۱۳۹۲ شهریور ۲۸, پنجشنبه

استخر بارون گرفته



پیش از کابوس آن‌شب، تا پوست کمین کننده و شکارچی بودم. یعنی، از ابتدای سفر
از اون شب به بعد جیزی در من تغییر کرده. چیزی که شبیه خودمه ولی مال من نیست
یک تعجب عظیم
از داستانی که بهش اسم زندگی و شخصیت من دادم
از پریروز صبح همه چیز جابه‌جا شد. 
موضوع: حس تلخ بده‌کاری زندگی به خودم. این‌که تمام این مسیر با پای خودم اومدم ؟ یا زجر ناتوانی و توصل به باورهای غریبه؟
همه‌ی این‌ها مهمه
دفعات پیش اتفاقی افتاده بود و بعد فهمیده بودم افتاده. مثل عشق که به خودم می‌اومدم و می‌دیدم عاشق شدم
این‌بار تمام مراسم پیشواز داستان طی شد، اما طرف نیامد و من سخت باور داشتم در حال مرگم
چون خیلی حقیقی و صادقانه تصاویر زندگی‌م، همه‌ی این هزارساله از برابرم گذشت
و خیلی از همونا که  مرور هم شده  و مثلا تارهای انرژیم را از اون زمان پس گرفته بودم. 
مادریم، خواهریم، اولادیم، معشوقی‌، و........بخصوص اونا که  وقتی تابو هم بود
همیشه و از بچگی ساختار شکنی کردم، شلنگ تخته تا دلت بخواد و نتایج وحشتناک، بسیار
بعد از هزار سال بین راه دنیا و آخرت موندگار شدم. نه این‌وری و نه اون‌وری. همیشه وجودم پر از ترس‌هایی از جنس مادریت بوده
کردن، نکردنم، خواستن، نخواستنم......... خلاصه که حالا در نقطه‌ای قرار دارم که نمی‌تونم کوتاه بیام و بی‌خیالش بشم ، آن‌سوترک هم چیز بهتری سراغ ندارم که به آب و آتیش بزنم به اسم زندگی
و در نتیجه بخشی که همیشه در اختیار خودمه، بخش معنوی‌ست
بخش فیزیکی دنیا وابسته‌ی هزاران شرایط بیرون از منی‌ست و حالش نیست، بیش از این بر سر این کوی به انتظار بشینم
و حقیقت نهایی این بود،
حقیقتا و با تمام وجود، به خودم بدهکار بودم
این همون لحظه‌ای‌ست که از وحشتش خیلی کارها کردم و نکردم که بهش نرسم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...