
هر یک از ما در مواجههی حیرانی از هستی، به جستجوی خدا بر میخیزیم
به آنکه مانند مادر خالق جهان بوده
اگر مادر به وجودآورندهی من بوده، پس حتما عالم هم خالقی داشته
همانطور هم او میتوانند مسبب غمها و شادیهای ما باشد، مثل مادر
تفکر یکی بهجز ما از کودکی آغاز گردید
دوم شخص
زیرا ما قدرت فهم خطاها و یا دردها و چراییهای زندگی را نمیدانیم و هستی هول محور ما در حرکت است
یا من کردم یا یکی دیگه
منکه خوبم و حیوونی و کامل، فقط پروبالم بسته
و چنین میشود که در کودکی هول بزرگ شدن هستیم
فقط من بزرگ بشم تا دنیایی کامل تر بسازم
اینگونه منی کاذب شروع به رشد در ذهن ما میکند
همچنین خدای خالق
هیچگاه نمیفهمیم خدا چه و یا چگونه است؟
زیرا او نسخهی برتری از ماست با قدرتها فرا باور
کاش لنگ را میانداختم و بهجای رفتن زیر چتر منه ثانی، به جستجو و شناخت خودم میپرداختم
از جایی که حس ضعف و درماندگی از روزهای اول تجربه میشه، بهتر است زندان بانی وجود داشته باشه
اویی که بشین پاشو داره، سرنوشتم را در دستان بزرگ خود نهاده و هر لحظه از من چشم بر نمی داره
مثل مادر یا پدر که ملموس ترین نشانههایی است که رختش را بر تن خدا میکنیم