
مکان اقتدار ما جاییست که بیشترین انرژی را درش مصرف کردیم
مکان اقتدار ما حتا شاید مکانی که به دست خود میسازیم هم نباشد
همان جاییست که بیشترین زمان را درش حضور داشتیم
یا، خانهی پدری
اینجا خونهی منه.
پدریست و زحمتی براش نکشیدم. اما درش رشد کردم، ریشه دادم و قد کشیدم
درش زن شدم، مادر شدم و به میان سالی رسیدم
چلک هم خونهی منه که با ارث پدری در شمال ایجاد شده و خودم ساختم.
قصد و اقتدار و همه ژانگولر بازی هم درآوردم تا خونهی من باشه
یه چیزی هستا. نه که نیست. خونهی من نیست. اونجا مکان اقتداره. هر کسی هم الکی راه نمیده. تو همون شهرک خودمون هر کی وارد شده بعدش یا چپ کرده یا یهجوری پدرش دراومده. با اینحال مثل آهن ربا میچسبی بهش
این سفر بر عکس همیشه شبها همهاش کابوس دیدم.
تنهایی جنگل گاه خوفناک میشد و تو نمیدونی از چی خوف داری، ولی داری
اونجا همیشه حس میکنم رو هوام.
انگار پام بنده یه جای قرص نیست
اینجا طبقه پنجمم و انگار در دل زمین زندگی میکنم و اونجا با دو طبقه، اصلا
همیشه یه صداهایی هنگام شب هست که مطمئنی در روز نیست.
صداهایی که بیشتر به نظر تقلیدی میآد تا صدای جانور حقیقی
اینبار که کلی فیلم سینمایی داشتم
از توی حیاط صدای سوت میشنیدم، نصفه شب از صدای خندهی بچه از خواب میپریدم
توی رختخواب خواب بودم اما در محوطه راه میرفتم
نمیدونم سی چی، هر شب ماه کامل بود؟
لاکردار ما هر وقت سر بالا کردیم کامل بود
چنان ذهنم درگیر مکان و زمان شده بود که یک شب هر دو ساعت موجود از دنیا رفت و من در یک ساعت 12 گیر کرده بودم
هی میخوابیدم، کابوس میدیدم میپریدم به ساعت نگاه میکردم و هنوز 12 بود و من گیج تر از اونی که به این موضوع توجه کنم که بابا سرویس نشدی بسکه ساعت 12 بود؟
صبح فهمیدم داستان چی بود. یعنی چهار صبحی که شیشش راهی تهران شدم
وقت برگشت بود.
نمیشد منتظر بارون و طوفان نشست.
ولی با وقایع شب آخر حتم پیدا کردم باید برگردم تهرون.
به مکان اقتدارم. به همین محلهی دنج قدیمی
اما تو گمان مبر که عشق اون یه گله جا از سر من یا همسایههام بره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر