته است سخت با خودم درگیرم از نوع دست به یقه
چشم تو چشم، وسط آینه، پشت پلک، وقت خواب
تو اتاق کار و خلاصه هرجا که راه داد، که چرا ایی‌طور شد؟
باور کن، نه که خودم بگم
  بی‌بی‌جهان، حضرت خانم والده، حضرت خداوندگار پدر؛ دایه جان قدسی  و کل اهل فامیل و محله
از همان بچگی من گواهی داده بودند ، بنده در آینده که یعنی همین این روزها باشه، شخص مهمی شده باشم
علائم پیرامونی هم چنین می‌گفت، حالا بماند که مثل سهمیه‌ی خانواده‌ی شهید
من هم در مبانی آی کیو و ایی کیو سهمیه‌ی بالایی از ژن تفرشی هم داشتم،   تا الان
نه که دکتر حسابی،‌ولی خب باید یه شخص مهمی شده باشم
تازه این‌که چیزی نیست. 
در سرزمین پدری من که، مادرها در گهواره به گوش نوزادان چنین می‌خوانند:
لالا لالا ، امیرم
لالا لالا ، وکیلم
لالا لالا ، طبیبم
لالا لالا ، وزیرم
 این کمال آبرو ریزی نیست که من هیچ کس مهمی نشده باشم؟
تازه می‌خواهی شاد هم باشم؟
نیستم
مدت‌ها بود چیزی این‌طوری تو برجکم نزده بود
چون همه رو که ول کنی هم، خود شخص خودم؛ کودکی اسیر بودم که انتظار می‌کشید فقط بزرگ بشه تا به اهل جهان نشون بده، زندگی کردن یعنی چی؟ یه من ماست چه‌قدر کره می‌ده؟
خلاصه که همه یه چی و ما هیچی

هیچ‌کی هم نیست از دستش قهر کنیم، حوصله‌مون بیاد بزاریم بریم چلک کمی حس کنم،

شاید یه ذره‌ای یه چیزی شده باشم؟
فقط مثل اون عکس پولاروید قدیمی زمان می‌خواد تا تصویر واضح بشه
نه؟






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...