۱۳۹۸ تیر ۳۰, یکشنبه

هیچ ستان بی ذهنی




گندم تلخ شاهد من است
حضوری از یک دهه و نیم زندگی من
گندمی که بودم، گندمی که اینک هستم
شکست‌ها، شادی‌ها، اشک‌ها خنده‌ها و حتی عشق‌هایی که می‌پنداشتم تنها سبب زندگی است
راه‌های رفته و نیمه رها گشته. نقطه‌های آغاز و پایان. جنگ‌های بسیار 
خواستن مجازهای بی‌دلیل و از دست دادن آن‌ها با درد و ناشکیبایی
حالا می‌پندارم تفاوت کردم
غیر از این باشد خیانت به زندگی است
در این اکنون نه خواستار چیزی هستم و نه می‌پندارم با کسر چیزی از زندگی‌ بی‌نوا خواهم شد
تازه درک می‌کنم من هیچ آمدم و هیچ هستم

هیچ،  حاوی کل
کل زندگی،  کل حقیقت زیبایی و آرامش

شاید هنوز بلدش نیستم چطور در هیچ بمانم، بخندم و لذت ببرم
هنوز رشته‌های باورهای ذهن جمعی در ذهنم حضور دارد
با این تفاوت که انرژی خرجش نمی‌کنم و فقط می‌بینم. به مجاز بودن‌شان می اندیشم
سخت است. بسیار هم دشوار. هویتی که نیم قرن شکل گرفته را نمی‌توان یکباره از بین بردن
اما می‌شه درد نکشید و اشک نریخت و به آن‌همه خندید

خنده به باورهای مادری
به زنانگی ابزاری در نگاه دیگران
باور به وابستگی‌های خونی و قوم و کشوری

باید رها شد هم‌چون باد بادکی سبکبال و آزادانه در جریان زندگی شناور گشتن

من گندمم. این حتی نامی نیست که والده‌ام بر من نهاده باشد
یک زن یک انسان و یک زندگی

حالا این‌که در گذشته دختر کسی بودم یا خواهر دیگری و حتی مادر فرزند و ... مربوط به گذشته است
حقیقت لحظه‌ی اکنون است
زندگی یک به یک حقیقت هویت‌های کاذبم را نشانم داد
نتیجه‌هایش را دیدم و باور کردم. متوقف و درمانده نمی‌شم 
باور دارم هیچ‌یک حقیقت زندگی نبوده. خواسته‌هایی که در زمان تجربه و تمام شده

حالا نه از بودن‌شان شاد می‌شوم و نه از نبودن آن‌ها افسرده

باید هر لحظه حقیقت خودم را شناسایی کنم به دور از ور ور های ذهن مزاحم که بی‌وقفه می‌خواهد. حرف می‌زند. به گذشته و آینده می‌جهد. آرزو می‌کند و قضاوت گر ماهری‌ست که اگر مجالش دهی به یک‌باره حکم قتل تمام بشریت را صادر می‌نماید
زیرا بد و خوب بلد و خودش را بی‌گناه، معصوم، ستم دیده و... باور دارد که همیشه از دیگران آزار دیده


سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...