منه من همیشه درگیر دردهای بیرونیست
دردهایی که حتما کسی جز من موجب و پدید آورندهاش بوده
زیرا من که کامل و بینقصم
همه جز من کرم دارند، بیمار و ناخوش احوالند
اصولا من که خیلی بزرگ و بینقصم
نه حسود، نه دارندهی ذهن قاضی، نه خشمگیم و نه .... دردهای من ذهنی دارم
من همیشه درگیر دردم، زیرا دشمنهایی داریم که همیشه سعی بر آزارم دارند
حسودند و تحمل منه کامل و بینقص را ندارند
همهی انرژیهای اطرافیانم خرج زخم زدن به من میشه
همیشه کسانی هستند که اجازه ی خوشبختی و رضایت از زندگی را از من ستانده اند
ما بقی هم که دست خداوندیاست که دوست دارد آزا ببینم، رنج بکشم و خلاصه بهشت را در جایی برای بعد از مرگم قرار داده
پس این منه کامل بینقص توان چه چیز را در کمال بیهمتای خود حمل میکند؟
بهتر است که این همه دشمنان ذهنی و خدای دژخیم را از خود جدا سازم
بلکه به ارادهی خود
گندمی که بینام پای به عرصهی هستی نهاد و نه مادری داشت و نه اولاد کسی بود
نه مادر کسی شد و نه خواهر دیگری
منه هیچ، زندگی را دوباره شناسایی کنم؟