هنگامی به ته دنیا رسیدهای که دست به خودکشی میزنی.
یعنی تمام باورهایی که از کودکی یکبه یک برداشتی، مثل پولکی بر زمین ریخنه و دامنت تهی از زیباییست.
به درک تمام حرفهای روشنفکرانه که تو را تشویق به پذیرش دردی میکنند که از توان تو خارج شده
جوی که هیچ، رودخانه هم اگر باشی ،وقتی لبریز میشوی چارهای نیست
سیلاب خواهی شد و هر چه بر سر راهت قرار دارد را نابود خواهی ساخت
و چه کسی حق دارد انگشت شماتت به سوی تو بگیرد که خطا کاری؟
حتا خدای میان ابرها هم چنین حقی ندارد
زیرا هیچیک به وقت عبور از تحمل، به یاری تو نشتافتند.
کمتر ادای آدمیت درآوریم که نه چشمی برای دیدن دیگران داریم نه قلبی مهربان برای فهم ظرفیت تنهاییشان